دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از ین روی من و آینه وصف جمال که درآنجا خبر ا زجلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود که زبند غم ایام نجاتم دادند
توضیحات :
وقت سحر ( سحر گاهان ) ظلمت ( تاریکی ) آب حیات ( آب زندگی جاوید ) شعشعه ( تابش روشنی ) شب قدر ( شب مراد) زکات ( صدقه ) هاتف ( سروش عالم غیب ) مژده ( باشرت ) دولت ( بخت ) انفاس ( جمع نفس – دم ) معنی بیت 1( دیشب نزدیکیهای صبح ا زغم و غصه عشق خلاصم کردند و در آن تاریکی شب هجران آب زندگی وصال را به من خوراندند ) معنی بیت 20 همین که جانان وارد خانه ام شد مرا از نور ذاتش بی خود کردندو به سبب تجلی لطف جانان به من باده دادند ) معنی بتی 3( چه بامداد و شامگاه فرخنده و خجسته ای بود کآن شب مراد که فرمان آزادی از قید غرور و رهایی از بنداین نیستی هست نما را به من دادند )
نتیجه تفال :
1- خواجه در بیتهای چهارم و پنجم و ششم به ترتیب به شما یاد آور می شود ( از این پس من و همراهی مرشد روشن ضمیر که آینه وار اوصاف جمال ازلی درآن آشکار است و دراین آینه از ظهور ذات حق نشانی توان یافت ) ( من اگر به مراد دل رسیدم و شاد شدم جای تعجب نیست زیرا سزاوار این شادی و کامروایی بودم و این دو را محبوب به عنوان صدقه به من حبت کرد ) ( سروش عالم غیب آن روز این بشارت را به من داد که در بردن با رغم و رنج عشق ثابت دادند ) تو حدیث مفصل بخوان از این سه معنی
2- رنجهای فراوانی تحمل کرده ای و از کس و ناکس حرفها شنیده ای اما دیگر تمام شد و همه چیز به خیر و خوبی درحال انجام خواهد بود بهتر است ا ز راهنمایی استادی کامل و آگاه در مسایل بهره مند شوی و از سرعت عمل و دقت غافل نباشی
3- لطفا ادامه شرح تفال را در ویدیو زیر تماشا کنید ...
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (183)
دوش: ديشب.
وقت:فرجه زماني و در اصطالاح صوفيه به زماني گفته مي شود كه عارف را حالات مختلف دست دهد. مانند وقت سكون – وقت شكر – وقت شكايت و عارف را از اين جهت ابن الوقت گويند كه ظاهرآً و باطناً تابع وقت شود يعني از گذشته و آينده فارغ و مشغول به حال خود باشند و آن حال توكل و تسليم و رضاست . مولوي مي فرمايد :
صوفي ابن الوقت باشد اي رفيق نيست فردا گفتن از شرط طريق
صوفي ابن الحال باشد در مثال گرچه هر دو فارغند از ماه وسال
به عبارت ديگر آن حالتي كه وقت ناميده مي شود خُلسه هايي است كه به سبب رياضت به عارف دست مي دهد و نوري در دلش مي تابد و در اين حالمجهولات بر او مكشوف شده به چشم دل بينا مي گردد . چنانكه حافظ فرمايد : ما در پياله عكس رخ يار ديد ه ايم يا در جاي ديگر در خرابات مغان نور خدا مي بينم حافظ در اشعار عرفاني خود وقت را به معناي عرفاني بالا و در بعض موارد ديگر در معني معمول خود يعني زمان به كار مي گيرد.
سَحَر:ساعات بعد از نيمه شب و قبل از روشن شدن افق . و در اصطلاح صوفيه : ميقات تلالو انوار حق و راز و نياز عبد در درگاه الهي . و سحر خيزي حافظ به اين منظور بوده است.
بیخود: مدهوش ، بهت ، سكر و در اصطلاح صوفيه به حالتي گفته مي شود كه سالك راه طريقت با ترك قيود ظاهري وباطني ، جميع حواسش متوجه حق شده وبه مرحله انبساط روح دست يافته باشد. در اين حالت به سالك حالت سُكر و حيرت دست داده و به اين حالت حالت بيخودي گويند . در مرحله بيخودي سالك در خارج از قيود عقل و تقوي وادراك و در مقام فنا و نيستي محو حيران است.
شعشعه: پرتو و روشني كه از يك مركز نور به اطراف پراكنده مي شود.
پرتو :فروغ وتابش نور
پرتو ذات:فروغ ِالله ، نور حق جلّ و علا
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند: با فروغ و تابش نور حق ، از خود بيخود و قيود ظاهري و باطني را ترك ودر مقام فنا ونيستي ، محو و حيرانم كردند .
تجلی :ظاهر شدن ، جلوه كردن و در اصطلاح صوفيه تجلي عبارتست از (1) تجلي صفات حقاني يا صفات رباني (2) تجلي روحاني . تجلي صفات ربابي يا حقاني نيز بر دونوع است يكي از تجلي ذات و ديگري تجلي صفات و تجلی صفات نيز بر دونوع است يا از تجلي صفات جمال است و يا تجلي صفات جلال .
حال اگر تجلي از صفات ( جمال ) باشد با مشاهده همراه است واگر از صفات جلال باشد بي مشاهد باشد . به عبارت ديگر تجلي از صفات جمال ، اثنينيّت را اقتضا مي كند و اگر از صفات جلال باشد رفع اثنينيّت را، و اثبات وحدت مي كند و بايد دانست كه تجلّي بي مشاهده و مشاهده نيز بي تجلي و با تجلي باشد.
گاه باشد كه تجلي روحاني باشد يعني صفات روح تجلي كند و سالك پندارد كه اين تجلي حقاني يا رباني است وفرق ميان تجلي روحاني و رباني در اين است كه از تجلي روحاني آرامش دل پديدار آید اما شوائب شك و ريب خلاصي نيابدو ذوق معرفت تمام حاصل نيابد و با آن غرور و پندار باشد. ليكن در تجلي رباني به خلاف تجلي روحاني ، هستي به نيستي بدل شود و در او طلب به خود و نياز بيفزايد. ( كشّاف)
باده از جام تجلی صفاتم دادند: با مشاهده جمال يار عشق را به من هديه كردند.
برات: سند، حواله و در اينجا مقصود از تازه برات خطِّ آزادي وبرات آزادياست .
شبِ قدر:شبِ برات ، شب حواله شبِ چك ، ليله القدر ، و در قديم حتي در دين زرتشت هم شب قدر وجود دارد .و در آن شب آتش بر پشت بام بر مي افروزند و تا صبح بيدار مانده و در دور آتش به خواندن ادعيه واوراد مي پردازندو اين شب قدر در دين زرتشتيان در 17 ماه مرداد با محاسبه ماه سي روز مي باشد كه از آن شب به بعد درجه حرارت هوا رو به كاهش مي گذارد. شاعري مي گويد :
اگر خواهي چَكِ آزادي از يار شيب چك را به بيداري به روز آر
و در نزد مسلمين شبهاي 17و 19و 21و 23 ماه رمضان را ليله القدر مي دانند و ابوريحان شب نيمه شعبان را كه تولد حضرت حجه ابن الحسن ( ع) است شب قدر مي شناسد و ليله البرات نيز مشهور است و ترجمه تفسير طبري نيز بر اين است. و به موجب تفسير سوره قدر خداوند قرآن را در شب قدر يكجا بر قلب حضرت رسول نازل كرد و پس از آن در مدت 23 سال بتدريج توسط جبرييل بر پيامبر به صورت وحي نازل شد و اكثر علماء بر اين معتقدند كه شب قدر يكي از شبهاي فرد نيمه دوم ماه رمضان است.
آینه وصف جمال: آينه يي كه جمال معشوق را وصف كند ودر آن نمودار باشد و جلوه ذات الهي را بنماياند و اشاره يي است به سراسر جهان و مافيها كه مصنوع دست صانع و خالق يكتا و آينه تمام نماي ذات پرور دگار تواناست.
کامروا: كامياب .
خوشدل: دلخوش ، شادمان .
مستحق: در خور ، شايسته.
زکوه:ميزاني از مال كه به درويش و مستحق داده مي شود.
اینها به زکاتم دادند:اشاره است به آنچه در ابيات 1-4 بر شمرده شده است از قبيل : نجات از غصه- آب حيات – بيخود كردن و بيخود شدن از پرتو ذات – باده از جام تجلي صفات – و شاعر مي گويد من مستحق بودم و اينها را به رسم زكوه در سحرگاهي به من دادند .
هاتف:فرشته خوش خبر ، نداي غيبي و در اصطلاح صوفيه: داعي در حقيقت كه در دل سالك تجلي كند.
شهد وشکر:عسل و شيريني و در اينجا كنايه از معاني و مضامين عالي عرفاني است كه شاعر در اشعار خود به كار برده وخود بر آن واقف است .
شاخ نبات: شاخه و ساقه نيشكر ، ساقه ني كه هم براي محتويات شيرين آن به مصرف خوراك انسان ودام مي رسيده و امروزه از آن شكر تهيه مي شود وهم بند آن ني را به عنوان قلم ني براي نوشتن به كار مي برده اند . شاعر در جاي ديگر مي فرمايد :
حافظ چه طُرفه شاخه نباتي ست كلك تو كِش ميوه دلپذير تر از شهدو شكر است
صبر: با آنكه اين كلمه د قرآن مجيد به كرات آمده است از معناي واقعي آن تعريف جامعي نشده و به عقيده اين ناتوان صبر عبارتست از درك: صحيح عامل زمان در امور و معنا كردن آن به شكيبايي و يا تشبيه آن به داروي صبر زرد كه از بلاد عرب مي آورند و آن دارويي است تلخ و مسهلي است شديد نمي تواند هدف از اين صفت را توجيه كند .و آما در اصطلاح صوفيه مقام پنجم از مقامات سبعه طريقت است كه به ترتيب عبارتند از : توبه – ورع- زهد- فقر- صبر- توكل – فنا و توجه آنان كه در تفسير و معناي لغات و كلمات ، عبارت جامع انتخاب و پيشنهاد مي كنند در بالا جلب مي نمايد .
همّت: اراده ، عزم ، انديشه نيك ، پشت كار ونزد صوفيه و مرتاضان ، تمركز فكر وعزم جزم براي كاري و حل مشكلي را سبب كرامت واعجاز مي دانند و نمونه يي از آن روايت زير است:
در محاصره شهري از شهر هاي هندوستان چند نفر از مرتاضان هندي در بتخانه نشسته و همت و عزم بر مردن سلطان محمود گماشتند سلطان محمود مريض شد و اطباء از معالجه او در ماندند . يكي از اهل باطن بر اين امر وقوف يافت و براي اينكه عزم جزم و همت مرتاضان را بشكند دستور داد تا به دروغ طبل شادي براي باز آمدن صحت و سلامت سلطان فرو كوفتند و اين خبر ارداه وهمت مرتاضان سستي و فتور ايجاد كرد ودر نتيجه سلطان محمود از بيماري راهي يافت .
معانی ابیات (183)
(1) دیشب هنگام سحر مرا از دست غصه رهایی بخشیده ، در آن تاریکی شب به من آب زندگانی دادند .(2) از تابش نور جلوه ذات الهی مدهوشم کرده و از جام تجلی صفات شرابی به من نوشاندند.(3)چه بامدادی فرخندوشامگاهی خجسته بود آن شب قدرکه این سند تازه ( رهایی از من و ما و از علاقه به حیات عاریه )را به من دادند . (4) از این به بعد روی من همیشه به ضمیر آینه وار ي که جمال محبوب ازلی در آن نمودار شد و از جلوه ذات الهی به من خبر دادند خواهد بود . (5) اگر من به مراددل خود رسیده و دلشاد شدم جای شگفتی نیست چرا که من استحقاق آن راداشتم و اینها را به عنوان زکات به من بخشیدند. (6) آن روزی فرشته رحمت خبر رسیدن این دولت واقبال را به من مژده دادکه در برابر جور وجفا( وریاضتدر راه طلب ) صبر وپایداری ارائه شده را کار بستم.(7) این همه شهد وشکرکه از سخن موزون من تراوش می کند ، پاداش نگهداری و خودداری از افشاگری قلم شیرینکار است که به من دادند .(8) عزم و اراده استوار و توجه پیوسته و بی وقفه حافظ و برکت دعای سحر خیزان ( دیگر) سبب شده که از گرفتاری غم واندوه و ایام (و سردرگمی ) مرا رهایی بخشیدند.
شرح ابیات غزل(183)
وزن فاعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
خواجو: ( با قافیه دیگر ):
دوشچون در شکن طرّه شب چین دادند مژده آمدن آن صنم چين دادند
*
شادروان دکتر معین غزل حافظ را از غزلیات عرشی و الهام شده می دانندکه همین غزل وسه دیگر :( دوش دیدم که ملایک ....) ( در ازل پرتو حسنت...) و( سالها دل طلب جام ...) می باشد و الحق حافظ در این چهار غزل با بیانی واضح و موجز حاصل دسترنج ریاضات عرفانی و بینش معنوی خود را به بهترین وجه بیان داشته و با ابیات این چهار غزل و تک بیتهایی چند که در غزلهای دیگر مشاهده می شود* حجت بالغه خودرا در اینکه او در اوج کرسی عرفان جای ومقّر دارد ارائه می دهد . به همین سبب در معانی ولغات واصطلاحات این غزل به طور مفصِل تر وتا آنجا که سبب کسالت خواننده نشود توضیحات لازم داده شد ، معذلک لازم می داند در شرح ابیات تا آنجا که بضاعت این قلم اجازه می دهد به پاره یی توضیحات بپردازد .
1 - حافظ در شروع این غزل می فرماید: دوش ، وقت سحر، و در این دوکلمة وقت سحر ، اسراری نهفته است . در نزد صوفیه وقت حالی است که در سر سالک پدیدآید و اوبه آن مشغول و در رامش خیال مستغرق گرددو سَحَر ، زمان تلالؤِ انوار حقّ است و حافظ در چند مورد به وقت سحر اشاره می کند:سحرم دولت بیدار به بالین آمد- سحر باباد می گفتم حدیث آرزومندی - سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ - سحر بلبل حکایت با صبا کرد - سحر چون خسرو خاور .....- سحر زهاتف غیبم......- سحر سرشک روانم سر.... –سحر کرشمه چشمت....- سحر گاهان که مخمور شبانه ....- سحر گه رهروی در... – سحرگهم چه خوش آمد....-سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی.
از طرفی شاعر از سحر شبی یاد می کند که آن شب شبِقدر بوده است و شاعر در بیت سومِ غزل یک بیت رابرای توضیح دادن به این مطلب اختصاص می دهد . بنابراین با توجه به اینکه در شب قدر در دین زرتشتی واسلام تأکید شده و با توجه به سحر خیزی حافظ و تکرار مکررکلمه سحر در مطلع و میان بیتها و توفیقات ربانی او عزت و شرفی که این عبد صالح صدیق به دست اورده ما را براین روا می دارد که سحر را ساعات قدر شب بدانیم و سحر شبِ قدر را ساعات برآوردن حاجات بازگو شده در مناجات ، ومی دانیم که عادت سحر خیزی حافظ ، یعنی حافظ قرآن برایدریافت قرائت قرآن و اعتصام به حبل الله بوده است و او خود در این باره می فرماید :
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول زورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
حـافظا در کنـج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا ودرس قرآن غم مخور
به هیچ ورد دگرنیست حاجُت ای حافظ دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
شـــــوق لبــت بــرد از یـــاد حـافـظ درس شـبـانـه وردِ ســــحـر گـاه بـس
دعـای سـحـرت مـونس جان خواهد بود تو که چون حافظ شب خیز غلامی داری
2-حافظ بلافاصله پس از گفتن جمله : دوش وقت سحر، می فرماید از غصّه نجاتم دادند . کدام غصّه منظور نظر حافظ است ؟ شکی نیست که به قول شادروان دکتر حسینعلی هروی این حافظ شناس خوش سلیقه ، ( از این غصه که اسرار الهی برمن مجهول است نجاتم دادند) و ما در مقدمه کتاب ، حافظ را با شمس تبریزی مقایسه کرده و هر دو را در یک جهت فکری تشخیص دادیم و گفتیم که شمس تبریزی در کتاب مقالات شمس می گوید : گفتم مرا چه جای خوردن و گفتن ، تا آن خدا که مرا همچنین آفریدبا من سخن نگوید بی هیچ واسطه یی ، ومن از او چیزها نپرسم و نگوید، مراچه جای خفتن و خوردن ؟ چون چنین شود ومن بااو بگویم و بشنوم،آنگه بخورم و بِخُسبم ، بدانم که چگونهآمده ام و کجا می روم و عواقب من چیست .( مقالات شمس ص130)*بنابراین غصّه حافظ همان عصه شمس تبریزی است که شادوران هروی در یک جمله ساده بیان کرده اند.
1- ظلمت شب ، آب حیات در شبه جمله یی است که در مصراع دوم مطلع غزل، به صورت وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند و به صورت یک جمله در آمده است. در اصطلاح صوفیه ،ظلمت سیاهئی است که درپیش دیده مشتاقانِ کشف و شهود و سالکین راه طریقت قرار دارد و پس از کشف و شهود به روشنایی مبدّل می شود و شب در اصطلاح آنها خطی سیاه وممتد است میان عالم خلق و عالم ربوبیت و عالم غیب و عالم امکان و مراتب اکوان ، که سالک آنها را ندیده و برای او تاریک است .
1-آب حیات: قبلاًدر باره آب حیات و خضر نبی در شرح غزل 39 زیر کلمات آب خضر و ظلمات توضیحی مختصر داده شده و در اینجا مناسبت ظلمت شب را با آب حیات که چشمه روشنی استدر میان ظلمات ، شاعر به نحو زیبایی اشاره کرده است.
5- شاعر در بیت دوم از پرتو ذاتو تجلی 3صفات دم می زند و ما تا آنجا که اقتضا می گردد زیرا این کلمات معانی باز گفتیم . در اینجا لازمست به این نکته اشاره شود که منظور نظر شاعر مفادآیه 139 سوره اعراف است که ذات حق سبحانه و تعالی می فرماید: وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِناوَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ اَرِنی اَنظُراِلَیکَ قال لَنَ تَرینی وَلکِن اُنظُر اُلی الجَبَلِ فَاِنِ استَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوفَتَرینی فَلَمّا تَجَلّیر َبَّهُ لَلجَبَلِ جَعَلَهُ وَ خَرَّمُوس صَعِقآًفَلَمّا اَفاقَقالَ سُبحانَکَ تُبتُ اِلَیکَ وَ اَنا اَوَّلُ المُؤمنینَ139و چون موسی وقت مقررِّما آمد و پروردگار او با او سخن گفت ، عرض کرد ای پرودرگار ، بنما به من که بنگرم به تو ، گفت هرگز مرا نخواهی دید ولیکن به کوه بنگر پس اگر در جایش بر قرار تواند بود، ، تو نیز مرا خواهی دید . چون پرودرگارش بر کوه تجلی کرد آن را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد پس چون به هوش آمد گفت : تو منزه و برتری. به سوی تو بازگشتم ( توبه کردم ) و من از اولین گروندگان توام .
6- شاعر در بیت چهارم می گوید بعد از این روی من و آینه وصف جمال و ما در زیر کلمه آینه وصف جمال گفتیم که جهان و مافیها آیینه تمام نمای جمال پروردگار است و منظور نظر حافظ نیز همین زیبایی است اما عرفا انسان را خلیفه الله فی الارض می دانند و زیبایی و جمال را می ستایند و مشاهده جمال نیکویی انسان را مشروط برآنکه با چشم شهوت نباشد مجاز می شمرند و این بدان گفته شد که حافظ اگر از جمال یار و صورت محبوب و زلف و خط وخال و ابروی نگار صحبت می کند. در پشت این تشبیهات به آفریننده این زیباییها نظر دارد برای آنکه به قول خودش : که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند .
7- حافظ در بیت ششم زیر عبارت که: بدان جور وجفا صبر و ثباتم دادند اشاره به پشت کار و همت و پیگیری خود می کند که باهمه مشکلات راه باصبر و ثبات شبهای بسیار ، در سحرگاهان ، به اندیشه وتفکر پرداخت تا اینکه پرده تاریکی و شب ظلمانی و حجاب از پیش چشمان معرفت بین اوبه کنار رفت .
8- منظور شاعر از شاخ نبات در بیت هفتم ، کِلک با خامه یا قلم اوست که به شاخ نبات تشبیه شده و توجه خوانندگان را به غزل 39 زیر کلمه شاخ نبات جلب می نماید .
*شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بس دلکش و لطف سخنش
* نی نواز اوّل ، تألیف این نویسنده ، ص 25
غزل به قلم علامه قزوینی :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از ین روی من و آینه وصف جمال که درآنجا خبر ا زجلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود که زبند غم ایام نجاتم دادند
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
مرسی.زیباست
پاسخحذفممنون از زحمات کارشناسی شما
پاسخحذفسپاس از سایت یسار خوبتون .
پاسخحذفخیلی شعر قشنگی هست واقعا.
پاسخحذفممنون از سایت خوبتون. خوشحال میشیم به سایت ما هم سر بزنید!
https://hpvdarman.com/