آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند ؟ برجای بدکاری چومن یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود ازو نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده ام زان طره تامن بوده ام گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تنمد خو از عشق نشنیدست بو از مستی اش رمزی بگو تاترک هشیاری کند
چون من گدای بی نشان مشکل بود یار یچنان سلطان کجا عیش نهان بارند بازاری کند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم از بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیاری کند
شد لشکر غم بی عدد از بخت می خواهم مدد تافخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او کان چشم مست شنگ او بسیار مکاری کند
توضیحات :
بدکار ( گناهکار ) کام ( آرزو ) بانگ نای ( آواز خوش حنجره ) طرار ( دزد = حیله گر ) پشمینه پوش ( خرقه پوش ) طره ( موی پیشانی و زلف ) عیش ( زندگی = خوشی ) عیاری ( راهزنی ) فخر دین عبدالصمد ( موالنا بهاء الدین عبدلاصمد بحر آبادی از دانشمندان عصر حافظ ) معنی بیت 2( اول با صدای چنگ و نی خبر جانان رابه دلم بدهد پس از آن با یک پیمانه باده بهمن وفاداری کند = استفهام انکار ی) معنی بیت 4( به یا رگفتم که از موی پیچ در پیچ تو گره ای باز نکردم جواب داد من به موی گره گیر خود دستور داده ام تا قلب تو را چون عیاران به یغما برد ) معنی بیت 5( از مستی و بی خودی – به صوفی عربده جو که از عشق حق بویی نبرده است رمز ی بگو واو را آگاه کن تا از غرور دست بردارد و هوشیاری را ترک کند )
نتیجه تفال :
1- خواجه دربیت هفتم به جنابعالی می گوید : ( اگر از آن زلف گره گیر و پیچان به من ستم روا داشته شود بسیار آسان است چه عیاری کهراهزنی کند از غل و زنجیری که درزندان برپای او نهند باکی ندارد ) تو خود حدیث مفصل بخوان لازمه موفقیت دراین نیت قبول رنجها و سختی هاست که باید با موفقیت دراین نیت قبول رنجها و سختی هاست که باید با جان و دل خریدار باشی و برخدا هم توکل کنی تا عملی گردد
2- او بسیار حیله گر و مکار است سخت مواظب باش واگر از این اندیشه درگذزی فعلاً به صلاح شما می باشد چون نه موقعیت مناسب می باشد و نه مقدمات آن فراهم شده و نه زمان برای انجام آن فرارسیده است
3- لطفا ادامه شرح تفال را در ویدیو زیر تماشا کنید ...
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
وزن غزل: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
۱ چه کسی است که از روی جوانمردی با من محبت و وفاداری کند؛ در حق آدم بدکاری مانند من یک لحظه نیکوکاری کند.
۲ اول با صدای آواز و نی پیغام او را به دل من برساند؛ و بعد از آن با یک پیمانهْشراب با من همراهی کند.
نای: به معنای نی و حنجره هر دو آمده است که در معنای حنجره کنایه از آواز است. در بیت چون بعد از نای، نی آمده، نای را حنجره یا آواز معنی میکنیم زیرا بلافاصله تکرار نی بیمعنی خواهد بود.
دنباله بیت پیشین می گوید چه کسی است که از روی کرم با من صحبت کند. اول با آواز و نوای نی پیام مرا به معشق برساند و سپس با من جامی بزند.
۳ دلبر که جان من از او ناتوان گشت کام دلم از او روا نشد؛ ناامید هم نمیتوان بود، شاید سر مهر بیاید و از ما دلجوئی کند.
فرسودن: کاستن، کم کردن، عاجز شدن.
۴ گفتم که تا من زندهام گرهی از زلف تو نگشوده ام؛ گفت من به زلف خود دستور دادهام با تو فریبکاری کند.
طرّاری: دزدی، حیله گری، جیببری.
حرکات زلف را بر اثر باد به طراری و حیلهگری آن تعبیر کرده است که از دست عاشق میگریزد. میگوید: گفتم از وقتی که من زندهام موفق نشدهام که دستی به زلفت ببرم و پیچ و تاب آن را باز کنم. گفت: من به او دستور دادهام که با حیلهگری از چنگت بگریزد و تسلیمت نشود.
۵ پشمینهپوش تندخو بوئی از عشق به مشامش نرسیده؛ رمزی از شور و حال مستی به او بگو تا عالم هوشیاری را ترک کند.
پشمینهپوش: آنه لباس خشن میپوشد. کنایه از صوفی یا زاهد.
۶ برای گدای بینام و نشانی مانند من، داشتن چنان یاری مشکل است؛ پادشاه کی با آدم لاابالی بیمقدار عیش محرمانهای خواهد داشت.
بازاری: منسوب به بازار، مبتذل.
در مصراع اول حرف اضافهٔ «برای» قبل از «چون من» محذوف است.
۷ برای من سهل است که از آن زلف پرپچ و خم، ظلم و ستم تحمل کنم؛ آن کسی که به رسم عیاران دزدی می کند، از حبس و زنجیر باکی ندارد.
طره: موی پیشانی.
عیّاری: طراری، دزدی. نیز عیاران فرقه خاصی بودهاند که دزدی و راهزنی را با آدابِ جوانمردی و مردمداری ترکیب میکردهاند (رجوع کنید به قابوسنامه و سمک عیار).
میگوید من دزدانه به سوی تو نگاه میکنم و اگر در زنجیر زلف تو اسیر شوم غمی ندارم، همچنانکه عیّار را وقتی به جرم دزدی و راهزنی به زنجیر میکشند باکی ندارد.
۸ لشکر غم از شماره گذشت، از بخت یاری میخواهم؛ تا شاید فخردین عبدالصمد به من التفاتی کند و مرا از غم برهاند.
با در نظر داشتن این نکته که شاعر معمولاً در ذکر نام بزرگان معاصر، عنوان و لقب مرکب آنها را تجزیه میکند، و از آنها صفت و عبارتی میسازد، چنانکه فیالمثل از نصرةالدیت شاه یحیی، نصرت دین میسازد (اگر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم)، و برهانالدین را، برهان ملک و دین (برهان ملک و دین که ز دست وزارتش)، و جلالالدین نورانشاه را جلالالحق و الدین (جلال الحق و الدینم) میگوید، ابتدا چنین تصور میرفت که فخر دین عبدالصمد هم نوعی بیان توضیحی از فخرالدین عبدالصمد باشد. بنابراین برای یافتن چنین نامی در زمن شاعر به منابع مختلف رجوع شد ولی چیزی به دست نیامد. حتّی دکتر غنی که دربارهٔ معاصران حافظ در تاریخ عصر حافظ توضیحاتی داده در این مورد مطلقاً ساکت است. امّا اگر از فخردین به عنوان یک لقب صرفنظر کنیم و فقط معنی آن را در نظر بگیریم عبدالصمد نامی که در عصر حافظ میزیسته و میتواند حائز چنان مقامی باشد که مورد نظر شاعر قرار گیرد مولانا بهاءالدین عبدالصمد بن عثمان البحر آبادی السفراینی است که به نوشته شدّالازار[۱]، از علمای بزرگ قرن هشتم در شیراز است، معاصر حافظ بوده، در ۷۸۶ در گذشته، و صاحب تألیفاتی از جمله کتاب مکارم الشریعه و کتاب شرحالعقاید در توضیح عقاید مولانا عضدالدین ایجی است. علیهذا فخردین این بار فخرالدین نیست بلکه توصیفی است از مولانا عبدالصمد الاسفراینی که مقام علمی او را مایه فخر دین دانسته است.
از جمله منابعی که برای یافتن هویت فخرالدین عبدالصمد نامی به آن رجوع شد کتاب حافظ شیرین سخن [۲]از استاد معین است. در این کتاب برای فخرالدین عبدالصمد بابی گشوده شده؛ ولی علامت سؤال بزرگی ذیل آن گذاشته شده بدون آنکه توضیحی در آن باره آمده باشد. ظاهراً استاد معین نیز از این اشتباه که مراد از فخردین، فخرالدین است و فخرالدین عبدالصمد مجموعاً یک نام است، مصون نمانده است.
۹ حافظ فریب چشم پرنیرنگ او را مخور و به سوی او مرو؛ زیرا زلف سیاهش با تو حیلهگری بسیار خواهد کرد – فربیت خواهد داد و تسلیم نخواهد شد.
شبرنگ: دارای رنگ تیره و تارمانند شب، سیاه.
۱) جنید شیرازی… شدالازار… ص ۴۶۱.
۲) معین… حافظ شیرین سخن… ص ۲۹۲.
غزل به قلم علامه قزوینی :
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیدهاست بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بینشان مشکل بود یاری چنان سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
شد لشکر غم بی عدد از بخت میخواهم مدد تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند ؟ برجای بدکاری چومن یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود ازو نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده ام زان طره تامن بوده ام گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تنمد خو از عشق نشنیدست بو از مستی اش رمزی بگو تاترک هشیاری کند
چون من گدای بی نشان مشکل بود یار یچنان سلطان کجا عیش نهان بارند بازاری کند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم از بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیاری کند
شد لشکر غم بی عدد از بخت می خواهم مدد تافخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او کان چشم مست شنگ او بسیار مکاری کند
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر