با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

خاطر نازك - چون شوم خاک رهش دامن بيفشاند ز من - غزل 401 - 444

444 - خاطر نازك
چون شوم خاك رهش دامن بيفشاند زمن   وربگويم دل بگردان رو بگرداند زمن
روي رنگين را به ركس مي نمايد همچو گل   ور بگويم با زپوشان باز پوشانده زمن
چشم خود راگفتم آخر يك نظر سيرش ببين     گفت مي خواهي مگر تا جوي خون راند زمن
او به خونم تشنه ومن برلبش تاچون شود     كام بستانم از و يا داد بستان زمن
گر چو شمعش پيش ميرم برغمم خندد چوصبح ور برنج مخاط نازك برنجاند از من
گر چو فرهادم به تلخي جان برآدي باك نيست    بس حكابت هاي شيرين باز مي ماند زمن
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگريد     كاو به چيزي مختصر چون باز مي مان زمن
ختم كن حافظ كه گر زين دست باشد درس شوق عشق در هر گوشه اي افسانه اي خواند زمن

توضيحات :
معني بيت 1( وقتي كه گرد راه محبوب مي شوم دامن ا رد و جود من پاك مي كند و خود را از من درو مي سازد و گر هب او بگويم اي محبوب دشمني را از دل بيرون كن و مهربان شو روي از من برمي گرداند ) روي رنگين ( چهره نگارين زيبا ) معني بيت 3( به چشم سفارش كردم ا يك بار ديدن خوب آنرا سير تماشا كن گفت مي خواهي با انجام اين كار جوي خون از من روان گردد ) تا چون شود (تاچه پيش آيد ) كام ( آرزو ) داد بستاند ( انتقام بگيرد مرا به ستم بكشد ) معني بيت 5( اگر مانند شمع در حضور محبوب بميرم بر رنج من چون صبح خنده م يكند و اگر آزرده دل شويم يكباره خاطر ناز پرورده خود را از من ملول مي سازد كه چرا رنجيده ام ) بنگريد ( تماشا كنيد ) چيز مختصر ( چيز اندك مقصود دهان تنگ محبوب ) معني بيت 8( اي حافظ صبر كن كه اگر درس عشق را اين طور بخواني عشق جانسوز ا زناكامي من در هر گوشه اي ا زعالم داستانها خواهد گفت )

نتيجه تفال :
1-   اگر او به شما توجه نكرد مهم نيست شما ثابت قدم باشيد چون موفقيت د رنهايت با شما خواهد بود پس نگران نباشيد زيرا شاهين موفقيت و كاميابي درصدد ايجاد لانه در اطراف خانه شماست مواظب باشيد
2-   او قصد ناراحت كردن شمار ا ندراد بلكه مي خواهد كاملاً مطمئن شود كه چقدر به او علاقه درايد پس نبايد زود از ميدان خارج شويد توصيه ميكنم كه مقدمات كاررا فراهم كنيد تا شاهد مقصود را در آغوش گيريد
3-   اين نيت داراي نشيب و فرازهاي فرواني است ولي بالاخره عملي مي گردد به شرط آنكه علاقه سرعت عمل و مهارت را ازد ست ندهيد و ا زاستادان با تجربه و آگاه استفاده كنيد
4-   خواجه در بيت ششم صريحاً مي فرمايد ( اگر فرهاد وار به ناكامي جانم به لب رسد پروايي ندارم زيرا داستانهاي عاشقانه بسياري زا من به يادگار بجاي مي ماند ) پس جنابعالي هم بايد ثابت قدم باشيد و آگاهانه عمل كنيد
5-   يكي از اقوام دچار زيان و ضرر فراوان گرديده نياز به دلجويي و مشورت دارد از خانواده بخواهيد به او كمك كنند
6-   به يكي زا مشاهد متبركه برويد و براي بيمار دعا و نذر خودرا ادا كنيد كه گشايش بسيار است زيرا فرزندم وقتي به ريسمان خدا چنگ نزنيم زندگي دستاويز شيطان مي شود
7-   مسافر مهمي در پيش داريد كه سود آور است از مسافر به زودي خبرهاي موفقيت آميز به دست مي آيد فرزندي كه به دنيا خواهد آمد پس رو شايد دو قلو است


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (401)

دامن افشاندن: دامن را تكان دادن و از گرد و خاك دور كردن و كنايتاً به معناي دوري كردن و اِعراض و ترك كردن است.

دل بگردان: تغيير عقيده بده، احساس دل خود را عوض كن، كنايه از تغيير حال از بي اعتنايي به مهرباني است.

رو بگرداند: رو را برمي گرداند، كنايه از برتافتن و اِعراض است.

روي رنگين: روي شاداب و با آب و رنگ، روي آرايش كرده.

مي نمايد: نمايش مي دهد، نشان مي دهد.

بازپوشان: بپوشان، نهان كن.

سيرش ببين: او را نيك و كامل ببين، با نگاه سير و دقيق او را تماشا كن.

جوي خون راند: اشك خونين روان كند.

او به خونم تشنه است: او در ريختن خون من حريص و مشتاق است.

تا چون شود: تا چه پيش آيد.

كام ستاندن: به مراد دل رسيدن.

داد بستاند: انتقام بگيرد.

فرهاد: نام سنگ تراش معاصر خسرو پرويز كه عاشق شيرين، معشوقه و همسر خسرو پرويز بود.

شيرين: نام معشوقه و همسر خسرو پرويز، مطبوع و دلپذير.

خاطرِ نازك: دلِ نازك و حسّاس، دل زود رنج.

چيزي مختصر: 1- چيز ناقابل، 2- اشاره به دهان كوچك محبوب.

باز مي ماند: باقي مي ماند، مضايقه مي كند، سر باز مي زند.

ختم كن: تمام كن.

معاني ابيات غزل (401)

(1) هرگاه مانند غبارِ راه، خاكسارِ او شوم، دامن از من فراگيرد و اگر بگويم روي دلت را از جفا بگردان روي خود را از من بر‌مي‌گرداند.

(2) چهره تابناك خود را به مانند گل به هر‌كس مي نماياند و اگر بگويم رويت را از ديگران بپوشان، آن را از من مي پوشاند.

(3) به چشم خود گفتم: باري در يك ديدار او را سير تماشا كن. پاسخ داد مگر مي خواهي (قهر و غضب او) سيل اشك خونين از من روان سازد؟

(4) او تشنه خون من و من تشنه مكيدن لبهاي او هستم. تا ببينم چه مي شود؟ يا من مراد دل از او مي گيرم يا او از من انتقام كشيده به جفا مرا مي كُشَد.

(5) هرگاه مانند فرهاد كوهكن با رنج و تلخي جان به لبم رسد بيمي ندارم (چرا كه) داستانهاي شيرين شورانگيزي از (عشق) من به جا خواهد ماند.

(6) هرگاه به مانند شمع پيش او بميرم به مانند صبح بَرْ غم و اندوه من مي خندد و اگر از او برنجم طبع حساس او از من رنجيده خاطر خواهد شد.

(7) دوستان تماشا كنيد، من براي دهان كوچكش جان داده ام و او اين چيز مختصر را از من دريغ مي دارد.

(8) حافظ حرف و گله را كنار بگذار كه اگر درس عشق اينگونه باشد عشق، خود در هر زمان داستاني از احوال من بازگو خواهد كرد.

شرح ابيات غزل (401)

وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

بحر غزل: رمل مثمّن مخدوف

٭

خاقاني: تا مرا سوداي تو خالي نگرداند زِمن با تو ننشينم به كام خويشتن با خويشتن

٭

اين مسئله روابطِ متشنّج و اختلافاتِ ناشي از دو جور سليقه و برداشت از مسائل روز، ميان شاه شجاع و حافظ لااقل مُتَرِتّب اين حسن و فايده بوده است كه حافظ سخن پرداز و شاعر طنزگوي را وادار به خلق مضاميني بس زيبا نموده و در لابلاي گفته هاي خود ضمير پاك و بي آلايش خويش را باز نمايانده است.

حافظ به مناسبت حساسيت شغل و مقام و همكاري هايي كه در بدو امر براي روي كار آمدن شاه شجاع نموده خود را محقّ مي داند كه در امر اعمال سياست شاه ذيمدخل باشد. او تاب و توان مشاهده نزديك شدن رقيبان و متظاهرين و افراد رياكار را به حرم و حريم شاه شجاع ندارد و پيوسته در سخنانش از اين بابت گله مند است.

شاعر در اين غزل از اين مقوله و در لباس طنز گله هاي خود را در قالب مضاميني لطيف بازگو مي‌كند و مي‌گويد هر چه من بيشتر تواضع مي‌كنم او كمتر اعتنا مي‌كند و با هركس و ناكس روي خوش نشان مي‌دهد و اگر به او اندرز بدهم كه احتياط كن او از خود من روي برمي‌گرداند. و سراپاي ابيات غزل را اينگونه گله و شكايات پوشانيده است.

شايد ساده انديشان بر اين باور باشند كه اين يك غزلي است صرفاً عاشقانه و شاعر از محبوب و معشوق خود گله مند است ليكن به حكم سياقِ كلام شاعر و اينكه هر غزلي از او حامل پيام ها و رازهايي از رويدادهاي زمانه اوست به طور حتم انگيزه سرودن اين غزل هم يك مُشت گله و شكاياتي است كه شاعر از شاه شجاع دارد و به مناسبت اينكه زبان يك شاعر فحل در هر موقعيّت به اظهار‌ نظر باز و سخن پرداز مي گردد ما از اينگونه غزلها را در ديوان حافظ زياد مي بينيم.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

چون شوم خاک رهش دامن بيفشاند ز من ور بگويم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگين را به هر کس می‌نمايد همچو گل ور بگويم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر يک نظر سيرش ببين گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود کام بستانم از او يا داد بستاند ز من
گر چو فرهادم به تلخی جان برآيد باک نيست بس حکايت‌های شيرين باز می‌ماند ز من
گر چو شمعش پيش ميرم بر غمم خندان شود ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگريد کو به چيزی مختصر چون باز می‌ماند ز من
صبر کن حافظ که گر زين دست باشد درس غم عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

چون شوم خاك رهش دامن بيفشاند زمن   وربگويم دل بگردان رو بگرداند زمن
روي رنگين را به ركس مي نمايد همچو گل   ور بگويم با زپوشان باز پوشانده زمن
چشم خود راگفتم آخر يك نظر سيرش ببين     گفت مي خواهي مگر تا جوي خون راند زمن
او به خونم تشنه ومن برلبش تاچون شود     كام بستانم از و يا داد بستان زمن
گر چو شمعش پيش ميرم برغمم خندد چوصبح ور برنج مخاط نازك برنجاند از من
گر چو فرهادم به تلخي جان برآدي باك نيست    بس حكابت هاي شيرين باز مي ماند زمن
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگريد     كاو به چيزي مختصر چون باز مي مان زمن
ختم كن حافظ كه گر زين دست باشد درس شوق عشق در هر گوشه اي افسانه اي خواند زمن


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

۲ نظر:

  1. سلام بعد از توکل به خدا در مشکلی که پیش رو داشتم و دارم تقریبا روزی چند بار به این سایت سر میزنم و تفال می طلبم...شما هم برای من دعا کنید...فردا روز سختی در پیش است...امیدوارم بتونم یکبار دیگه دکمه این سایت رو فشار بدهم

    پاسخحذف
  2. خدایا به من ثبات قدم بده ای پناه بی پناهان!

    پاسخحذف