با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۱۷, پنجشنبه

بر درميخانه مقيم - فتوي پير مغان دارم و قوليست قديم - غزل 367 - 411

411 - بر درميخانه مقيم
فتوي پير مغان دارم و قوليست قديم   كه حرام است مي آنجا كه نه يار است نديم
چاك خواهم زدن اين دلق ريايي چه كنم     روح را صحبت ناجنمس عذابيست اليم
تا مگرجرعه فشاند لب جانان بر من   سالها تا شده امبر درميخانه مقيم
مگرشخدمت ديرين مناز ياد برفت           اي نسيم سحري ياد دهش عهد قديم
بعد صدسال اگر بر سرخاكم گذري           سر بر آرد زگلم رقص كنان عظم رميم
دلبراز ما به صداميد ستد دل اول         ظاهرا عهد فرامش نكند خلق كريم
غنچه گو تنگدل ازكارفرو بسته مباش   كز دم صبح مدد يابيو انفاس نسيم
فكر بهبود خود راي دل زدري ديگر كن       درد عاشق نشود به به مداواي حكيم
گوهر معرفت اندوزكه با خود ببري         كه نصيب دگراناست نصاب زور سيم
دامسخت است مگر يا رشودلطف خدا     ورنه آدم نبردصرفه زشيطان رجيم
حافظ ار سيموزرتنيست چه شدشاكر باش       چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم


توضيحات :
فتوي ( رايحاكمشرع = اجازه ) پيرمغان ( پير ميكده معرفت مرشد) قوليست قديم ( اين راي ديرينه او مي باد ) نديم ( محبوب همدم ) چا خواهمزدن ( پاره پارهكردن) دلق ( خرقه ) عذاب اليم ( درد و شكنجه بزرگ ) ناجنس ( مرا د از آدم رياكار ) تامگر ( شايد به اميد انيكه ) مقيم ( اقامت كرده ام ) تا ( براي اينكه ) ياددهش ( بيادش بياور ) عهد قديم ( پيمان گذشته ) سر برآرد زگلم ( ازبستر خاكو قبر سر بر مي آورد)عظم ( استخوان )‌رميم ( پوسيده ) ستد ( گرفت ) ظاهرا ( مسلم است آشكارا است ) خلق كريم ( خوي بخشنده يار ) گو ( بگو) تنگدل ( ناراحت ) كارفرو بسته ( فرو بستگيكار ) غنچه بودن ) مدد ( كمك) انفاس نسين ( دم نسيم بهاري كه ترا شكفته م يكد ) به ( مداوا = بهتر ) مداواي حكيم ( درمان پزشك ) گوهر معرفت ( مرواريد عرفان و كشف حقيقت ) اندوز ( اندوخته كن ) نصاب ( بهحدآدم الوالبشر ) نبرد صرفه( چيره نتواند شد= به وسوسه نفس گرفتار خواهدشد )

نتيجه تفال :
1-   لسانلاغيب در بيتهاي 1-2-9- به ترتيب فرمايد ( از مرشد اجازهدارمو اين راي قديمي  او مي كباشد كه مي خوردن بدون همدموهم پياله نارواست )( لباس ريا ار اپاره پاره خواهم كردو جز اين براي من چاره اي نيست زيرا هم صحبتي روح پاكعشق با رياكاري سازگاري ندراد بلكه درد ي عظيم مي باشد )( مرواريد عرفان و كشفحقيقت را اندوخته بساز تا با خود به جهان ديگرببري زيرا طلاو نقره و ثروت بعداز تو باقي ميماند و چون به حدنصاب هم برسدبه حكم شرع بايد زكات و خمس آنها را هم بدهي وبه گردن داري ) خود تفسير كيد
2-   ازاينكه افراد ريا كار و فريبكار رادوست نداري كاري بسيار پسنديده مي باشد اما بدان عشق بايد دو طرف باشد و يكطرف بودن آن جر آزار روح نتيجه اي در بر ندارد فرزندم مشكالتي در پيش روي شماست كه در يك شب يا چند روز قابل حل نمي باشدبلكه نياز به مرور زمان دارد توجه داشته باشيد كه گره مشكلات در تمام دوران با عصبانيت و پرخاشگري باز نشده بلكه باشيرين سخني ون محبت آسان و سهل گرديده است
3-   هركس مشكل خود را مي بيند در حالي كه ديگران مشكلاتي ردارندكه انسان تصورش را هم نمي كندو آنوقت ملاحظه مي كنيد شما خوشبخت ترين هستيد
4-   عزيزم هركس زودقضاوت كنيد دير به مقصد مي رسد شما زود قضاوت نكنيد پس او را امتحان كنيد چون چرب زبان وفريبكار است بهترين امتحان آن است كه از او پوليبخوايد يا آنكه مشكل شما را برطرف كندفوري از ميدان خارج مي شود مسافرت براي شما نافع است خريد و فرو ش فعلاً به صلاح شما نمي باشد

لطفا شرح تفال را در ویدیو زیر تماشا کنید ...
با آموزش جذاب اوریگامی به کودک خود خلاقیت را در آنها شکوفا کنید و غزیزانتان را به ساخت کاردستیهای محبوب تشویق کنید ...
با آموزش جذاب اوریگامی دستمال سفره به کودک خود خلاقیت را در آنها شکوفا کنید وغزیزانتان را به ساخت کاردستیهای محبوب تشویق کنید و همزمان سفرهای مهمانی خود را زیباتر کنید ...

کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

فتوی : فتوی، آنچه مجتهد جامع حکم شرعی دهد، رأی حاکم شرع .

پیر مغان : موبد بزرگ آتشکده زرتشتیان .

قول : گفته، عقیده، رای، نظریه .

قول قدیم : عقیده یی از دیرباز .

ندیم : هم پیاله، همدم، مصاحب و همنشین مجلس شراب .

چاک زدن : پاره کردن، از هم دریدن .

دلق : خرقه ، جامه پشمینه صوفیان .

ناجنس : ناهم جنس ، هم نشین ناجور و فرومایه .

اَلیم : درناک .

جرعه : یک دهان مایعات، آن مقدار شراب که در یک نوبت نوشند .

فشاند : افشاند، بپراکند، بپاشد .

مگر : گویا ، شاید .

باد دِهَش : به او یاد ده، به یاد او بیاور .

عهد قدیم : پیمان دیرین ، میثاق گذشته .

عَظم : استخوان .

رَمیم : پوسیده .

سِتَد : ستانید ، بستاند، گرفت، بُرد .

ظاهراً : آشکار است .

خُلق : خوی .

کریم : بخشنده، بزرگوار، صاحب کرم .

تنگدل : دلتنگ، اندوهگین .

کار فروبسته : فروبستگی کار، کارِ به هم گره خورده و سر در گم .

دَمِ صبح : نفس صبح، نسیم صبا، دمیدن صبح .

اَنفاس : نفس ها .

دری دیگر : از راهی دیگر .

معرفت : شناسایی، علمی که سبب شناسایی و آشنایی با آثار صنع خالق و موجب پرورش و تعالی روح گردد و آن از سه راه به دست می آید : عقلی ـ نظری ـ شهودی و معرفت شهودی یا اشراقی همان است که حافظ بوسیله آن بر درجات کمال روح خود افزود .

نِصاب : مقدار مالی که زکوة بر آن واجب شود .

نصاب زر و سیم : مقدار قابل توجه طلا و نقره، کنایه از ثروت زیاد .

دام : بند، تله .

صَرفه : سبقت گرفتن، ظفر یافتن، فایده بردن .

شیطان رجیم : ابلیس رانده شده، شیطان مطرود .

لطف سخن : لطافت کلام، سخن سنجیده و دلپذیر .

طبع سلیم : قریحه سالم، ذوق و سرشت خوشایند .



معانی ابیات غزل (353)

1)      از موبد بزرگ آتشکده مُغان اجازه دارم و این سخنی تازه نیست بلکه دستوری از دیرباز است که آنجایی که یار یکرنگ، هم پیاله نباشد خوردن شراب حرام است .
2)      (عاقبت) این خرقه ریایی را از تن خواهم درید. چاره چیست چون برای روح، مصاحبت با ناهم جنس و ناسازگار، شکنجه یی دردناک است .
3)      به این امید که لب معشوق و محبوب، جرعه ای (از بوسه یا کلام ارشاد کننده خود ) بر من بیفشاند، سالهاست که چون خاک بر دَرِ میخانه اقامت دارم .
4)      شاید خدمتگزاری و سوابق گذشته مرا از یاد برده است. ای نسیم سحری ( که قاصد عشق و بیدار کننده خواب آلودگانی ) عهد و پیمان گذشته اش را به یاد او بیاور .
5)      اگر پس از صد سال از سر خاک من بگذری، استخوان های پوسیده من رقص کنان سر از خاک گور برخواهند داشت .
6)      جانان، از اول با صد امید دل از ما ربود . آشکار است که صاحب خُلق و خوی بزرگوار و عده های خود را از یاد نمی برد !
7)      به غنچه بگو که از کار فروبسته و گره خورده خود تنگ دل مباش که دمیدن صبح و نفس نسیم بامدادی تو را یاری خواهند کرد .
8)      ای دل چـاره بهـبودی خـود را از راه دیگـری بکن زیرا درد عشق عاشق، با مداوای طبیب بهبود نمی یابد .
9)      گوهر معرفت بیندوز که بتوانی با خود به جهان دیگر ببری و بدانکه بر زر و سیم فراوان پراخت زکات تعلق گرفته و از دست تو بیرون رفته به مستحقّان و وارثان می رسد .
10)   دام و تله شیطان محکم و استوار است، مگر این که لطف خداوندی شامل حال ما شود وگرنه آدم و اولاد آدم نمی تواند بر حیله شیطان رانده شده ظفر یافته و از عهده آن برآید .
11)   حافظ! اگر زر و سیم نداری باکی نیست، سپاسگذار خدا باش. کدام سرمایه بهتر از لطافت و دلپذیری کلام و قریحه سالم و ذوق سلیم است .





شرح ابیات غزل (353)

وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور

*

سنــــــایــی : دی بــدان رستــه صــرّافــان مـن بر دَرِ تیم

پســــــــــری دیـــدم تـــابـنده تر از درّ یــتیم

*

ظهیــــر فاریابی :  منــم امـروز و دلـی زَ اندهِ گـیتی به دو نیم

بیــم آن اسـت دلــم را کـه بـه جــان بـاشـد بیم

*

سعـــــــدی : 1-   امشــب آن نیـست که در خواب رود چشم ندیم

خــواب در روضــه رضـوان نـکنـد اهــل نـعـیم

                         2-   مـا دگـر کـس نگـرفـتیـم بـه جــای تـو نـدیم

الله الله تـو فــرامـــوش مـکـن عــهـد قــدیـم

*

خواجو کرمانی :   شمــع بـنـشسـت ز بـاد سـحـری خـیز نـدیم

که ز فــردوس نشان مـی دهد انـفـاس نسـیم

*

سلمان ساوجی :   صـبـحـدم بـوی سـر زلـف تـو مـی داد نســیم

یـاد مـی داد مـرا  هــر نـفـسی عـهـد قـدیـم

*

ناصر بخارایی  :   1-   دوش مـا را خــبر وصــل تـو می داد نسـیم

جـــان بـدادیــم و  بـکـردیـم ادای تـعـظـیم

                       2-  نـســخه سـنبـل تـو  پـیـش گـل آورد نسـیم

گــل بـه شـکـرانـه او خُـرده زر داد بـه سـیم

*

              حافظ این غزل را از خواجو و خواجو نیز از سعدی استقبال کرده است. نشانه هایی در غزل حافظ موجود است که می رساند نظر حافظ به غزل خواجو بیشتر از غزل سعدی معطوف بوده است .

              حافظ در مطلع غزل خود مطلبی را بازگو می کند که شایسته است مختصری درباره آن بحث شود .

            ما می دانیم شراب در مذهب زرتشت حرام نیست و شرب آن به هنگام خواندن سرود و اوراد مذهبی، در کنار آتش مقدّس که نشانه یی از نور ذات یکتاست معمول و مرسوم بوده و این شرب شراب به صورت همگانی و با توزیع موبد بزرگ آتشکده یا پیر مغان صورت می گیرد. در مذهب زرتشت صرف شراب در روزهای اعیاد و جشن و سرور که تعداد اعیاد نسبتاً زیاد است مرسوم و معمول و همانند عادت در کنار آتش مقدس و تقریباً به همان نحو مرسوم بوده است. از توضیحات موبدی که در ازاء پرسش با این نا توان در میان گذاشت مفهوم گردید نه در سابق و نه در حال حاضر هرگز چنین رسم نبوده که طرفداران و پیروان حضرت زرتشت شراب را به مانند آب و همه روزه و در هر حال و مو قعیّت بنوشند و اکثر مردان و زنان زرتشتی چه بسا در طول عمر خود جز چند بار معدود در مراسم عبادت و جشن، آن هم به میزان محدود شراب ننوشیده باشند و صرف شراب توسط جوانان در گردهمایی های آن ها امر دیگری است که تابع دستورات و تشریفات مذهبی نمی باشد بنابراین معلوم می شود شرب شراب در ایران قدیم تابع ضوابط و مقرراتی بوده و در جشن ها و اعیاد و گردهمایی های جوانان متّکی به سببی بوده و در مورد جوانان یکرنگ و یکدل که به مناسبتی گرد هم جمع و به شادی می پرداخته و شراب می نوشیده اند، عامل شراب تنها سبب دلخوشی نبوده بلکه مکمّل جشن و سرور به حساب می آمده است . حافظ هم همین مطلب را بازگو می کند و از خوردن شراب به مانند معتادانی که هر روز چند بار در هر حال که باشند شیشه شراب را سرکـشند تنـقید کرده و به موجب فتوای پیر مغان آن را مشروط به حضور یار و دوست همدل و همزبان می داند .

               شاعر در این غزل 11 بیتی در سه بیت اول عارفانه سخن را آغاز کرده و در سه بیت بعد با ایهام و به صورت ذووجهین سخن می گوید و ایهامات این سه بیت به شاه شجاع برمی گردد زیرا غزل هم در زمان شاه شجاع و تقریباً مصادف با ایجاد کدورت و اختلاف نظر فیمابین سروده شده است . شاعر در بیت چهارم این غزل به صورت تجاهل العارف خدمات گذشته خودرابه یاد شاه شجاع آورده و از نسیم سحری می خواهد که او را از خواب غفلت بیدار کرده و یادآور عهد و پیمان قدیم خود سازد و ضمن پایداری در دوستی که شاعر ادّعـا می کند تا صـد سال پس از مرگش هـم از طرف او برجاست در بیت ششم باز یادآور این نکته می شود که شاه شجاع اول که کارش قوام نگرفته بود برای همکاری و معاضدت صد جور وعده و وعید به من داده است و علی الظاهر اشخاص کریم عهد خود را فراموش نمی کنند !! این نحوه سخن گفتن دلیل بر این است که هنوز روابط فیمابین به سر حدّ سردی و انفصال نرسیده و شاعر می خواهد با تذکّری شاه شجاع را به انفعال بکشاند .

               حافظ در چهار بیت پایانی غزل چنان که شیوه جوانمردان است خطاب به خود سخن گفته و به خود دلداری می دهد که کارها درست می شود و دوای درد تو در نزد شاه شجاع نیست و باید به فکر و اندیشه راه درمان دیگری باشی و آن راه این است که گوهر معرفت بیندوزی زیرا تنها این ثروت است که انسان می تواند با روح خود از این جهان به دنیای دیگر منتقل کند و گرنه زر و سیم چیزی است که اگر جمع شود مقداری را مستحقّ به عنوان زکوة مال می برد و بقیّه را هم وارث تصاحب می کند و چیزی نیست که به درد آخرت شخص بخورد آنگاه از شر شیطان به خدا پناه می برد که او را در این کار موفق بدارد و در پایان خطاب به خود سخن گفته و از این که خداوند به لطف سخن و طبع سلیم مرحمت فرموده سپاسگزاری می کند .

              در پایان از آنجایی که حافظ غزل خواجو را مدّ نظر داشته پاره یی از مضامین خواجو را به نحو احسن بازگو می کند . خواجو در بیت سوم غزل خود می گوید :

بـرو ای خــواجــه کـه  صـبرم بـه دوا  فـرمـایـی

کاین نـه دردیـسـت که درمـان بپــذیرد به حکـیم

و حافظ می فرماید :

فـکـر بـهـبـود خــود  ای دل  ز دری دیـگـر کـن

درد عــاشــــق نـشــود بـه مــداوای حــکــیـم

همچنین خواجو در بیت هفتم غزل خود می گوید :

بـر سـر کــوت گــر از بــاد اجـل  خــاک  شــوم                 

شـعــله آتـش عــشـــق تـو  زنـد عــظـم رمـیـم

و حافظ می فرماید :

بعــد صــد  ســال  اگـر  بـر سـر خـاکـم گــذری

ســر بـر آرد ز گِـلَـم رقــص کـنـان عـظـم رمـیـم

که تفاوت از زمین تا آسمان است 


غزل به قلم علامه قزوینی :

فتـوی پیرمغـان دارم و قولیــست قدیم      که حرام است مـی آنجا که نه یار است ندیم
چاک خواهم زدن این دلــقِ ریایی چکنم      روح راصحــبت نـاجنس عـذابی ست الیم
تا مگر جــرعه فشــاند لب جانان بر من      ســال ها شد که شدم بـر درمـیخانه مقیم
مگرش خـدمت دیـریـن من از یاد برفت       ای نسیم سحــری یـاددهش عهــد قدیم
بعد صــد سال اگـر بر سـر خاکم گذری       سـر بـر آرد ز گِلم رقــص کنان عَظم رمیم
دلبــر از مــا به صـد امّید ستَد اول دل       ظاهراً عهــد فرامُـــش نکند خُلـق کریم
غنچه گـو تنگ دل از کار فروبسته مباش      کز دَمِ صبح مــــدد یابی و انفــاس نسیم
فکــر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن      درد عاشـــق نشود بِــه به  مداوای حکیم
گوهــر معرفـت انـدوز که با خـود ببری      که نصــیب دگران است نصــاب زر و سیم
دام سخت است مگر یـار شود لطـف خدا      ورنـه آدم نبرد صــرفه ز شیـــطان رجیم
حافظ ار سیم و زَرت نیست چه شد شاکر باش          چـه بـه از دولـت لطف سخن و طــبع سلـیم


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

فتوي پير مغان دارم و قوليست قديم   كه حرام است مي آنجا كه نه يار است نديم
چاك خواهم زدن اين دلق ريايي چه كنم     روح را صحبت ناجنمس عذابيست اليم
تا مگرجرعه فشاند لب جانان بر من   سالها تا شده امبر درميخانه مقيم
مگرشخدمت ديرين مناز ياد برفت           اي نسيم سحري ياد دهش عهد قديم
بعد صدسال اگر بر سرخاكم گذري           سر بر آرد زگلم رقص كنان عظم رميم
دلبراز ما به صداميد ستد دل اول         ظاهرا عهد فرامش نكند خلق كريم
غنچه گو تنگدل ازكارفرو بسته مباش   كز دم صبح مدد يابيو انفاس نسيم
فكر بهبود خود راي دل زدري ديگر كن       درد عاشق نشود به به مداواي حكيم
گوهر معرفت اندوزكه با خود ببري         كه نصيب دگراناست نصاب زور سيم
دامسخت است مگر يا رشودلطف خدا     ورنه آدم نبردصرفه زشيطان رجيم
حافظ ار سيموزرتنيست چه شدشاكر باش       چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

۲ نظر: