خمی که ابروی شوخ تو درکان انداخت به صد خون من زار ناتوان انداخت
شراب خورده و خوی کرده کی شدی به جمن که آبروی تو آتش درارغوان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خود فروشی کرد فریب چشم تو صد فتنه درجهان انداخت
زشرم آنکه به روی تو نسبتش کردند سمن به دست صبا خاک دردهان انداخت
بنفشه طره مفقول خود گره می زد صبا حایت زلف تودرمیان انداخت
من زا ورعمی و مطرب ندیدمی زین پیش هوای مغبچانم دراین وآن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه می شو یم نصیبه ازل ازخود نمی توان انداخت
نبود رنگ دوعالم که نقش الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
خراب خط عذار توام تعالی الله چه کلک بودکه این نقش دلستان انداخت
مگر گشایش حافظ درین خرابی بود که بخشش ازلش درمی مغان انداخت
جهان هب ام من اکنون شود که دور زمان مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
توضیحات :
شوخ (دلبر –شجاع ) کمانانداخت (کمان منحنی گشت ) که (ربط = آنگاه که ) مفتول (تافته و پیچان ) ورع (پارسایی ) نصیبه ازل (قسمت ازلی ) مگر (همانا = قید تاید ) مراداز خم (قوسو کمال ابرویی یار ) شدی (رفتی ) خوی (عرق ) آتش به ارغوان انداختن (کنایه از فرمزی گلارغوان ا روی توست ) کرشمه (ناز ) خودفروشی (غرور =- خودنمایی ) نسبتردن (تشبیه ردن ) طرح محبت (اساس مهرورزی ) معنی بیت 1( مان ابروی و که در دلیری شجاع و گستاخ است برای کشتن عاشق درمانده و ازپای افتاده ای چونمن منحنی گشت ) معنی بی 3( به سبب ناز وکرشمه ای که نرگس برای غزور و خودنمایی کردچشم دل فریب تو صد گونه شور و غوغا درجهان بوجود آورد) معنی بیت 9( آشفته بی قرار خال گونه تو هستم عجبا چه قلمی بود که این نقش دل را کشید
نتیجه تفال :
1- لسان الغیب دربیت ششم پاسخ شما را می دهد و می فرماید (من از زهد و تقوایی که داشتم هرگز گرد می و مطب نبودم و از آنها اطلاعی نداشتم اما عشق و محبت دوستان میخانه مرا به طرف می و مطرب کشاند) یعنی اختلاط و همرنگی با بچه های میخانه مرا به این روز انداخت آری عزیزم شما نیز بر اثر تقلید و دنباله روی می خواهی این کار را انجام دهی ولی خوب فکر کن و به عاقبت آن دقیقاً توجه داشته باش و با یکی از اقوام دراینباره مشورت کن که گشایش حاصل شود به قول معروف بی گدار به آب مزن
2- او خیلی چرب زبان و حراف و ماهر است چنان این نیت تمام اندیشه ما را تصاحب کرده که پندو اندرز برایتان زخم و نمک است برای اجرای این نیت حاضری به هرکاری تن بدهی ام اجرای این نیت صد در صد در این زمان به ضرر شماست یا اصولاً صرف نظر کن یالا اقل برای مدتی آن رابه تاخیر بینداز
3- بدان که بازنده از اینکه بیش از آنچه می گیرد بدهد احساس می کند بازنده است اما برنده درچنین موقعیتی احساس می کند که اعتبار خود را برای آینده تقویت می کند .
4- شخصی خوش قد و قامت و برازنده و آداب دان و عاشق هنر و مطالعه هستید ولی چرا از تحصیل فرار می کنید این مشکلی است که بر می گردد به برخوردهای دوران دبستان شما که باید افکار خود را اصلاح کنید زیرا مطالعه رکن اصلی زندگی است .
5- جدیداً به موفقیتی دست می یابید و مسافر خبری می دهد و هدیه ای دریافت می کنید بیمار شفا نمی یابد و فروش هردو فعلاً زود است
6- نذر کنید تا از این گرفتاری ها خلاصی یابید
لطفا شرح تفال را در ویدیو زیر تماشا کنید ...
با آموزش جذاب اوریگامی به کودک خود خلاقیت را در آنها شکوفا کنید و غزیزانتان را به ساخت کاردستیهای محبوب تشویق کنید ...
با آموزش جذاب اوریگامی دستمال سفره به کودک خود خلاقیت را در آنها شکوفا کنید وغزیزانتان را به ساخت کاردستیهای محبوب تشویق کنید و همزمان سفرهای مهمانی خود را زیباتر کنید ...
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل
خَم: قوس، انحنا، یایی شکل بودن.
قصد: نیّت، آهنگ، میانه روی.
شوخ: چرک بدن، بی شرم و گستاخ، جسور.
ابروی شوخ: ابروی فتنه انگیز، ابروی گستاخ، ابروی جسور.
نقش: طرح.
الفت: دوستی، همدمی، مهربانی.
کرشمه: ناز و غمزه.
مفتول: به هم پیچیده، به هم تاب خورده.
ورع: پارسایی، پرهیزکاری.
نصیبه: بهره، قسمت.
میِ مغان: شراب دست پرورد مُغان (محافظان آتش آتشکده).
معانی ابیات غزل
(۱)قوسی که ابروان جسور تو به حالتِ کمان وارِ خود داده، دلیل نشانه روی به سوی من است.
(۲)پیش از آفرینش دو عالَم، محبّت و الفت (=عشق) آفریده شده و این طرحی نیست که مربوط به زمان حاضر باشد.
(۳)در برابر یک ناز و غمزه نرگسِ جلوه گر، گیرندگی چشمانِ تو صد فتنه به پا کرد.
(۴)کی شراب خورده و غرق عرق به چمن رفتی که رنگ و روی برافروخته تو آتش در دل ارغوان زد؟
(۵)دیشب، در بزمگاه چمن، با دیدن غنچه که به گمانم دهان تُست، مست و از خود بی خود شدم …
(۶)( … و در حالی که در آنجا) بنفشه زلف به هم پیچیده خود را گره می زد، نسیم صبا بوئی از زلف تو را می پراکند.
(۷)گل یاسمن را به رنگ و روی تو تشبیه کردم. یاسمن از شرمندگی با غبار نسیم صبا، دهان خود را به هم بست.
(۸)پیش از اینکه جمال مغ بچگانِ زیباروی میکده را به بینم به سبب پرهیزکاری، هرگز گرد می و مطرب نگشته بودم. جمال پرستی و آرزوی دیدار ساده مرا به سوی مطرب و باده کشانید …
(۹)( … و کارم به جایی کشید که) اکنون خرقه خود را با شراب قرمز تطهیر می کنم، چرا که سرنوشت و قسمت ازلی را نمی توان تغییر داد.
(۱۰)شاید گشایش کار حافظ در این مستی و باده نوشی بوده که دست سرنوشت ازلی او را به سوی باده خواری کشانید.
(۱۱)از این پس دنیا به کام من خواهد شد، چرا که گردش روزگار مرا به بندگی خواجه تورانشاه کشانیده است.
شرح ابیات غزل
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان
بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون اصلم مُسبغ
*
عراقی: چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
*
امامی هروی: شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
*
سعدی: چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یکدم از تو نظر بر نمی توان انداخت
*
یکی از شیرینکاریهای تصادف در دفتر حافظ این است که دو غزلی را که با اندک فاصله زمانی و تقریباً پشت سر هم، در یک زمان محدود و برای یک موضوع واحد سروده شده است به لحاظ همسانی حرف قافیه و ردیف آن دو غزل، در دیوان شاعر پشت سر هم قرار گرفته است.
حافظ در غزل (۱۵) پیش از این غزل می گوید:
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
که مضمون غریبِ به خطا رفتن تیر غمزه معشوق و ننشستن به دل عاشق آنهم از شاعر مسلّطی چون حافظ اقوی دلیلی است که در این بیت ایهامی نهفته است که بر ما مجهول است و در بیت مقطِع همان غزل یعنی آنجا که شاعر شیرین سخن همیشه لِبِّ کلام و خواسته قلبی خود را به حکم پیروی از سرشت مغرور و ایجاز کلام خود بازگو می کند می فرماید: صلحی کن و بازا که خرابم ز خرابت.
و ما در این غزل (۱۶) نیز مشاهده می کنیم که مطلع این غزل باز همان مفاد بیت یاد شده بالا یعنی مضمون تیراندازی و خطا رفتن آن را تکرار کرده می گوید: آن تیری که توسط تو انداخته شد بی شکّ به قصد جان من بود و این عنوان مطلع و مفاد ابیات بعدی می رساند که این دو غزل در حول و حوش یک قضیّه و موضوع و برای یک نفر سروده شده که در ابیات مقطع با عنوان خواجه از او یاد شده است.
در بیت دوم: به قدمت عشق و محبّت یعنی به ازلی و ابدی بودن عشق که صوفیه بدان معتقدند اشاره کرده و می گوید اگر کسی، دیگری را دوست داشت این طرح محبّت را دست زمانه در این زمان حال نریخته بلکه از ازل قسمت چنین بوده است و با این دلیل، شاعر می خواهد بار گناه خود را سبک جلوه دهد.
در بیت سوم به عنوان توضیح و رفع کدورت می گوید در ازاء یک کلمه حرف و یک حرکت نامناسب من، شما صد فتنه برانگیختی و ناسازگاری نشان دادی!
در بیت چهارم الی هشتم در توجیهِ گلایهِ آنچه میان آن دو گذشته می گوید: این چه حالتی بود که به تو دست داد که با چهره گلگون از خشم و غضب، آتش به جان هر چه آتش به جان گرفته است انداختی!
و در بیت هشتم: سرّی را افشا می کند و می گوید من پیش از این آدمی پرهیزکار بودم، عشق روی مُغ بچگانم! (در این راه و در این و آن!) انداخت!
موضوع از چه قرار است؟ و مفاد بیت هشتم چه چیز را می رساند؟
حافظ در جایی دیگر می فرماید:
در حقّ من ز بی خبری ظنّ بد مبر
کالوده گشت خرقه ولی پاکدامنم
حال اگر حمل بر ظنِّ بد نشود، احتمال بر این است که در موردی و دربارۀ اتّهام خاصّی حافظ از طرف تورانشاه مورد خشم و غضب و بی اعتنایی و قهر واقع شده و به ناچار شاعر در غزل (۱۵) از دَرِ صلح و آشتی درآمده می گوید:
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
و متعاقب آن باز در این غزل همه گناهها را به گردن سرنوشت ازلی انداخته و در بیت نهم و دهم در پوشش جبر خود را تبرئه می کند و در بیت یازدهم یا بیتی که بعد از تخلّص به غزل تلفیق می کند می فرماید: من مخلص و بنده خواجه جهان تورانشاه هستم و از علامت رندی این بیت یکی اینکه پیشاپیش قبولی این معذرت خواهی را هم در آن پیشگویی می کند.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
غزل به قلم علامه قزوینی :
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره میزد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه میشویم
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
خمی که ابروی شوخ تو درکان انداخت به صد خون من زار ناتوان انداخت
شراب خورده و خوی کرده کی شدی به جمن که آبروی تو آتش درارغوان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خود فروشی کرد فریب چشم تو صد فتنه درجهان انداخت
زشرم آنکه به روی تو نسبتش کردند سمن به دست صبا خاک دردهان انداخت
بنفشه طره مفقول خود گره می زد صبا حایت زلف تودرمیان انداخت
من زا ورعمی و مطرب ندیدمی زین پیش هوای مغبچانم دراین وآن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه می شو یم نصیبه ازل ازخود نمی توان انداخت
نبود رنگ دوعالم که نقش الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
خراب خط عذار توام تعالی الله چه کلک بودکه این نقش دلستان انداخت
مگر گشایش حافظ درین خرابی بود که بخشش ازلش درمی مغان انداخت
جهان هب ام من اکنون شود که دور زمان مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر