پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که درل بنهفتم بدر افتاد
ازاره نظر مرغ دلم گشت هواگیر ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
درد اکه از آن اهوی مشکین سیه چشم چون نافه بسی خون دلم درجگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود هرنافه که دردست نسیم شحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد بس کشته دل زنده که بر یکدگر افتاد
بس تجربه کردیم درین دیر مکافات با دردکشان هرکه درافتاد برافتاد
گرجان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بد گهر افتاد
حافظ که سرزلف بتان دستکشش بود بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
توضیحات :
پیرانه سر ( سرپیری – هنگام پیری = قید زمان ) عشق جوانی ( عشق سوزان روزگار جوانی ) نهفته 0 پنهان ) هواگیر ( گرفتار عشق ) که دوم ( دربیت دوم چه کسی = ضمیر مبهم ) نافه ( بوی معطر آهوی ختن ) رهگذر ( در راه ) دست نسیم 0 دست باد ) دیر مکافات ( سرای پاداش ) طینت ( سرشت – نهاد ) دست کش ( دستخوش ) درد کشان ( باده نوشان قدیمی ) طرفه حریف ( عجب حریفی است ) معنی بیت 1( درزمان پیریو ناتوانی عشق سوزان ایام جوانی به سرم زده و رازی کهیک عمر پنهان کرده بودم آشکار گردید ) معنی بیت 2( با یک نگاه پرنده دلم گرفتار عشق شد ای چشم ملاحظه کن که دل من پایبند چه معشوق ستمگری گردید )
نتیجه تفال :
1- گویا فکر می کنی که بر سر دوراهی قرار گرفته ای و نظر خوبی نداری باید بدانی که تردید عامل شکست می باشد پس فوری تصمیم بگیر و یکی را انتخاب کن و با دقت سرعت عمل وقت شناسی و علاقه اقدام کن به قول کنفوسیوس سفر هزاران کیلومتری با یک گام آغاز می شود
2- یکی به شماخیانت کرده تا آخر همین ماه سزا و صدمه اش را شدیداً خواهد دید پس او را به خدا واگذار کن
3- خواجه دربیت پنجم و ششم به ترتیب فرماید ( همین که مژگاه تو خنجر برای تصاحب جهان عشق کشید از کشتگان تیغ تو که با نثار جان زندگی ابدی یافته اند کشته ها پدید آمد ) یا ( بارها تجربه کردیم که دراین دنیا که خانه پاداش و جزاست هرکسی که با باده نوشان عشق کهن به مخالفت برخیزد و مبازه کند از ریشه کنده می شود ) تو از این دو معنی چه فهمیده ای ؟
4- اگر او را رها کنی چیزی از دست نمی دهی بلکه درهمین ماه ملاقاتی در پیش خواهی داشت که بسیار نافع است
5- بگذار دیگران هر چه می خواهند بگویند جنابعالی اب مشورت یکی از عزیزان درست ترین راه را انتخاب کنید و تابع و سوسه های این و آن مشو و با قدرت به جلو گام بردار و برخدا توکل کن که حتماً دراین حالت پیروز می شوید .
6- ویژگیهای جنابعالی عبارتند از سرکش جنگجو شجاع و نترس کله شق ناکام پرو سروصدا جسور مهاجم قوی حادثه جو پشتکار کاردار جاه طلب غیرعادی سخاوتمند پر اولاد خوشگذران با چشمانی نافذ و پرقدرت خرید و فروش عالی است مسافر می آید هدیه ای دریافت می کنید
7- خواجه دربیت های 3-4-7 به ترتیب فرماید ( حیفا که برا یخاطر عشق آن آهوی مشکین سیه چشم خون دلم چون نافه به جگرم ریخت و به رنج افتادم ) ( هرنافه که دردست نسیم سحر هست از خاک راه سرکوی شماست ) ( سنگ سیاه اگر جان هم بدهد و سعی و کوشش کند لعل نمی شود زیرا سرشت او چنین است ه بدگهر خلق شده است ) خود تفسیر کنید .
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (۱۱۰)
پیرانهسر: سرپیری، هنگام پیری.
جوانی: با یاء وحدت به معنای یک جوان وبا یاء مصدری به معنای دوره جوانی افاده معنا میکند.
هواگیر: ۱) هوایی، در آرزوی پرواز، پروازی، اوجگیر؛ ۲) در هوا گرفته و صید شده؛ ۳) هوادار، هواخواه.
آهوی مشکین سیهچشم: آهوی مشکدار و سیه چشم کنایه از معشوق.
نافه: کیسهیی در زیر شکم آهوی نر سرزمین ختن و تا تارستان که محتوی ترشحات معطر به نام مشک است.
رهگذر: ۱) کوچه، گذرگاه، معبر؛ ۲) به سبب.
دل زنده: دلآگاه.
دیرمکافات: کنایه از این دنیاست که هرکسی پاداش و جزای کار خود را همین جا میبیند.
دردکشان: دردنوشان، رندان عاشق پیشه نیازمند که به جای شراب زلال از درد شراب میآشامند.
طینت: گل، سرشت، خلقت.
بدگهر: بدجوهر، با عنصر بد، ماده بد.
دستکش: کسی که دست کسی راگرفته و او را هدایت میکند، چیزی را که دست بر آن بکشند وبا آن بازی کنند.
دستکشش بود: ۱) جای نوازش دستش بود، ملعبهاش بود؛ ۲) هدایتگری بود، راهنمایش بود.
طرفه حریف: رفیق و همکار مناسب، هم بازی چابک.
کش: که آش، ضمیر شین به حافظ برمیگردد.
معانی ابیات غزل (۱۱۰)
(۱) در این دوره پیری، عشق یک جوانی به سرم افتاد، و راز آن را که در دل پنهان میداشتم، آشکار شد.
(۲) مرغ دلم از راه نگاه کردن و دیدن، شیفته و هوایی شده به پرواز درآمد، ای دیده نگاه و پیگیری کن و بنگر که در دام چه کسی گرفتار شده است.؟
(۳) چه دردناک است که به خاطر آن آهووش مشکین موی سیاه چشم، دل مانند نافه آهو چه خون جگرهایی خورد.
(۴) هربوی خوشی که به دستیاری نسیم سحر پراکنده شد از خاک کوچه و گذرگاه کوی شما بود.
(۵) همین که مژههای تو تیغ جهانگشا را کشید چه بسیار کشتههای دل زنده و عاشقپیشه که به روی هم درافتادند.
(۶) چه بسیار با تجربه دریافتیم که در این دنیای پاداش دهنده، هرکس با دردنوشان درافتاد، نابود شد.
(۷) اگر سنگ سیاه جان را هم فدا کند به لعل مبدل نمیشود. با سرشت خود چه میتواند بکند؟ بدگهر آفریده شده است.
(۸) حافظ که (در ایام جوانی) دستش با سر زلف زیبا رویان بازی میکرد چه حریف بیمانندی است که دراین پیرانه سرهم همین فکر به سرش افتاده است.
شرح ابیات غزل (۱۱۰)
وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
بحر غزل: هزج مثمن اخرب مکفوف مقصور
*
سعدی: زآنگه که برآن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
ناصربخارایی: جان بر لب لعلش چو مگس برشکرافتاد
با وصل تو دل چون شبهی درگهر افتاد
ناصربخارایی: تا عکس تو از روزنه دیده درافتاد
درخانة دل پرتو شمس و قمر افتاد
کمالخجندی:
باز این دل غمدیده به دام تو درافتاد
بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد
این غزل مربوط به سالهای آخر شعر و شاعری حافظ و بازگشت از تبعید او میشود و غزلی است تفننی که گریزی هم به شاهشجاع دارد. شاعر در بیت پنجم و ششم از آخرین جنگ شاهشجاع و هزیمت رقیب او سخن گفته چنانکه مصراع دوم بیت ششم را که هدف و منظورش از (دردکشان) شاهشجاع است، ضربالمثل فراگیر شده است. در بیت هفتم شاعر ا زبدسرشتی برادر شاهشجاع یعنی شاهمحمود سخن به میان آورده است، چه از رقابتهای پشت پرده و جاهطلبیهای شاهمحمود و همچنین از رقابتهای عشقی فیمابین دو برادر و روابط جاسوسانه همسر شاهمحمود با شاهشجاع و بسیاری مسائل دیگر بااطلاع بوده و بدین سبب است که در ابیات ۶،۵ و۷ به طرفداری از شاه شجاع برمیخیزد. باید اذعان کرد که در واقع فرق چندانی بین شاهشجاع و شاهمحمود از لحاظ برتری اخلاقی دستگیر خواننده صفحات تاریخ نمیشود جز اینکه شاهشجاع درشعر و ادب دست داشت و مجالس ادبی او را حافظ بسیار دوست میداشت و نسبت به خود شاهشجاع زیبا صورت هم که ۱۵ سال ازلحاظ جوانتر بود میل و کششی داشت که همین میل و عشق باطنی، شاعر آزاده ما را به تعریف و تمجید او واداشته است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غزل به قلم علامه قزوینی :
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهان گیر برآورد بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که درل بنهفتم بدر افتاد
ازاره نظر مرغ دلم گشت هواگیر ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
درد اکه از آن اهوی مشکین سیه چشم چون نافه بسی خون دلم درجگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود هرنافه که دردست نسیم شحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد بس کشته دل زنده که بر یکدگر افتاد
بس تجربه کردیم درین دیر مکافات با دردکشان هرکه درافتاد برافتاد
گرجان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بد گهر افتاد
حافظ که سرزلف بتان دستکشش بود بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر