با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

همای او ج سعادت - همای اوج سعادت به دام ما افتد - غزل 114 - 269

269- همای او ج سعادت
همای اوج سعادت به دام ما افتد     اگر ترا گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه     اگر زروی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق طلوه کند   بود که پرتو نوری به بام ما افد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبت شد خیال می بستم   که قطره ای ززلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز     کزین شکار فراوان به دام ما افتد
به نالامیدی ازین در مرو بزن فالی   بود که قرعه دولت به نام ما افتد
زخاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ   نسیم گلشن جان در مشام ما افتد


توضیحات :
همای ( پرنده خوشبختی ) او ج ( بلندی ) مقام ( جایگاه محل ) حباب و ار ( مانند حباب ) ماه مراد ( محبوب یار ) بو دکه ( باشد که ) بام ( مجازاً خانه ) دولت ( نیکبختی ) گه ( زمان گاه ) گلشن جانم ( گلستان ) معنی بیت 1( سعادت از آن ماخواهد شد اگر محبوب بر خانه ما گذری کند ما سعادتامند می شویم ) معنی بیت 2( از خوشحالی چون حباب کلاهم را به آسمان م یاندازم اگر پرتوی از روی تو درجام ما بیفتد ) معنی بیت 3( شبی که ماه مراد از سرزمین ظاهر و هویدا شود باشد که پرتو نوری به بام ما بیفتد ) معنی بت 4( وقتی به بارگاه تو بادهم اجازه ورود ندارد چگونه اتفاق مجال سلام برای ما ممکن گردد .

نتیجه تفال :
1-   زویژگیهای جنابعالی صبور با ادب گاهی گستاخ عدم توجه به ظاهر به زور حمام رو بی بند و بار بی نظم با اخلاق مهربان بموقع خرج کن رفیق باز اهل گردش اهل میهمانی اهل خواب اهل معامله جذاب مجلس گرم کن فهیم دانا
2-   خواجه د ربیتهای 5-6-7- فرماید ( آنگاه که جانم فدای جانان شد امید داشتم که با دادن جان یک قطره از زلال چشمه نوشین لبت به کام من برسد ولی نرسید ) ( صورت خیال گیسوی تو با من به سخن آمد و گفت جان را واسطه رسیدن به زلال لب من مکن که چندان اعتباری ندارد و از این گونه صید بسی دردام مسات ) ( از این دربا نا امیدی مرو فالی بزن شاید که قرعه دولت به نام تو و ما افتد ) خود تفسیر کنی
3-   مدتها گرفتار غم و اندوه بودید و راه نجاتی برای خود نمی دیدید به شما مژده می دهم که این نیت حتماً و بدون تردید عملی است و جای نگرانی نمی باشد زیرا همای سعدت بربام خانه شما نشسته مواظب باشید رقیبان در کمین هستند آن را پرواز ندهید
4-   آینده ای بسیار درخشان در پیش دارد تو جه داشته باشی که به دیگران کمک کنید و به پدر و مادر توجه خاص مبذول دارید ملاقات مهمی خواهید داشت و ثروت و مقامی به زودی به دست می آورید بیما رشفا می یابد قرض حتماً ادا می شود مسافرت موفقیت آمیز خواهد شد خری و فروش سود دارد همسرتان موفق م یشود مسافرتان و ضعش عالی خواهد شد  عزیزم کسی راز تو را باید بداند که قادر باشد مشکلی حل کند یا به قول معروف از این رو به آن رویت کند و گره از کار بگشاید و گرنه با شنیدن آن راز گستاخ می شود پس دری خوددار باشید عزیزم اگر بزرگی به کام شیر است شو خطر کن و آن رادریاب نترس هراس بردار مرگ است
5-   درمورد تغذیه متاسفانه تو جه کافی ندارید از طریق امواج اطلاعاتی مفید دریافت می کنید که تصورش ر نمی کردید


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معانی لغات غزل  (114) 

 هما :  نام مرغی که خوراکش استخوان است  و طبق عقیده قدما بر سرهر کس نشیند  آن شخص به سلطنت برسد، مرغ سعادت ، مرغی افسانه یی که در قدیم برای تعیین سلطان به پرواز در می آورده اند وآن مرغ بر سر هر کس می نشست به شاهی برگزید ه می شد ، مرغ همایون .

 همای سعادت : اضافه تشبیهی سعادت به هما تشبیه شده. 

اوج سعادت : آخرین حد سعادت.

مقام : مکان ، محل اقامت ، جای ایستادن.

حباب وار : ماند حباب روی آب

 بود که : امکان داردکه ، باشد که. 

ماه مراد : ماه مقصود  و آرزو.

 بار : اجازه ورود.

 مجال : فرصت .

زلال : آب صاف و گوارا ، مجازاً آب زلال عقیق لب.

خیال می بستم : خیال می کردم ، تصور می کردم ، خیال را چنین پرورش می دادم

 فال: تفأل زدن  ، استخاره گرفتن.

وسیله : دستاویز ، آنچه بواسطه آن تقرب به خیر شود، سبب واسطه.

 قرعه : سهم و نصیب.

 قرعه دولت : سهم ونصیبی از بخت و اقبال.

دم زند : نفس بکشد ، سخن گوید.

 گلشن جان : باغ جان .

معانی ایبات غزل 114

(1)  اگر تو بر جایگاه و از کنار ما گذر کنی مرغ سعادت هما به دام ما می افتد.

(2)   اگر تصویر چهره تو بر جام ما بیفتد مانند ترکیدن حباب آب ، از شادی  کلاه خود را به بالا پرتاب خواهم کرد.

(3)آیا می شود  آن شبی که ماه مقصود و آرزو از افق سر بر کشیده جهان را روشن می کند پرتوی از نور آن هم به بام ما بتابد. 

(4) در حالیکه باد ، اجازه ورود به بار گاه ( سلیمانی ) تو را نمی یابد ،  چگونه اجازه ورود و فرصت عرض سلام به ما دست خواهد داد؟

(5) آنگاه که در راه بوسه لبت ، جانم فدا شد ، چنین تصور می کردم که قطره ای از آب آن لعل آبدار در کام ما سرازیر شود .

(6)صورت خیال زلف تو با من گفت که بیهوده جان خود را دستاویز تقرب مساز که از اینگونه شکارها بسیار در دام ما می افتد.

(7)  از این درگاه نومیدانه دور مشو، تفالي بزن . شايد  كه قرعه بخت و اقبال  به نام ما افتد.  

(8)هر زمان که حافظ از خاک کوی تو سخن به میان آورد بوی خوشی از باغ جان به مشام ما می رسد .

شرح ابیات غزل(114)

وزن غزل : مفاعلن  فعلاتن مفاعلن فع لن           

 بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم

*

       این یک غزل به ظاهر عاشقانه ، نمونه یی از سبک غزلسرایی حافظ است از آنجایی که پایه ومیزا ن دانش و معلومات اکتسابی هر شاعر در سبک شعری او اثری به سزا دارد و حافظ  در شته علوم دینی و شرعی و ادبی کار کرده و محیط زندگانیش در آن زمان از عالمان و عارفان و شعرا غنی بوده است. او شیوه معلومات دینی ، ادبی ،عرفانی خود را با ذوق لطیف خود به هم آمیخته و برای خود سبکی در غزل می آفریند که بر پایه افکار عمیق حکمی – عرفانی  و عاطفی به همراه صنایع شعری از قبیل طنز و ایهام بنا شده است و قابل تقلید نیست  و این غزل نمونه قابل ذکری از آنهاست . مضمون بیت دوم این غزل یک شاهکار است که در کمال بلاغت بیان شده و هر خواننده یی را که دست در کار شعر وشاعری داشته باشد به تحسین وا می دارد .


غزل به قلم علامه قزوینی :

همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم که قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ نسیم گلشن جان در مشام ما افتد


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

همای اوج سعادت به دام ما افتد     اگر ترا گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه     اگر زروی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق طلوه کند   بود که پرتو نوری به بام ما افد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبت شد خیال می بستم   که قطره ای ززلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز     کزین شکار فراوان به دام ما افتد
به نالامیدی ازین در مرو بزن فالی   بود که قرعه دولت به نام ما افتد
زخاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ   نسیم گلشن جان در مشام ما افتد


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

۳ نظر:

  1. سلام ممنون از سایت خوبتون
    با عرض تاسف چند وقتی هست که فیلتر شدین
    😣

    پاسخحذف
  2. با سلام سایت به این خوبی و ارزشمندی متاسفانه پر از غلطهای نوشتاری میباشد . تا جایی که بعضا باعث تغییر مفهوم عبارات میشود

    پاسخحذف