با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ شهریور ۲۰, پنجشنبه

سرو چمان - سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند - غزل 192 - 214

214- سرو چمان
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند   همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
دی گله ای زطره اش کردم و از سرفسوس     گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند
لخلخه سای شد صبا دامن پاکش از چه روی   خاک بنفشه زار را مشک ختن نمی کند
دل به امید وصل تو همدم جان نمی شود     جان به هوای کوی تو خدمت تن نمی کند
تادل هرزه گرد من رفت به چین زلف او     زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
پیش کمان ابرویش لابه همی کنم ولی   گوش کشیده است ازان گوش به من نمی کند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب   کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند
چون زنسیم می شود زلف بنفشه پرشکن   وه که دلم چه یاد از آن عهد شکن نمی کند
ساقی سیم ساق من گرهمه درد می دهد   کیست که تن چوجام می جمله دهن نمی کند
دست خوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر       بی مدد سرشک من درعدن نمی کند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند   تیغ سزاست هرکه رادرد سخن نمی کند


توضیحات :
چمان ( خرامان ) افسوس ( ریشخند ) سیاه کج ( سیه رنگ خمیده زلف سیاه محبوب ) گوش کشیده ( گوش خمیده و تاب داده ) عطف دامن ( چین دامن ) گذر تو ( گذشتن تو ) عدن ( محلی در عربستان که دریای عدن مروارید قیمتی دارد ) لخلخه سای ( مشک ساییده ) ختن 0 ناحیه ای است در چین ) همدم ( مونس ) عزم ( اراده ) لابه ( گریه ) زلف بنفشه ( تاب و خم زلف ) ساقی سیم ساق ( ساقی نقره اندام من ) معنی بیت 1( سرو خرامان من چرا در چمن گردش نمی کند و یادی از گل سمن و عاشقی خود نمی کند ) معنی بیت 2( دیروز ا ززلف پیچ در پیچ او شکایت کردم محبوب به مسخرگی گفت که گیسوی سیاه من به سخنم گوش نمی دهد )

نتیجه تفال :‌
1-   ویژگیهای جنابعالی عبارتند از با شخصیت خودخواه موفق نصیحت پذیر قادر به هر کاری کمیاب والا مقام منطقی جدی عصبانی مزاج بذله گو جدی جاه طلب محتاط رفیق دسوت مودب خوشگذران با نمک
2-   تصمیم داری کار یانجام دهید ولی در اجرای آن تردید دارید با توکل به خدا  مساعدت از بخت و علاقه و سرعت عمل و دقت اقدام کنید که موفقیت بر رقیبان نزدیک است پس تمام همت و تلاش خود را مصرف دارید و اگر نمی توانید به این عوامل پاسخ دهید بسیار بجا و به موقع م یباشد که جدا از این کار صرف نظر کنید چون کارهای بزرگ سختی های بزرگ دارند وشما باید خود را برای رنج و ناراحتی آن آماده می ساختید وقتی لباس آن چنانی و گردش و ....می خواهید یاد دیگران هم باشید که ناراحتی دارند
3- لطفا ادامه شرح تفال را در ویدیو زیر تماشا کنید ...
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (192)

 چمان : خرامان ، خوش حركات ، خوش خرام .

سرو چمان:سرو خوش خرام ، كنايه از معشوق سرو بالاي خوش حركات.

همدم:هم نفس .

 ياد سمن نمي كند: به ياد گل ياسمن نمي افتد.

هرزه گرد: هر جايي ، ياوه پوي .

چين زلف : چين و شكن زلف، و در اينجا به صورت اضافه تشبيهي زلف به كشور چين تشبيه شده كه كشوري دور دست را بر ساند.

عزم وطن نمي كند:يادي از وطن خود كه سينه من باشد نمي كند .

 لابه:التماس ، زاري ، و تضرع.

 گوش كشيده:كسي يا چيزي كه گوشش كشيده باشد و در اينجا مقصود  حالت كمان به هنگام كشيدن و تير اندازي است كه گوشه هاي آن به طرف داخل كشيده شده و از بيضي به منحني تغيير شكل مي دهد.

 عطف دامن: سجاف دامن ، چينِفرود دامن، قسمت انتهايي دامن لباس كه در قديم مانند گريبان لباس با ماد معطره خوشبو مي كردند تا به هنگام حركت و چرخش دامن بوي عطر پراكنده شود.

زنسيم زلف بنفشه پر شكن: گيسوي بنفشه از اثر باد بهاري آشفته و د رهم مي شود .

وه كه دلم چه ياد آن عهد شكن نمي كند: واي دلم چه قدر به ياد آن يار سست پيمان مي افتد.

سيم ساق:سيمين اندام، سفيد ران ، با ساق نقره گون.

 دُرد:دُرد شراب ، شرابي كه صاف نشده و با دُرد مخلوط و كَدِر باشد،ته مانده هاي موجود در صافي پارچه يي پس از صاف كردن شراب.

 دستخوش جفا مكن:بازيچه جفا مكن  ، پايمال بي مهري مكن .

 آب رخ : آبرو

عدن: سرزمين جنوب غربي شبه جزيره عربستان كه مرواريد ساحل درياي آن مشهور است.

غمزه: حركات چشم و ابرو با ناز وادا و اطوار .

دردسخن نمي كند:درد سخن شنيدن را ندارد  ، نيازي به پند و اندرز در خود حس نمي كند.

معاني ابيات غزل (192)

(1) محبوب سرو قدِّ خرامان من چرا به چمن در نمي آيد، همنشين گل نمي شود و از ياسمن يادي نمي كند.

(2) از آن زمان كه دل ياوه پوي هر جايي من به چين زلف او  سفره و در چين و شكن آن جاي خوش كرده ، ديگر قصد بازگشت ( به سينه من ) وطن اصلي خود را ندارد.

(3)در برابر ابروي كماني  تو زاري و در خواست ترحم مي كنم  اما آن كمان ( به رغم تيراندازي ) گوش كشيده و به سخن من گوش فرا نمي دهد.

(4) با وجود دامن پر چين وعطر افشان تو در شگفتم كه چرا به هنگام خراميدن ، خاك راهت چون مشك تاتاري معطر نشده و باد بهاري عطر آن را نمي پراكند .

(5) در آن هنگام كه نسيم، زلف بنفشه را در هم شكسته ، پريشان مي سازد واي كه چه قدر دلم به ياد آن يار پيمان شكن مي افتد.

(6)دل در آرزوي ديدار چهره جانان انس نمي گيرد و جانان با جان در هواي كوي او از خدمت من سرباز مي زند. 

(7)اگر ساقي سيمين اندام من شراب دردآلود و دردشراب بدهد ، كيست كه همه وجود خود را چون دهان بازپياله براي آن نگشايد.

(8) آبروي مرا با دست جفا پايمال بي مهري ساز كه ريزش اَبر ، بي مدداشك  وآب رخ من ، در در ياي عدن گوهر نمي پروارند.

 (9)حافظ كه پند نشنيد با تيغ غمزه چشم تو كشته شد . هر كسي كه پند نشنود و اندرز در او اثر نكند سزايش تيغ خواهد بود .

شرح ابيات غزل (192)

وزن غزل: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

بحر غزل: رجز مثمن مطوي مخبون

*

اوحدي: ( باقافيه ديگر)

تُركِ ستم پرست من تَركِ جفا نمي كندعهد به سر نمي برد وعده وفا نمي كند

حافظ در عالم دوستي و وفاداري و يكر نگي با دوستان خود تا حد افراط ثابت قم بوده چنانكه در بيشتر موارد مصالح خويش را فداي اين ويژگي اخلاقي ، يعني وفاداري و خوش قولي خود كرده است . از فحواي مندرجات تاريخ بر مي آيد كه در فرجه دست به دست شدن حكومت از شاه ابواسحاق به امير مبارزالدين به سبب اينكه هنوز امير مبارزالدين كاملاً در مقر حكومت مستقر نشده بود، از يك طرف شاه ابو اسحاق اشخاص موجهي را جهت ميانجيگري به سوي امير مبارزالدين مي فرستد و از طرف ديگر امير مبارزالدين كه مردي با اراده وزيرك و شجاع بود در صد به سوي خود كشيدن اطرافيان و طرفداران دستگاه شاه ابواسحاق بر مي آيد . مااز جزئيات امر بي خبريم ليكن قدر مسلم اين است كه حافظ با وجود وجهه سخن و معلومات و اينكه از ابواب جمعي دستگاه حكومتي ابواسحاق به شما ميآمده هر گاه نان را به نرخ روز مي خورد به طور مسلم در دستگاه محمدمظفر مي توانست با آسودگي خيال و در كمال راحتي روزگار بگذراند اما بر عقيده دوستي و وفاداري خود با شاه ابواسحاق، پاي مردانگي فشرده و در نتيجه سالهاي سختي را تا فرارسيدن ايام حكومت شاه شجاع گذرانيده است. در خلال اين ايام شاعر در چند مورد در غزلهايش گوشه و كنايه يي به نحوه رفتار خويش دارد و تلويحاًبه صورت زبان شعر اشاره به بي سياستي خويش مي كند، از جمله در مقطع غزل كه در غياب ابو اسحاق و قبل از گرفتاري و قتل او سروده شده است. به اين مطلب اشاره صريح دارد كه پند و اندرز افراد ميانجي را نشينده است و اگر گرفتار غضب حاكم جديد شود جاي هيچگونه تعجب نخواهد بود . شاعر در بيت دوم غزل خود كلمه (چين) را به دو معنا به كار گرفته يكي كشور دور دست چين  و ديگري چين و شكن زلف بلند ومشهور شاهابو اسحاق . مفاد بيت ششم و هفتم غزل ، عشق و علاقه و اميدواري شاعر را به شاه ابو اسحاق مي رساند و بازگو كردن آن با چنين مضامين زيبا و محكمي ، علي رغم واقعيتي كه در مقطع غزل سروده شده دليلي بر يكرنگي و ثبات قدم حافظ است كه چنانكه در بالا گفته شدمصالح خود را فداي دوستي او مي كند


غزل به قلم علامه قزوینی :

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند
دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند
پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند
چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند
دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند   همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
دی گله ای زطره اش کردم و از سرفسوس     گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند
لخلخه سای شد صبا دامن پاکش از چه روی   خاک بنفشه زار را مشک ختن نمی کند
دل به امید وصل تو همدم جان نمی شود     جان به هوای کوی تو خدمت تن نمی کند
تادل هرزه گرد من رفت به چین زلف او     زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
پیش کمان ابرویش لابه همی کنم ولی   گوش کشیده است ازان گوش به من نمی کند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب   کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند
چون زنسیم می شود زلف بنفشه پرشکن   وه که دلم چه یاد از آن عهد شکن نمی کند
ساقی سیم ساق من گرهمه درد می دهد   کیست که تن چوجام می جمله دهن نمی کند
دست خوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر       بی مدد سرشک من درعدن نمی کند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند   تیغ سزاست هرکه رادرد سخن نمی کند


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر