با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

دل سرگشته - مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست - غزل 70 - 102

102- دل سرگشته
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست   دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت می بندد           گرچه ازخون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام قفس باد چو مرغ وحشی           طایر سدره اگر درطلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلت کرد نثار     مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم پیش تو دم   زانکه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم     کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم         که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست   کیست آن کش سر پیوند تو درخاطر نیست


توضیحات :
ناظر ( بیننده = نگران ) ذاکر ( ذکر کننده = یاد آورنده = صنعت تلمیح دارد ) سدره( درخت کنار درآسمان هفتم ) طایر ( پرواز کننده ) روان بخشی عیسی ) زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی (ع) = آرایه تلمیح ) روح فزایی (حیات بخشی )مردم (مردمک چشم ) طاهر ( پاک ) سلسله ( زنجیر ) نزنم پیش تو دم ( نزد تو حرف نمی زنم ) سودا ( عشق ) تنها ( فقط ) معنی بیت 2( اشک من برای گشتن اطراف تو احرام می پوشد هرچند اشک من هرنفس به سبب خون دل خسته و مجروح که با آن مخلوط می شود پاک و طاهر نیست )

نتیجه تفال
1-   خواجه در بیت چهارم می فرماید ( اگر دوستدار تهی دست و فقیر طلای دل و جان خود را نثار تو کرد به او عیب مگیر زیرا به نقد رایج زمان قادر نمی باشد ) خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
2-   مجددا ً لسان الغیب دربیت ششم به شما می فرماید (من که از سوز عشق تو به شکایت آهی بر نمی آورم نمی توان پنداشت که سرانجام در برابر داعهای جانگداز تو شکیبایی و تاب بیاورم ) دقیقاً این حالت در هر دو نفر جمع می باشد
3-   خوش به حال شما که درکارهایتان چنان موفق می شوید که انگشت نمای همه خواهید شد بطوری که بر شما حسد خواهند برد اقبال شما بلند است و به هر کاری دست بزنید مورد قبول همه قرار خواهید گرفت  و موفقیت همراه شماست به شرط آنکه اولاً غروز بر شما چیره نشود ثانیاً علاقه اراده سرعت عمل ار همراه سازید و برخدا توکل کنید
4-   دنیا را خیلی مهم می پنداری و به آن وابسته شدهای و برای کسب مقام و ثروت تلاش می کنی این کوشش چندان ناساز گار هم نمی باشد ولی نباید موجب گردد که از خداوند و دعا و نیایش به دور افتی
5-   همه شما را دوست دارند و شما نیز دارای قلبی مهربان باصفا صمیمی می باشید اما گاو نه من شیرده هم می باشی و با عصبانیت های بی موقع و زود رنجی مکررتان کارها را خراب می کنید
6-   مسافرت خوبست و خرید و فروش نافع می باشد مسافر حالش عالی است خبری دریافت می کنید و مژده ای به دست می آید بیمار شفا می یابد و قرض ادا می شود موفقیت درچند قدمی شماست مواظب کردار و رفتار خود باشید
7-   دیروز درباره شما سخنانی گفته شد که واقعیت نداشته و ندارد این عمل حسودان را به خدا و اگذار کنید
8-   زیاد سر به سر او نگذارید و برایش خرده نگیرید زیرا در این حالت سرخورده و غمگین می شود بلکه او را تشویق کنید و برایش هدیه ای بخرید و دلش را بدست آوردی دراین حالت سربه راه تو و آرام تر خواهد شد او شما دوست دارد ولی لجبازی می کند

کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معانی لغات غزل (۷۰)
مردم دیده: مردمک چشم.
ناظر: بیننده، نظر کننده، نظرباز، و در اصطلاح عرفا کسی که به چهره زیبا می‌نگرد بدون قصد شهوت وحالت اشتغال به مظهر جمال غیبی را دارد.
ذاکر: یادکننده، ذکرگوینده.
احرام: آهنگ کردن، قصد و نیت کردن برای طواف کعبه.
طواف: طوف کردن، دور چیزی گشتن.
حرم: محل مخصوص زندگی محبوب، در اینجا کنایه از مردمک چشم است که محل و دیدگاه محبوب است.
اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد: اشکم نیت گشتن به دور جایگاه تو را دارد.
طاهر: پاک
طایر سدره: پرنده درخت سدره‌المنتهی، کنایه از جبرئیل.
قلب دل: دل تقلبی، سکه دل تقلبی.
نقد روان: نقد رایج، سکه درست که بین مردم رایج است.
قاصر: کوتاه.
روان‌بخشی: روح‌بخشی، روح دوباره به مرده بخشیدن.
روح‌فزایی: روح را با نشاط و شادان نگه داشتن، روان‌بخشی.
سودا: خیال، خیال مفرط که منجر به مالیخولیا می‌گردد.
سلسله: زنجیر، کنایه از زلف یار.
سرپیوند: خیال وصل، تصمیم به رسیدن وصال.
معانی ابیات غزل (۷۰)
(۱) مردمک دیده ما جز به صورت تو به جای دیگری نمی‌نگرد و دل سرگشته ما جز با تو با دیگری سرگفتگو ندارد.
(۲) اشکم نیت گشتن به دور دیده یعنی به دورجایگاه مقدس تو را کرده هرچند که پیوسته با خون دل مجروحم ممزوج و لحظه‌یی پاک و خالص نیست.
(۳) جبرئیل این مرغ درخت سدره‌المنتهای بهشتی اگر در هوای تو پرواز نکند مانند مرغ هوا، دربند ودام قفس گرفتار باد.
(۴) برعاشق تهیدستی که دلش را چون سکه بی‌اعتباری به پای تو ارزانی داشت خورده مگیر، چرا که او قادر به نثار کردن سکه درست رایج و روان‌بین مردم نیست.
(۵) عاقبت دست خواستگاری که بلند همت و کوشا باشد به دامان سرو بلند دلدار خود خواهد رسید.
(۶) چه جای صحبت از مرده زنده کردن حضرت عیسی است که او مهارت روح‌افزایی و روح‌بخشی لبهای تو را ندارد.
(۷) الف: چگونه به من که در آتش سوزان سودای محبت تو حتی لبم برای آه کشیدن از هم باز نمی‌شود می‌توان نسبت بی‌صبری داد؟
(۸) روز اول که نگاهم به سر زلف تو افتاد به خود گفتم پریشانی این سلسه و پریشان حالیها را پایانی نیست.
(۹) نه تنها دل حافظ در آرزوی رسیدن به وصال تو به سر می‌برد، آن کسی که چنین آرزویی را در سر نمی‌پروراند کیست؟
شرح ابیات غزل (۷۰)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع‌لان
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
سعدی کیست‌آن‌کش‌سر‌پیوند‌تودر‌خاطر نیست
یا نظر با تو ندارد، مگرش ناظر نیست
عماد‌فقیه شب ‌و روزم ‌به‌جزازیاد تو درخاطر نیست
بلکه در‌خلوت دل‌غیرتو‌خودحاضر نیست
خواجو‌کرمانی هیچ‌کس نیست که‌منظور‌مرا‌ناظر نیست
گرچه بر منظرش ادراک نظر قادر نیست
حافظ این غزل را از سعدی اقتباس کرده و مطلع و مقطع آن به ترتیب تلمیح وتضمینی از مفاد دو مصراع مطلع غزل سعدی است و در سایر مضامین خود نیز به غزل سعدی چشم داشته است.
این غزل زیبای سعدی را عماد فقیه و خواجو نیز استقبال کرده‌اند لیکن حافظ برتری و تسلط خود را در این استقبال به معرض نمایش گذاشته است. در این باره توجه خوانندگان محترم را به این نکته معطوف می‌دارد که استقبال شاعری از شاعر دیگر پس از انتخاب همان وزن و قافیه و ردیف به دو نحو انجام می‌گیرد:
۱- شاعر مضمونی را که در بیتی مشاهده می‌کند بدون اینکه الزامی به استعمال همان قافیه را داشته باشد با قافیه دیگری و به نحو دیگر و ترجیحاً بهتر بازگو می‌کند.
۲- برای کلمه قافیه‌یی که مضمونی از قبل آفریده شده است شاعر مضمونی لطیف‌تر در همان قافیه می‌آفریند.
حافظ دراین غزل چیره‌دستی و مهارت خود را در این دو مورد نشان می‌دهد که به منظور نمونه چند موردآن بررسی می‌شود:
الف: سعدی برای کلمه قافیه (طاهر) مضمونی چنین آفریده است:
نه حلال است که دیدار تو بیند همه کس
که حرام است بر آن کش نظری طاهر نیست
مضمون زیباست و بدین نکته اشاره دارد که دیدن روی تو برای کسی که نظر پاک ندارد حرام است اما حافظ درپاسخ سعدی دست بالاتر را گرفته و می‌گوید:
اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد
گرچه از خون‌دل ریش دمی طاهر نیست
این مضمون بسیار عمیق و لطیف است و در برابر نظریه سعدی می‌گوید نظر من پاک نیست و سبب ناپاک بودن آن هم این است که اشکم با خون دل مخلوط و به مانند پرده‌یی جلو نظرگاه مرا گرفته و در عین ناپاکی، احرام بسته تا به گرد حرم شریف و جایگاه دائمی تو یعنی دیده من بگردد. مشاهده می‌شود، طاهر بودن که یکی از شروط اصلی احرام است، طواف کردن حرم شریف که گشتن به دور آن را ایجاب می‌کند و تشبیه مردمک دیده به حرم و جایگاه محبوب همه در یک مضمون و یک بیت و در کمال بلاغت آورده شده است مقایسه این دو مضمون اقوی دلیلی است برگفته قبلی این ناتوان که هرگاه حافظ به مانند سعدی به سرودن غزلهای عاشقانه یکدست و بدون ایهام و منظور بازگو کردن رویدادهای واقعه، می‌پرداخت مقام بالاتری از سعدی را احراز می‌کرد.
ب: سعدی برای کلمه (قادر) چنین مضمونی آفریده است: بر همگان روشن است که چاره درد عاشق سودایی صبر است که آن هم بر آن قادر نیست و حافظ می‌فرماید بر عاشق مفلسی که دلش را به مانند سکه از رایج افتاده، نثارتو کرد خورده مگیر چرا که این بی‌نوا به نقد رایج دسترسی ندارد و دراین مضمون ایهامی هم نهفته، و آن ایهام در معنای کلمه (روان) مستتر است که به ظاهر نقد رایج و در باطن برنقد روان و جان اشاره دارد. ایهام دیگر در استعمال کلمه قلب دل نهفته که هم معنای قلب و دل هم‌معنای سکه دل قلب هر دو از آن مستفاد می‌شود و امتیاز این مضمون بر مضمون بیت سعدی این است که مضمون سعدی به کرات توسط شعرا بازگو شده در حالی که مضمون حافظ بویژه با ایهامات آن تا این زمان کسی نسروده بوده است.
ج: برای کلمه (قاصر) نیز مضمون حافظ از نظر بلاغت و روانی کلام بر شعر سعدی ترجیح دارد. سعدی می‌فرماید:
التفات از همه عالم به تو دارد سعدی
همتی کان به تو مصروف شود قاصر نیست
و حافظ می‌فرماید:
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هرکه را در طلبت همت او قاصر نیست
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان


غزل به قلم علامه قزوینی :

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
















غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست   دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت می بندد            گرچه ازخون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام قفس باد چو مرغ وحشی            طایر سدره اگر درطلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلت کرد نثار     مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم پیش تو دم   زانکه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم     کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم          که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست   کیست آن کش سر پیوند تو درخاطر نیست

غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

۳ نظر: