با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

قدبلند - نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید - غزل 237 - 258

258 - قدبلند
نفس برآمد و کام از تو برنمی آید         فغان که بخت من از خواب در نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش       که آب زندگی ام در نظر نمی آید
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم         درخت کام و مرادم به بر نمی آید
مگر به روی دلا رای یار ما ورنه           به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سودای دید     وزان غریب بلاکش خبر نمی آید
زشست صدق گشارم هزار تیر دعا       ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر       ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
دراین خیال به سر شد زمان عمرو هنوز     بلای زلف سیاهت به سر نمی آید
کمینه شرط و فا ترک سر بود حافظ         برو اگر زتو کار این قدر نمی آید
زبس که شد دل حافظ رمیده از همه کس       کنون زحلقه زلفت به در نمی آید


توضیحات :
برآمد ( برید قطع شد ) کام ( آرزو مراد ) بر نمی آید ( حاصل نشد ) فغان ( فریاد ) خواب در نمی آید ( از خواب غفلت بیدار نمی شود ) انداخت ( افکند ) در نظر نیم آید ( بی ارزش آمد ) درخت کام ( نهال آرزو ) به بر ( در آغوش ) نمی گیرم ( نکیرم ) به بر نمی آید ( باور نمی شود ) مگر ( جز آنکه ) ورین ( واگر نه ) به هیچ وجه ( به هیچ طریق ) کار بر نمی آید ( کار سامان نمی یابد ) سواد ( سیاهی اطراف شهر ) غریب بلاکش ( آوازه درمانده ) شست صدق ( اگشتری مانند که در دست برای زه کشی کمان است ) بسم ( بسیار ) کمینه ( کمترین ) ترک سر ( فدا شدن ) معنی بیت 9( ای حافظ کمترین ظرط وفاداری ترک سر می باشد پس اگر از تو این اندازه کار هم بر نمی آید بر ) نکته : همانطوریکه قبلاً گفته شد این غزل به نوعی دیگر هم در نسخه ها آمده که در قسمت ( ز- د ) نوشته شده است

نتیجه تفال :
1-   خواجه در بیت 1-2-3- فرماید ( جانم به لب رسید و به آرزوی تو نرسیدم فریاد که بخت ناساز گار من از خواب غفلت بیدار نمی شود ) ( باد بههاری غباری از کوی محبوب به چشم من افکند چنان که از آن پس چشمه بقا در برابر خاک کوی محبوب در چشم من بی ارزش است ) ( تا بالای افراشته تو را در آغوش نگیرم نهال آرزوی من ثمر نمی دهد ) خود تفسیر کنید
2-   زیاد به این نیت تو جه دارید و فکر می کنید برای جنابعالی جنبه حیاتی دارد و اگر خود را به آب و آتش بزنید ارزش انجام آن رادارد ولی بنده به جنابعالی گوشزد می کنم که توکل بر خدا کنید زیرا هنوز مقدمات لازم اجرای این نیت از هر جهت فراهم نشده اگر م یتوانید صرفنظر کنید و گرنه با فعالیت واندیشه و دقت اقدام کنید که رقیبان درکارند ولی جنابعالی از قافه عقب مانده اید به یکی از مشاهد متبرکه بروید و نذر کنید و سوره مبارکه الاعراف از آیه 100 تا 142 را با حضور قلب بخوانید
3-   به جنابعالی توصیه می کنم دل کسی را که این هفته به درد آورده اید هر چه زودتر بدست آورید که او مستجاب الدعوه است
4-   مسافرتی خوب در پیش دارید زندگی نسبتاً خوبی دارید ولی با لجبازی و بگو و مگو خرابش می کنید درحالی که می توانید مانند عسل از شیرینی آن استفاده کنید همسری مهربان خواهید داشت سه فرزند و درطالع دارید بیما رتغییر نمی کند خرید و فروش یکسان است اما ملاقات مهمی در پیش دارید که باعث پیشرفت و سود شما یا همسرتان می شود
5-   روحیات جنابعالی جذاب و دلربا مظلوم پشتکار دار دوست داشتنی صمیمی با سلیقه قدر شناس خوش باطن حساس  باوفا سخاوتمند نظر بلند خوش بین اهل حاشا با شرف و با وجدان خوشگل و جذاب قادر به هر کاری با اراده

لطفا شرح تفال را در ویدیو زیر تماشا کنید ...
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معانی لغات غزل (۲۳۷)

زدلبرآمدم:از دل برآمدم ، از عهده دل برآمدم ، جلوی تندرویهای دل را گرفتم.

کار نمی آید:کار به نتیجه نمی رسد. کار به انجام نرسیده و عملی نمی شود

.زخود برون شدم: از خانه خود بیرون شدم ، خانه را خالی کردم .

درین خیال به سر شد:عمر گرانمایه در این خیال سپری شد.

بَسَم:از بس مرا

به بخت من:من به خاطر بخت من ، به خاطر بخت نامساعد من.

معانی ابیات غزل: (۲۳۷)

(۱) جلوی زیاده خواهی های دل را گرفتم ولی کار به نتیجه نمی رسد . از خانه دل خود بیرون شدم اما یار در آن پا نمی نهد . (۲) عمر عزیز در این خیال به سر آمد که زمان فتنه انگیزی زلف سیاه تو روزی به پایان خواهد رسید اما هنوز می بینم که این فتنه به پایان نمی رسد. (۳) بسیار از دل خود گفتنی های دارم که با نسیم سحر در میان گذارم ، اما از بخت بد من امشب سحر نمی شود! (۴) افسوس که عمر و مال در راه دوست فدا نکردیم دریغا که در راه عشق اینقدر فداکاری از دست ما ساخته نیست . (۵) هیچ وقت تیر ناله های سحری من به خطا نمی رفت. نمی دانم چه شده که اکنون یکی از آنها هم به هدف اجابت نمی رسد. (۶) از بس دل بیمناک حافظ از همه کس رمیده شده ، اکنون هم که در حلقه زلف تو پای بند است از آن بند بیرون نمی آید.

شرح ابیات غزل(۲۳۷)

وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم

*

همانطور که در شرح غزل ۲۳۶ پیش از این گفته شد و چه بسا که با ساختن و پرداختن ابیات این دوغزل ومضامین متناسب با قافیه، قصد شاعر براین بوده استکه از انتخاب ابیات سروده شده، یک غزل بیافریند . کاری که بعدها حافظ پژوهان در این ایام کرده اند اما واقعیت امر این است که ابیات این دوغزل در دونسخه در دستها باقی مانده و بعدها در نسخ مختلف ثبت شده است. وجود ابیات و مصراعهای مشترک در بعضی از ضبطها در گذشته هم به همین سبب است شاعر مضمون بیت:

خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته در آید

را به هنگام سرودن مطلع این غزل در جلوی چشم مجسم داشته و بیت نخست غزل را سروده است یعنی خود را غیر به حساب اورده و از خانه دل بیرون رفته معذلک یاراو به درون نیامده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش که آب زندگیم در نظر نمی‌آید
قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید
مگر به روی دلارای یار ما ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید وز آن غریب بلاکش خبر نمی‌آید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر ولی به بخت من امشب سحر نمی‌آید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز بلای زلف سیاهت به سر نمی‌آید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس کنون ز حلقه زلفت به در نمی‌آید


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

نفس برآمد و کام از تو برنمی آید         فغان که بخت من از خواب در نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش       که آب زندگی ام در نظر نمی آید
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم         درخت کام و مرادم به بر نمی آید
مگر به روی دلا رای یار ما ورنه           به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سودای دید     وزان غریب بلاکش خبر نمی آید
زشست صدق گشارم هزار تیر دعا       ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر       ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
دراین خیال به سر شد زمان عمرو هنوز     بلای زلف سیاهت به سر نمی آید
کمینه شرط و فا ترک سر بود حافظ         برو اگر زتو کار این قدر نمی آید
زبس که شد دل حافظ رمیده از همه کس       کنون زحلقه زلفت به در نمی آید


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر