با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

وجود ما - سحرگاهان که مخمور شبانه - غزل 428 - 481

481 - وجود ما
سحرگاهان كه مخمور شبانه         گرفتم باده با چنگ و چغاله
نهادم عقل را ره توشه از مي     زشهر هستي اش كردم روانه
نگار مي فروشم عشوده اي داد     كه ايمن گشتفم از مكر زمانه
زساقي كمان ابرو شنيدم           كه اي تير ملامت رانشانه
نبندي زان ميان طرفي كمر وار   اگر خود راببيني در ميانه
برو اين  دام ب رمرغي دگر نه   كه عنقا را بلند است آشيانه
نديم و مطرب  وساقي همه اوست   خيال آب و گل در ره بهانه
بده كشتي مي تا خوش برآئيم     از ين درياي ناپيدا كرانه
وجود ما معمائيست حافظ     كه تحقيقش فسونس و فسانه

توضيحات :
معني بيت 1( هنگام سحر در حالي كه هنوز از شراب شبانه خمار بودم همراه آهنگ چنگ و سازقانون ساغر گرفتم ) معني بيت 2( وقت سحر در حاليكه از شراب شبانه خمار بودم زاد و توشه عقل را از باده و شراب تهيه كردم ) معني بيت 3( معوشق ريباي مي فروش من عشوه و كرشمه اي كرد كه بوسيله آن از دست حيله روزگار مصون ماندم ) معني بيت 4و 5( از ساقي كمان ابرويم شنيدم كه به من گفت اي عاشقي كه هدف تير سرزنش قرار گرفتي )( اگر از خود پرستي و غرور تو نشاني برجاي نباشد و هستي خود را فراموش كني مانند كمربندي كه ازميان معشوق برخوردار ست تو نيز از عشق بهره اي خواهي برد دو بيت موقوف المعاني 9‌معني بتي 6( اين دام ار برو باري پرنده ديگر بگذار زيرا سمرغ به دام افتادني نمي باشد ) معني بيت 7( نديم و مصاحب مجلس ما خداوند است و مقصود ا زهمه اينعوامل شادي بخش خداوند است و عشق و عاشق و معشوق هم اوست و امور مادي بهانهاي بيش نيست )

نتيجه تفال :
1-   لسان الغيب در بيت هاي 8-9- فرمايد ( اي ساقي كشتي شراب را به ما بسپار تا زا درياي بيكران غم عشق به سلامت به ساحل نجات رسيم و آيوده دل باشيم ) ( اي حافظ هستي ما در اين دنيا سخن پوشيده و راز سربسته اي است و تحقيق ما درباره آن ها چون سخن ساحران و داستان گرويان است ه راهي به مقصود ندارد ) نيت خود را در لابلاي اين واژه ها بيابيد
2-   اين نيت اگر دقيقا ً وبا شور و مشورت و آگاهي عمل گردد بسيار خوب و پسنديده مي باشد پس بانيروي عقل و خرد و با استفاده از تجربيات آگاهان گام بدراريد تا شاهد موفقيت را در آغوش گيريد و موفق شويد
3-   اگ رانجاماين نيت با آگاهي و بصيرت انجام نگيرد خطرات فراواني در پي خواهدداشت پس با سرعت عمل زيركي تلاش و توكل ب رخداوند اقدام كنيد و مين هفته به يكي از ماشهد متبركه بوردي و دعا كني
4-   مسافر شما اوضاع كارش رو به بهبودي است و مشكلاتش حل مي شود بيمار شفا مي يابد و قرض ادا م يشود و مسافرت مهمي به همراه معامه اي سود آور در پيش داردي
5-   فرزندم سه گناه است كه كيفر آن درهمين دنيا داده مي شود و به آخرت نمي افتد : ناراحت كردن پدر و مادر ظلم و ستم بر مردم و بدي كردن در مقابل نيكي
6-   د رامور عالمي به شرط تلاش پيشرفت مي كنيد و صاحب همسر و فرزندان خوبي مي شويد كه فرزند اولي شما بازرگان و تاجر و آخري نابغه خواهد بود
7-   در اين موقعيت فكرهاي پريشان نكنيد زيرا وظيفه مهمتري داريد كه بايد با تمام حواس متوجه آ» باشيد
8-   اين قدر بدي اقوام او را به رخش نكشيد كه صبر  و حوصله نيز اندازه اي دراد زيرا او لجباز است


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (428)

مخمور: نيم مست.

مخمور شبانه: نيم مست از باده نوشي هاي شب.

باده گرفتن: باده نوشيدن.

چنگ: نوعي از آلات موسيقي رشته يي كه در اصل از كمان شكارچيان به وجود آمده و با افزودن تارهاي بيشتر و كاسه صوتي و ستون سيم گير به اشكال مختلف درآمده است (حافظ و موسيقي ملّاح).

چغانه: سازي از خانواده آلات ضربي. ساختمان نوع ابتدايي آن عبارت بود از يك كدوي كوچك خشك كه درون آن سنگريزه مي ريخته و متناسب با وزن رقص با دسته يي كه بر آن تعبيه مي‌كرده اند به حركت در مي‌آورده اند (حافظ و موسيقي ملّاح).

عقل را: براي عقل.

ره توشه: توشه راه.

شهر هستي: شهر وجود، ديار هستي مادي.

نگار مي فروش: كنايه از ساقي.

عشوه يي داد: ناز و غمزه يي كرد.

ايمن: آسوده خاطر.

مكر زمانه: حيله روزگار،‌ گرفتاريهاي دور و زمان.

تير ملامت: (اضافه تشبيهي) ملامت به تير تشبيه شده، تير سرزنش.

نشانه: هدف.

تير ملامت را نشانه: هدف تير سرزنش.

ز آن ميان: از آن كمر، از آن كمر معشوق.

طَرْف بستن: بهره بردن،‌ نصيب بردن و طَرْفْ به معناي گل كمر و زينت بر روي كمربند نيز آمده است.

كمروار: كمربند مانند، مانند كمربند، مانند تسمه كمر.

خود را ببيني در ميانه: خود را در ميانه ببيني، خودبين باشي.

عنقا: سيمرغ و در اصطلاح عرفا مقام و مرتبت الهي.

بلند است آشيانه: آشيانه اش در جاي بلندي قرار دارد.

نديم: مصاحب.

مطرب: رامشگر.

خيال آب و گل: تصور اينكه خداوند انسان را از آب و گل آفريد، قصه اوليه خلقت.

در ره: در اين راه.

برآييم: رهايي يابيم.

خوش برآييم: به خوشي و خوبي رهايي پيدا كنيم.

كرانه: ساحل.

درياي ناپيدا كرانه: كنايه از اين جهان هستي.

وجود: هستي، مقابل نيستي،‌حدود و عوارض و لواحق موجودات كه همگي در مفهوم و معناي هستي مشتركند.

معما: راز سربسته، مسئله لاينحل، سخن پوشيده معنا.

تحقيق: بررسي، پژوهش.

فسون است و فسانه: حيله و فريبكاري و قصه پردازي است.

معاني ابيات غزل (428)

(1) هنگام سحر كه در اثر خماري از باده هاي شب پيش با آواز چنگ و چغانه باده نوشيدم‌…

(2) براي عقل زاد و توشه راهي از شراب تهيه و همراه كرده و از شهر وجود خود او را بيرون كردم.

(3) ساقي مي فروش محبوب من ناز و غمزه يي كرد كه (در اثر آن) مكر و فريب روزگار از يادم رفت و آسوده خاطر شدم.

(4) از ساقي كمان ابرو اين سخن به گوشم رسيد كه اي كسي كه (از هر طرف) هدف تير سرزنش قرار گرفته‌يي‌…

(5) اگر وجود خود را در ميانه بيني (به خود بينديشي)، نمي تواني مانند كمربند (كه گرداگرد كمر محبوب را احاطه نموده) از آن كمر (محبوب مطلوب)‌ بهره‌يي ببري.

(6) (و اگر چنيني و وجود خود را در ميانه مي‌بيني و به خود مي‌انديشي) برو و اين دام و تله خود را براي مرغ ديگري بگذار، زيرا آشيانه سيمرغ در جاي بلند (و دور از دسترس تو) قرار دارد.

(7) مصاحب و رامشگر و ساقي اين بزم وجود، همگي خود اوست (خدا) و تصور خلقت اوليه از آب و گِل در اين راه بهانه‌يي بيش نيست.

(8) كَشتي شراب بياور تا (با نوشيدن آن) از اين دريايي كه ساحل آن ناپيداست به خوبي و خوشي رهايي يابيم.

(9) حافظ وجود و هستي ما به مانند راز سربسته‌يي است كه تعمق و غور و بررسي در آن به مانند خودفريبي و داستان پردازي است.

شرح ابيات غزل (428)

وزن غزل: مفاعيلن مفاعيلن فعولن

بحر غزل: هزج مسدّس محذوف

٭

اين غزل يكي از غزلهاي عارفانه سنگين و قابل بحث و مطالعه عارفان در هر زمان و با هرگونه شيوه فكري است. غزل به طور تحقيق در دوره كمال عمر و شعر و شاعري حافظ سروده شده و آخرين عقيده عرفاني شاعر، در آخرين بيت اين غزل بازگو شده است.

حافظ يك عارف مسلمان است و در عرفان اسلامي انگيزه خلقت كاينات توسط خالق متعال ناشي از اين است كه خالق متعال زيبايي مطلق و عاشق زيبايي خويش است و به اين سبب كاينات را خلقت كرده تا زيبايي خود (و خود) را در آن ببيند (اِنَّ اللهَ جَميل و يُحِبُّ الْجَمال).

اين عبارت كوتاه و تفسير آن كه سنگ بناي معرفت عارفان اسلامي است گذشته از معناي ظاهري آن كه قشريون سطحي نگر را به اشتباه مي اندازد داراي معنايي بس عميق است كه اگر عارف اسلامي بخواهد به زبان ساده به شرح و بسط آن بپردازد حلّاج وار به جرم اينكه اسرار هويدا كرده است بر سر دار خواهد رفت و به اين سبب عرفا در عباراتي مانند همه عالم جمال طلعت اوست و امثال آن اظهارنظر مي‌كنند و اَنا الله نمي‌گويند كه هنوز ذهن بشريت قابل پذيرش آن و مستعدّ شناخت خويش نيست.

بهتر است به شرح بيت به بيت اين غزل بپردازيم و هر كجا لازم آيد توضيحي درخور فهم خود بر قلم آيد. شاعر در بيت اول و دوم، تمام توجه خود را به ساعات سحر معطوف مي‌دارد و كليد طرز تفكر و تعقل را به خواننده نشان مي‌دهد. حافظ همان طور كه خود كراراً گفته سحرخيز بوده است و اين شرط اول عرفان است. او در اين بيت علي الظاهر مي فرمايد به هنگام سحر كه از باده دوشين مخمور و نيمه مست بودم برحسب معمول به صبوحي پرداختم به اين معنا كه باده بامدادي را كه با نواي چنگ و مطرب نوشيده مي‌شود نوشيدم و در اثر اين شراب عقل را از خود بيخود ساخته و از سرزمين وجود خويش او را بيرون كردم تا بتوانم بدون وسوسه و اگر و مگر او به تفكر درباره عالم وجود و خالق آن بپردازم. ساقي محبوب من با ادا و اطوار خود همه غمها و تفكرات زندگاني را كه از فعل و انفعالات عقل ناشي مي‌شود به يكباره از من به دور كرد و من آرام و حاضرالذهن آماده انديشه و تفكر شدم. در اينجا شاعر مي‌خواهد بگويد ذهني كه دچار دغدغه تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا باشد نمي‌تواند درست درباره مبداء خلقت و خالق متعال فكر كند و براي اينكار بايد در اثر جذبه عشق ساقي، پشت پا به همه اين تعلقات بزند تا آماده پذيرش راز هستي گردد.

آنگاه شاعر از زبان ساقي در بيت چهارم و پنجم مي‌گويد كه او به من گفت اي كسي كه به خاطر اينكه برخلاف ساير قشريون به عالم عرفان روي آورده و در نتيجه آماج تير سرزنش متشرعين قرار گرفته‌يي، در اين راهي كه تو انتخاب نمودي مادام كه به وجود خود و كلمه ( من) فكر مي‌كني هرگز قادر نخواهي بود كه بر راز آفرينش دستيابي و به مانند تسمه كمر كه دور تا دور كمر را احاطه مي‌كند بر اين راز هستي محيط شوي و شرط نخست آن است كه از خود به درآيي و وجود خويش را شيئي مستقل نشماري.

آنگاه ساقي در بيت ششم حجّت را بر شاعر تمام كرده به او مي‌گويد اگر چنين هستي و قادر نيستي كه از خويشتن خويش رهايي يابي دست از اين كار و اين طرز تفكر و پاي از اين راه معرفت بكش كه سيمرغ حقيقت در جايي بس بلند آشيانه دارد و دست هر كس و ناكس به آن نمي‌رسد.

شاعر در بيت هفتم تحت تأثير فلسفه وحدت وجود و اين بيت از عطار:

به خود مي‌سازد از خود عشق با خود خيال آب و گِل در ره بهانه است

قرار گرفته و همصدا با او مي فرمايد هرچه را مي‌بيني همگي و در جمع (او) است و موضوع خلقت انسان از آب و گل بهانه يي بيش نيست و در واقع شاعر تحت تأثير اين مطلب است كه خداوند براي اينكه زيبايي خويش را ببيند دست به خلقت زد.

شاعر در دو بيت پاياني غزل پس از تشريح خلاصه طرز برداشت و عقيده نهايي خويش، درباره مسئله آفرينش نظريه قطعي خويش را راست و صاف و پوست كنده در چند كلمه چنين بيان مي‌كند كه: هرگز فكر ما در اين راه به جايي نمي‌رسد.

پس مي‌توان خلاصه عقيده حافظ را چنين بيان كرد كه وجود ما جزئي از كل خالق است و هرگز جزء نمي‌تواند پي به كل ببرد.

در پايان ذكر اين نكته بي فايده نيست كه در بعضي از نسخ تعداد ابيات اين غزل به 10 و 11 مي‌رسد و اين دو بيت را علاوه دارد:

سرا خاليست از بيگانه مي نوش كه جز تو نيست اي مرد يگانه

كه بندد طرف وصل از حُسنِ شاهي كه با خود عشق بازد جاودانه
و به طوري كه مشاهده مي‌شود مفاهيم اين دو بيت در ابيات اصلي غزل به طرز ماهرانه تري بازگو شده و احتمالاً به همين سبب توسط خود شاعر، اين دو بيت را كه كمتر برانگيزاننده احساس شاعرانه است حذف شده باشد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستيش کردم روانه
نگار می فروشم عشوه‌ای داد که ايمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقی کمان ابرو شنيدم که ای تير ملامت را نشانه
نبندی زان ميان طرفی کمروار اگر خود را ببينی در ميانه
برو اين دام بر مرغی دگر نه که عنقا را بلند است آشيانه
که بندد طرف وصل از حسن شاهی که با خود عشق بازد جاودانه
نديم و مطرب و ساقی همه اوست خيال آب و گل در ره بهانه
بده کشتی می تا خوش برانيم از اين دريای ناپيداکرانه
وجود ما معماييست حافظ که تحقيقش فسون است و فسانه


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

سحرگاهان كه مخمور شبانه         گرفتم باده با چنگ و چغاله
نهادم عقل را ره توشه از مي     زشهر هستي اش كردم روانه
نگار مي فروشم عشوده اي داد     كه ايمن گشتفم از مكر زمانه
زساقي كمان ابرو شنيدم           كه اي تير ملامت رانشانه
نبندي زان ميان طرفي كمر وار   اگر خود راببيني در ميانه
برو اين  دام ب رمرغي دگر نه   كه عنقا را بلند است آشيانه
نديم و مطرب  وساقي همه اوست   خيال آب و گل در ره بهانه
بده كشتي مي تا خوش برآئيم     از ين درياي ناپيدا كرانه
وجود ما معمائيست حافظ     كه تحقيقش فسونس و فسانه


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر