آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبرو آرام تواند به من مسکین داد
وانکه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز زفرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جاه از ره صورت لیکن هرکه پیوست بدو عمر خودش کایین داد
بعد از ین دست من و دامن سرو و لب جوی خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
درکف غصه دوران دل حافظ خون شد درفراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
توضیحات :
رخسار تو را ( به چهره تو = را حرف اضافه )تطاول ( دست درازی کردن ) گنج قناعت ( گوشه خوشحالی و خرسندی به قناعت پیشگی نشبیه شده است ) کابین ( کاوین = مهریه ) حاجی قوام ( خواجه قوام الدین وزیر شاه شیخ ابو سحاق ) ارام ( تسکین ) خوش ( زیبا ) معنی بیت 1( آن خدایی که به چهره تو رنگ گل نسرین عطا فرمود و به صورت نو تناسب داد قادر است به من بیچاره صبرو آرامش عشق عطا فرماید ) معنی بیت 2( کسی که به گیسوی تو درس دراز دست یآموخت بخشندگی او می تواند به فریاد من هم برسد و از گیسوی تو داد و عدل مرا بگیرد ) معنی بیت 6(از این پس دست من و دامن سرو و کنار جوی است مخصوصاً اینکه که باد صبا مژده بهار و اول فروردین داد )
نتیجه تفال :
1- امید پیروزی و بهروزی و کامیابی را از دست ندهید تا پیروزی نهایی راه چندانی وجود نداردتنها با حوصله و تلاظ بیشتر بدست می آید و به سادگی می توانید شاهد موفقیترا در آغوش بگیرید
2- حافظ در بیت سوم فرماید (من آن روز از فرهاد قطع امید کردم وگفتم کارش از کار گذشت که زمام دل شیفته خود را به دست شیرین شکر لب داد ) تو خود حدیث مفصل بخوان از این معنی
3- توکل برخدا داشته باشید زیرا او برهمه چیز قارد و تواناست و تردید را از دل بیرون کنید
4- جنابعالی و با ویژگیهای جذاب و دلربا نرم و لطیف طوفانگر هوشیا ردقیق خیرخواه دست داشتنی با سلیقه قدر شناس راستگو نظر بند بی اذیت و ازار خوشرو درزندگی فردی موفق و پیروز خواهید بود .
5- به آرزوی خود خواهید رسید اگر شکیبا باشید و ازسخنان حسودان ناامید نشوید بلکه بر تلاش و اراده خود بیفزایید
6- مسافرت را توصیه می کنم بیمار شفا می یابد هدیه ای دریافت می کنید مسافرتی درپیش دارید خرید خوبست ولی فروش صلاح نمی باشد تغییر شغل می دهید عزیزی را از دست داده اید و لی مژده ای را به دست می آورید ازدواج حتمی است و لی طلاق نیز حتمی می باشد و اوضاع مسافر بسیار خوبست و جدیداً به موفقیتی دست یافته است
7- هیچ کس موفق نمی شود تاتحمل درد و ناراحتی را نکرده باشد شما نیز از این قاعده خارج نمی باشید پس در سایه تحمل ناراحتی است که آسایش بدست می آید
8- برو شیر درنده باش و خود را با تلاش همگام و همراه ساز که موقعیت در این راه برای شما آماده و مهیاست
9- شما که از رنگ قرمز لذت می برید باید تلاش خود را معطوف به تقویت و نیرو بخشیدن بهخود سازید چون مزاجی آتشین دارید بنابراین از رنگ سفید هم استفاده کنید .
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (۱۱۲)
تطاول: دراز دستی، تعدی، گردنکشی، ظلم، دستدرازی، تجاوز.
فرهاد: اسم خاص، نام سنگتراشی در زمان خسروپرویز که عاشق معشوقه خسروپرویز به نام شیرین بود.
شیرین: معشوقه ارمنی و همسر خسروپرویز.
کابین: مهریه، مبلغی که به هنگام ازدواج شوهر به همسر میپردازد یا تعهد پرداخت آن را میکند.
خواجهقوامالدین: قوامالدین محمدبنعلی صاحب عیار درسال ۷۵۰ هجری وارد دستگاه شاهشجاع شد و به ترقیات نایل آمد تا در ۷۵۵ به نیابت سلطنت رسید و در ۷۵۶ حاکم ایالت کرمان شدو در ۷۶۰ وزیر اول شاهشجاع گردید و چون قدرت زیادی به هم رسانیده بود در سال ۷۶۴ در اثر تحریکات معاندین بدست شاهشجاع کشته شد. حافظ با این وزیردوست و در رثاء او قطعهیی سروده و اشعاری در مدیحه او دارد.
معانی ابیات غزل (۱۱۲)
(۱) کسی که به چهره تو، رنگ گل قرمز و نسترن سفید داده و رخسار تو را سرخ و سفید آفریده، به من مسکین هم میتواند صبر و آرامش عطا کند.
(۲) (و) کسی که به گیسوی تو راه و روش درازدستی و تجاوز یاد داد، لطف و کرمش هم میتواند داد من غمگین را بستاند.
(۳) از آن روزی که فرهاد مهار دل دیوانهاش را به دست اراده لب شیرین سپرد، من از حیاتش قطع امید کردم.
(۴) هرگاه گنج طلا نباشد، گوشهیی که بتوان با قناعت در آن به سر برد، موجود است. آن خدایی که به شاهان گنج زر داد به مستمندان هم کنج قناعت ارزانی داشت.
(۵) دنیا به مانند عروس خوش سیمایی است، اما هرکس با او پیوند همسری بست، عمرخود را کابین و مهریه او کرده و در اختیارش نهاد.
(۶) بعد از این، کنار جویبار، دست به دامن سرو میشوم. به خصوص که بادصبا مژده فرا رسیدن ماه فروردین و فصل بهار را میدهد.
(۷) دل حافظ در زیر فشار و در مشت غم و اندوه روزگار خون شد. فریاد از دوری رویتای خواجه قوامالدین.
شرح ابیات غزل(۱۱۲)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
این غزل در رثاء قوامالدین محمد صاحب عیار سروده شده است که خود و اجدادش همه در کار دیوانی و صاحب عیاری بوده و در سفر کرمان وارد دستگاه شاهشجاع شده و در سال ۷۶۰ به مقام وزرات دست یافت و تا بدانجا پیش رفت که امارت لشکر نیز بدو تفویض شد و کشورداری و کشورگیری را با هم در آمیخت و عاقبت بدست شاهشجاع درسال ۷۶۴ به وضع فجیعی کشته شد و بدنش را قطعه قطعه کرده هر قطعه را به ایالتی فرستاده به در دروازه آویزان کردند. حافظ که از دوستان صاحب عیار است این غزل را با احتیاط فراوان در رثاء این وزیر سروده و صورت ظاهر غزل خطاب به شاهشجاع و ایهامات آن مربوط به صاحب عیار است. شاعر خطاب به شاهشجاع و در تعریف زیبایی صورت او بلافاصله از صبر و شکیبایی نام میبرد و آن را از خداوند مسئلت میدارد و این بواسطه قتل صاحب عیار بدست شاهشجاع است. شاعر دربیت دوم از تطاول و تعدی شاه سخن به میان آورده و به نحو لطیفی آن را گوشزد میکند سپس در بیت سوم میگوید من از روزی که صاحب عیار به قبولی وزارت تن در داد عاقبت کار او را پیشبینی میکردم و در بیت چهارم درقالب اندرز و نصیحت مفهوم این بیت را یادآورد میشود که:
به دریا در منافع بیشمار است
اگر خواهی سلامت درکنار است
و از آنجایی که دربیت ماقبل از فرهاد و شیرین سخن رفته است از گنج زر صحبت میکند و این یادآور بلند نظری فرهاد کوهکن است که توسط خسروپرویز با طلا و زر تطمیع شد و او به گنج زر شاه اعتنایی نکرد و به کنج قناعت نشست و خسروپرویز را ناامید ساخت.
بالاخره دربیت پنجم جهانداری را با بهای عمر برابر میداند و در بیت ششم به خود وعدهگوشهگیری و بهرهوری از فرصت دو روزه عمر را میدهد و غزل را با نام صاحب عیار و غم فراق او به پایان میبرد. این غزل در بهار سال ۷۶۴ هجری و اوایل فروردین آن سال سروده شده است.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غزل به قلم علامه قزوینی :
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
در کف غصه دوران دل حافظ خون شد از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبرو آرام تواند به من مسکین داد
وانکه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز زفرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جاه از ره صورت لیکن هرکه پیوست بدو عمر خودش کایین داد
بعد از ین دست من و دامن سرو و لب جوی خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
درکف غصه دوران دل حافظ خون شد درفراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر