سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي دل زتنهايي به جان آمد خدار ا همدمي
چشم آسايش كه دراد از سپهر تيزرو ساقيا جامي به من ده تا بياسايم دمي
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهيم كز نسيمش بوي جوي موليان آيد همي
زيركي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت صفب روزي بوالعجب كاي پريشان عالمي
سوختم در چاه صب را بهر آن شمع چگل شاه تركان فارغ است از حال ما كورستمي
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي
اهل كار و ناز را در كوي رندي راه نيست رهروي بايد جهان سوزي نه خامي بي غمي
آدمي د رعالم خاكي نم يآيد به دست عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي
گريه حافظ چه سنجد پيش استغناي عشق كاندرين طوفان نمايد هفت در يا شبنمي
توضيحات :
معني بيت 1( سينه پر از درد و رنج است افسوس مي خورم كه مرهمي وجود ندارد دلم از تنهايي به جان رسيد برا يخدا بگوييد هم نفسي كجاست ) معني بيت 3( برخيز تا دل را به آن محبوب سمرقندي بسپاريم كه از باد ملايم سر كويش بوي خوش تفرجگاه جوي موليان به شمام مي رسد ) معني بتي 4( به شخص زيركي گفتم اوضاع عشق را ملاحشه كن او خنديد و گفت روزگار بسيار دشواري است كه در آن كارهاي بسيار عجيب و درد و بلا فراوان است ) معني بيت 5( درچاه شكيبايي از براي ديدار زيبا رويان شهر آتش گرفتم شاه تركان و پادشاه خوبان ( همانزيبا چگل ) از ما سراغي نمي گيرد پس رستم دستان كجاست تا مارا از بند لاي عشق رهايي دهد = تلميح بر داستان بيژن و منيژه ) معني بيت 6( در آيين عاشقي آسودگي بلا كشيدن است دلي كه با بيماري عشق مرهم بخواهد پس الهي مجروح گردد ) معني بيت 7( براي كامروايان و نازپروردگان در سرزمين عشق راهي نيست ( عاشقان چيزي ديگرند ) در اين را ه سالكي بايد كه مانند آتش هستي سوز باشد )
نتيجه تفال :
1- خواجه در بيتهاي 2-8-9- فرمايد ( كسي از روزگار نيزرو چشم راحتي و آسودگي ندارد پس اي ساقي جام شرابي بده تا لحظه اي غم را فراموش كنم )( چون انسان كامل در اين خاكدان نمي توان يافت بايد از نو گل آدم سرشته شود و جهاني جديد بوجود آيد )( گريه حافظ در برابر مقام عشق و زني و ارزشي ندراد چه در جنب درياي محبت عالم همانند يكي قطره باران به نظر مي رسيد ) اگر درست تفسير كنيد عيناً نيت شما را در بر دارد
2- اگر چه از اين پيشامد بسيار غمگين و افسرده ايد اما يان پيشامد تجربه ايست تا شما قدري به خود بياييد و مواظب اطراف و اكناف خويش باشيد و در قفس طلايي زندگي غرق زرق و برق امور نباشيد
3- دستاورد اين تلاش هر چه باشد به نفع شماست زيرا جنابعالي با آغوش باز و با خلوص نيت در اين راه گام برداشتي و تاكنون مرتكب كوچكترين گناه نشده ايد پس راهتان عالي و نيت شما خوبست بنابراين خداوند يا رو ياور شماست واهمه نداشته باشيد
4- آقا يا خنم عزيز آدمي خوش مشرب و اهل معاشرت و گردش هستيد بطوري كه ازتنهايي چندان لذتي نمي بريد ولي تحمل مي كنيد فردي با نك هستيد و ديگران به خانواده شما حسادت مي كنند اما نمي دانند كه دلي پردرد درايد آدمي تودار و بذله گو كم حرف و بسياردان مي باشيد بطوريكه ديگران از معاشرت باشما لذت مي برند
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معاني لغات غزل (470)
مالامال: لبريز، مملوء، پُر.
دريغا: (شبه جمله) آه (از كمبود و فقدان).
مرهم: ضماد و داروي مُسَكّني كه به منظور رفع درد به موضع درد مي مالند.
خدا را: براي رضاي خدا.
همدم: هم نفس.
چشم آسايش: چشمداشت براي آسايش، اميد و انتظار آسايش.
تيز رو: سريع السير، زودگذر.
احوال: گردش و تغييرات زمانه، اوضاع و احوال.
صعب: سخت.
بوالعجب كاري: كاري بس شگفت آور.
چاه صبر: (اضافه تشبيهي) صبر به چاه تشبيه شده است. ضمناً اشاره به چاهي دارد كه بيژن به دستور افراسياب در آن زنداني شد و آخرالامر بدست رستم از آن رهايي يافت.
چِگِل: ناحيهيي كه بين خلّخ و تخس و قرقيز محدود و از شهرهاي تُرك نشين آسياي مركزي است و اهالي آن به زيبايي مشهورند و كنايه از منيژه دختر افراسياب است.
شاهِ تركان: كنايه از افراسياب است كه به دستور او گرسيوزِ برادرش، بيژن را در چاه حبس مي كند.
كو رستمي: رستمي كجاست (كه بيايد و نجات دهد).
ريش باد: مجروح باد.
اهل كام و ناز: كامروايان و صاحبان نعمت و آسايش.
رهرو: سالك.
جهانسوز: بي باك و ماجراجو و پُر دل، هستي سوز.
خام: نا آزموده.
بي غمي: درد نكشيدهيي، بي دردي.
عالم خاكي: روي زمين.
خاطر: دل.
تُركِ سمرقندي: تيمور كه تُرك و اهل سمرقند بوده و در اوايل فتوحات خود به هر كجا مي رسيد عرفا و دانشمندان را محترم مي شمرد و خود مردي فاضل و باهوش بود.
مَوْليان: (بر وزن كَوْليان) مخفف مواليان.
چه سنجد: چه سنجشي دارد، چه ارزشي دارد، چه وزني دارد.
استغنا: بي نيازي، چشم پوشي از مال و جاه و مقام دنيائي.
نمايد: به نظر مي رسد.
هفت دريا: قدما تعداد درياهاي روي زمين را هفت عدد مي دانستند، كنايه از درياهاي پهناور و بزرگ.
معاني ابيات غزل (470)
(1) سينه از درد لبريز شده، افسوس كه مرهم و داروي دردشكني وجود ندارد. دل از تنهايي جانش به لب رسيده براي خاطر خدا هم نفسي را نشان دهيد.
(2) چه كسي از گردون شتاب زده و سپهر تندرو اميد و انتظار آسايش دارد؟ ساقي، جامي شراب بياور تا نوشيده و لحظه يي از دست غم رهايي يابم.
(3) به شخص هوشياري گفتم: بر اين اوضاع و احوال بنگر! با خنده پاسخ داد: عجب روزگار سختي و شگفت آور رويدادي و آشفته دنيايي است.
(4) در چاه شكيبايي (مانند بيژن عاشق منيژه، دختر افراسياب) براي آن زيباروي ترك نژاد از پا درآمدم. افراسياب شاه توران به حال من عنايتي ندارد، رستم نجات بخش كجاست؟
(5) در مسير عشقبازي امنيت و فراغت بلاي جان رهرو است. آن دلي كه براي درد عشق تو جوياي مرهم است پيوسته مجروح باد.
(6) صاحبان ناز و نعمت را در محله بدنامان راهي و جائي نيست رونده يي بايد در اين كوي و برزن قدم نهد كه ماجراجو و هستي سوز باشد نه نا آزموده و بي درد.
(7) در اين دنياي خاكي آدمي به چشم نمي خورد بايد از نو، دنيايي ديگر و آدم ديگري ساخته و آفريده شود.
(8) بيا تا روي دل را به روي آن ترك سمرقندي (تيمور) آوريم كه از نسيم مسموعاتي كه درباره او پراكنده شده، انسان به ياد باد و نسيمي مي افتد كه از جوي و كوي مواليانِ بخارا مي آيد.
(9) در برابر بي نيازي و بي اعتنايي عشق گريه حافظ چه ارزشي دارد؟ زيرا در اين طوفان عشق، همه درياهاي دنيا به مانند شبنمي، حقير جلوه مي كند.
شرح ابيات غزل (470)
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر غزل: رمل مثمّن محذوف
٭
خواجو كرماني:
اي مقيمان درت را عالمي در هر دمي رهروان راه عشقت هر دمي در عالمي
٭
امير تيمور گوركاني در ايران به بي رحمي و قساوت و قتل عام مشهور است. او سرداري باهوش و داراي تحصيلات ديني و واجد اراده قوي بود و در كشور گشايي چنانچه با خلف عهد و پيمان شكني مواجه مي شد دست به كشتار بي دريغ مي زد: شهرت كشور گشايي و تعميم عدالت او و موافقتي كه با اهل علم داشت در زمان حافظ همه گير شده بود.
زين الدين تايبادي، يكي از علماء ديني است كه در سفر حج به شيراز وارد و ميان او و حافظ ملاقات ها و روابط برقرار بوده و او كسي است كه حافظ به هنگام گرفتاري و تعقيب قضائي كه از جانب شيخ زين الدين علي كلاه برايش روي داده بود به خانه اش پناهنده و بنا به دستور او و عنوان اين اصل فقهي كه نقل كفر، كفر نيست بيني ماقبل بيت غزل مورد اعتراض ساخته و شعر خود را به اين صورت پرداخت نمود:
اين حديثم چه خوش آمد كه سحرگه مي گفت بر در ميكده بي با دَف و ني ترسائي
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد آه اگر از پس امروز بود فردائي
و اين زين الدين ابوبكر تايبادي كسي است كه امير تيمور به هنگام هجوم به ايران در خراسان به نزد او رفته و از تعظيم و تكريم او چيزي فروگذار نكرد و از او نصيحت شنود. همچنين تيمور در ورود خود به شيراز علّامه مير سيد شريف جرجاني را كه معلم خواجه حافظ و مرد فاضلي بود ملاقات و او را با احترام هر چه تمام تر روانه سمرقند نمود. از طرفي شاه شجاع هم در اواخر عمر با تيمور مكاتبه برقرار و وليعهد خود را به دست او سپرد و بنا به خواهش امير تيمور، نوه خود يعني دختر سلطان اويس را به عقد ازدواج نوه تيمور، امير زاده پير محمد فرزند امير زاده جهانگير فرزند تيمور درآورد به سمرقند فرستاد.
بنابراين ملاحظه مي شود كه در آن هنگام وانفساي بعد از شاه شجاع و جنگلهاي داخلي شاهزادگان آل مظفر، حافظ حق دارد به منظور برقراري صلح و آشتي در بلاد مسلمانان دل بدان ترك سمرقندي بدهد و اين غزل را بسرايد.
به ظنّ قوي اين غزل قبل از سال 781 هجري و قتل عام سمرقند سروده شده و در آن موقع هنوز حافظ نسبت به تيمور چندان بدبين نبوده و كشت و كشتار او را نديده بوده است وگرنه بعد از اين واقعه حافظ از اين بابت اظهار ندامت مي كند (غزل 423) (1-8) و (2-8).
يك مطالعه اجمالي در مفاد ابيات اين غزل ما را به اين نتيجه مي رساند كه چرا سينه حافظ مالامال درد است و با اين وضع درهم و برهم كشور چرا به اين نتيجه مي رسد كه (رهروي بايد جهان سوزي نه خامي بي غمي).
درباره اشاره حافظ در بيت هشتم به جوي موليان همانطور كه استاد ارجمند آقاي دكتر محمد امين رياحي نوشته اند در اصل ياد جوي مَوليان (بر وزن كوليان) بوده و آن محله يي بوده خارج از شهر بخارا، در مكاني خوش آب و هوا كه اسماعيل ساماني در اختيار غلامان آزاد كرده خود نهاده و در جوار آن محله، ساير اعيان شهر هم براي خود خانه و باغ و قصرهايي ساخته و اجمالاً آن كوي به خوش آب و هوايي زبانزد همگان بوده است. شهرت كوي مواليان كه به صورت اختصار و در زبان محاوره كوي موليان نام گرفته تا به شيراز نيز رسيده و شعراي قبل از حافظ نيز بدان اشارت هايي دارند و همانطور كه دكتر امين رياحي اظهار نظر كرده اند منظور حافظ از آوردن كلمه (نسيم) اخبار و آوازه و شهرت آن شهر است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غزل به قلم علامه قزوینی :
سينه مالامال درد است ای دريغا مرهمی دل ز تنهايی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسايش که دارد از سپهر تيزرو ساقيا جامی به من ده تا بياسايم دمی
زيرکی را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پريشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طريق عشقبازی امن و آسايش بلاست ريش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نيست ره روی بايد جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآيد به دست عالمی ديگر ببايد ساخت و از نو آدمی
خيز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهيم کز نسيمش بوی جوی موليان آيد همی
گريه حافظ چه سنجد پيش استغنای عشق کاندر اين دريا نمايد هفت دريا شبنمی
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي دل زتنهايي به جان آمد خدار ا همدمي
چشم آسايش كه دراد از سپهر تيزرو ساقيا جامي به من ده تا بياسايم دمي
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهيم كز نسيمش بوي جوي موليان آيد همي
زيركي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت صفب روزي بوالعجب كاي پريشان عالمي
سوختم در چاه صب را بهر آن شمع چگل شاه تركان فارغ است از حال ما كورستمي
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي
اهل كار و ناز را در كوي رندي راه نيست رهروي بايد جهان سوزي نه خامي بي غمي
آدمي د رعالم خاكي نم يآيد به دست عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي
گريه حافظ چه سنجد پيش استغناي عشق كاندرين طوفان نمايد هفت در يا شبنمي
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر