با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

ترا مي بينم - مرا می‌بينی و هر دم زيادت می‌کنی دردم - غزل 318 - 426

426 - ترا مي بينم
مرامي بيني و هردم زيادت م يكني دردم     ترا مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
به سامانم نمي پرسي نمي دانم چه سرداري   به درمانم نمي كوشي نمي داني مگر دردم
نه راهست اينكه اندازي مرا بر خاك و بگذاري گذاري آر و بازم پرس تا خاك دهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاك و آن دم هم   كه بر خاكم روان گردي بگيرد دامنت گردم
فرو رفت از غم عشقت دمم دم ميدهي تا كي دمار از من بر آوردي نمي گويي بر آوردم
شبي دل را به تاريكي ززلفت باز مي جستم   رخت مي ديدم و جامي هلالي باز مي خوردم
كشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت   نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا كردم


توضيحات :
تو خوش مي باش با حفظ برو گو خصم جان مي ده چو گرمي از تو مي بينم چه باك از خصم دم در دم ( در د مرا ) آدم ( لحظه في الحال در آن زمان ) هردم ( هرلحظه ) چه سرداري ( چه انديشه اي در سرداري 9نم يدان مگر دردم ( مگر نمي داني چه دردي درام = آيا درد مرا نمي شناسي ملماً خوب مي داني ) نه راه است ( درست نيست انصاف نيست ) بگذاري ( روي برتابي بگذري و بروي = مضارع ) برخاك اندازي ( خوار و ذليل كني ) گذاري ار ( گذري كن = محبتي كن ) بگيرد دامنت گردم ( گرد و خاك قبر من دست از دامن تو بر نمي دارد = درجه عشق وعلاقه را مي رساند ) دمم ( نفس من ) فرو رفت ( بند آمد = نفسمم بر نيم آيد ) دم مي دهي ( فريب و گولم مي زني ) تاكي ( تاچه موقع ) نمي گويي ( نمي پذيري قبول نمي كني ) معني بيت 6( يك شب قلبم را در ميان ساهي گيسوانت جستجو مي كردم درحاليكه چشم را بر چهره ايت مستانه دوخته بودم و در آن حال از ساغر لبت شراب مي خوردم ) معني بيت 7( تو را ناگاه به بغل گرفتم و موهاي تو پيچ در پيچ شد و لبت را بر لبم نهادم و جان و دل فدايت كردم )

نتيجه تفال :
1-   لسان الغيب در بيتهاي 1-2- و آخر به ترتيب فرمايد ( مرا مي بيني و همين كه مرا نگاه م يكني د رآنوقت رنج مرا زياد م يكني منهم وقتي تو ر مشاهده م يكنم عشقم به تو زيادتر مي شود )( از اوضاع و احوال و سرو سامان من سوال نمي كني و هيچ نمي گويي كه حالت چطور است من از انديشه اي كه در سرداري اطلاعيي ندرام زيرا در درمان من كوششي نداري آيا درد مرا نمي شناسي و نميداني چه دردي درام‌)( تو با حفظ مهرباني كن و به رقيب بگو برو از حسادت بمير زيار وقتي مهر و محبت تو را مي بينم از دشمن و سخن سرد او باكي ندارم ) خود تفسير كنيد
2-   در فكر و انديشه كسي هستيد ولي او متاسفانه يادي از شما نمي كند و به دنيال اري هستيد زيرا اقدامات شماموثر نيفتارده و در پيس ود و نفعي مي باشيد كه حاصلي نداشته است به شما قول مي دهم حداكثر تا 20روز دگير گشايش بسيار در كار شما حاصل مي شود بطوري ه انتظار آن را نداشته ايد به شرط آنكه جدي عمل كنيد
3-   او دلش با شماست اما ترديد دارد و از طرفي رقيبان در كمين شما هستند پس بايد انديشه و خلاقيت و سرعت عمل ار از ياد نبريد و از فردي آگاهو دانشمند و دلسوز كمك بگيريد به نفع شما مي باشد
4-   فرزندم گل به شكرانه ديدن خورشي شكفته مي شود و زمين برا يانسان است اما انسان براي زمني نيست پس عزيزم موفقيت را با توكل به خداوند و تلاش مي توانيد به دست آورديد بنابراين از اراده قوي خود كمك بگيريد و حركت كنيد مسلماً پيروزي در چند قدمي شماست بر ذائقه شما شيرين باد

لطفا شرح تفال را در ویدیو زیر تماشا کنید ...
با آموزش جذاب اوریگامی به کودک خود خلاقیت را در آنها شکوفا کنید و غزیزانتان را به ساخت کاردستیهای محبوب تشویق کنید ...
با آموزش جذاب اوریگامی دستمال سفره به کودک خود خلاقیت را در آنها شکوفا کنید وغزیزانتان را به ساخت کاردستیهای محبوب تشویق کنید و همزمان سفرهای مهمانی خود را زیباتر کنید ...
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معانی لغات غزل (318)

دَردَم : 1- فی الفور، 2- درد مرا .

مِیل : گرایش، رغبت .

به سامان : چنانکه سزاوار است .

ز سامان : از سر و سامان .

چه سر داری : چه در سر داری، چه خیالی در سر می پروری .

نه راه است این : این راهش نیست، این طریقه کار نیست .

گذاری آر : گذری کن، عبور کن .

بازم پرس : حالم را باز پرس .

ندارم دستت از دامن : دست از دامنت برندارم .

روان گردی : گذر کنی، عبور کنی .

فرو رفت از غم عشقت دَمَم : از غم عشقت نفسم در سینه فرو رفت و حبس شد .

دَم می دمی : فریب می دهی، گول می زنی .

دمار برآوردن : انتقام گرفتن، عذاب و شکنجه دادن به قصد هلاک .

نمی گویی برآوردم : نمی گویی که از تو دمار برآوردم و انکار می کنی .

جامی هلالی : ساغری هلال وار، پیاله دهان گَرد .

شد در تاب : در تاب شد، به پیچ و تاب افتاد .

چو گرمی از تو می بینم : وقتی از تو محبت و توجه می بینم .

دَم سرد : بددهن، بَد سخن، بد زبان .

معانی ابیات غزل (318)

مرا میبینی و هر لحظه درد مرا بیشتر می کنی، تورا می بینم و هرلحظه میلم به تو بیشتر می شود .

از سر و سامان من پرسش نمی کنی (آنطور که سزاوار است حالم را جویا نمی شوی) نمی دانم در سرت چه می گذرد، در فکر بهبود حالم نیستی مگر از درد من بی خبری .

این روش درستی نیست که مرا بر خاک جای گذاشته و از من روی برتابی. برسر من گذر کن و حالم را باز پرس تا مثل خاک در زیر پایت فروتنی کنم .

دست از دامنت برنمیدارم مگر وقتی که در خاک رفته باشم و در همان حال هم اگر بر سر خاک من گذر کنی، خاک گورم دامنت را خواهد گرفت .

از غم عشق تو نفسم بند آمده، تاکی مرا فریب می دهی؟ دمار از روزگار من برآوردی و به روی خود نمی آوری .

شبی (در عالم خیال) در تاریکی، در زلفت بدنبال دل خود می گشتم، چهره تو در نظرم مجسم می شد و از جامی هلالی وار باده می نوشیدم …

… ناگاه در آغوشت کشیدم و گیسوانت به پیچ و تاب افتاد، لب بر لبت نهادم و دل و جان را فدایت کردم .

تو با حافظ مهربان و خوب باش و دشمن را بگو که برو و از حسادت بمیر. چون از تو محبت میبینم از دشمن بد زبان باکی ندارم .

شرح ابیات غزل (318)

وزن غزل : مفاعیلن مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن

بحر غزل : هزج مثمّن سالم

*

از آنجایی که این غزل چندان با سیاق کلام حافظ انطباق نداشته و در مجموع غزلی ساده و بدون ایهام و آرایش کلام به نظر می رسد، بیشتر حافظ شناسان محترم آن را موردی مشکوک تلقی کرده و از آوردن در دیوان یا شرح خود، خودداری نموده اند .

در جای دیگر گفته شد که مادام که غزلی در دیوان شاعری دیگر ویا تذکره یی یافت نشود و در نسخ قدیمی به حافظ منتسب باشد نمی توان به صِرفِ اینکه حاوی مضامینی سست است آن را از حافظ ندانست. یک شاعر از شروع سخنوری تا پایان کار هرگز به یک منوال سخن نمی گوید، از طرفی بعید است که شاعری غزلی بسراید و آن را به نام شاعر دیگری در اختیار مردم قرار دهد. شاعری مانند حافظ که هنرمندی زبردست و تواناست و غزل های خود را به زیور نکات عرفانی و تشیهات دل انگیز می آراید ممکن است در بُرهه یی موقت از زمان و از هجوم غم و اندوه، زبان به گله و شکایت بگشاید و مانند این غزل که به نظر می رسد در زمان شاه شجاع وبه هنگام ایجاد کدورت فیمابین سروده شده است غزلی بسازد و نسخه یی از آن بعداً در اختیار فراهم کننده دیوان حافظ بیفتد و این یک امر عادی است .

اجمالاً تصور می رود که در فاصله زمانی که هنوز فیمابین حافظ و شاه شجاع روابط چندان تیره نشده و رفت وآمد در جلسات ادبی یا حکومتی برقرار بوده اما شاه شجاع آن گرمی و مهربانی سابق را با حافظ نداشته، حافظ این غزل را سروده باشد و منظور او این بوده که به شاه شجاع بگوید من بوی بی وفایی از تو حسّ می کنم چه مانند سابق از وضع زندگی و سر و سامان من پرسش نمی کنی و نیازهای مادّی مرا برنمی آوری و این راه و رسم جوانمردی نیست . من از دامنت دست نمی کشم و هرچند از غم بی اعتنایی تو نفسم در سینه حبس شده، تو به روی خود نمی آوری و دمسردی های خود را حاشا می کنی . حافظ امیدوار است که در میان انبوه رقیبان و مخالفین تنها شاه شجاع را با خود داشته باشد تا بتواند در برابر دشمنان خود قد عَلَم کند .

در پایان، صرّافان سخن که به شیوه کلام و سبک حافظ خُبرگی عمیق دارند در این غزل نحوه گله پردازی و استمالت بعدی و التماس دعای نهایی را کاملاً با شیوه غزل های ذووجهین حافظ منطبق می یابند
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

مرا می‌بينی و هر دم زيادت می‌کنی دردم تو را می‌بينم و ميلم زيادت می‌شود هر دم
به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم
نه راه است اين که بگذاری مرا بر خاک و بگريزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم
فرورفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی دمار از من برآوردی نمی‌گويی برآوردم
شبی دل را به تاريکی ز زلفت باز می‌جستم رخت می‌ديدم و جامی هلالی باز می‌خوردم
کشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده چو گرمی از تو می‌بينم چه باک از خصم دم سردم


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

مرامي بيني و هردم زيادت م يكني دردم     ترا مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
به سامانم نمي پرسي نمي دانم چه سرداري   به درمانم نمي كوشي نمي داني مگر دردم
نه راهست اينكه اندازي مرا بر خاك و بگذاري گذاري آر و بازم پرس تا خاك دهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاك و آن دم هم   كه بر خاكم روان گردي بگيرد دامنت گردم
فرو رفت از غم عشقت دمم دم ميدهي تا كي دمار از من بر آوردي نمي گويي بر آوردم
شبي دل را به تاريكي ززلفت باز مي جستم   رخت مي ديدم و جامي هلالي باز مي خوردم
كشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت   نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا كردم


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر