اي دل دگر ا زان چاه زنخدان بدر آيي هرجا كه روي زود پشيمان بدر آيي
هش دا كه گر وسوسه نفس كني گوش آدم صفت از روضه رضوان بدر آيي
شايد كه به آبي فلكت دست نگيرد گر تشنه لب از چشمه حيوان بد آيي
جان مي دهم ا زحسرت ديدار تو چون صبح باش كه چو خورشيد دردرخشان بدر آيي
تا كي چو صبا بر توگماردم دم همت كز عنچه چو گل خرم و خندان بدر آيي
شب در تيره هجر تو جانم به لب آمد وقت است كه همچون مه تابان بدر آيي
برخاك درت بسته ام از ديده دو صد حوي تا بو ه تو چون سرو خرامانبدر آيي
حافظ مكن انديشه كه آن يوسف مه روي باز آيد و از كلبه احزان بد ر آيي
توضيحات :
چاه زنخدان ( چاه ذقن چهره يار ) بدر آيي ( خارج شوي ) پشيمان بدر آيي ( پشيمان مي شوي = خواهي شد ) هش دار ( هوشيار باش = بهوش باش ) وسوسه نفس ( بدانديشي = تابع هواي نفس ) آدم صفت ( مانند حضرت آدم ) روضه روضوان ( باغ بهشت ) بدر آبي ( رانده مي شوي ) معني بيت 3( اگر به چشمه حيات رسيدي و سير ننوشيدي چون كفران نعمت كرده اي شايسته آني كه روزگار ا زآن پس به اندك آب تو را ياري نكند) باشد كه ( به اميد آنك هشايد كه ) معني بيت 5( آنقدر مانند باد بهاري نفس خود را همره با دعا و توجه باطني به نگهباني و حراست تو مي گمارم تا مانند گل ا ز حجاب غنچه تازه روي بيرون بيايي ) بو كه ( به اميد اينكه شايد ) سرو خرامان ( سرو روان ) انديشه مكن ( نگران مباش ) يوسف مهر و ( يوسف زيبارو = يار ) كليه احزان ( خانه غمها ) بدر آبي ( خارج شوي )
نتيجه تفال :
1- خواجه بزرگ در بيتهاي 1-2- و آخر فرمايد ( اي دل اگر از چاه زنخدان جانان خارج شوي و صفاي آنجا را ترك كني بهر جا داخل شوي پشيمان مي شوي ) ( هوشيار و عاقل باش كه اگر به وسوسه نفس گوش كني مانند حضرت آدم از باغ بهشت اخراج خواهي شد )( اي حافظ نگران مباش كه آن يوسف زيبا رو و ماه رخسار باز مي گردد و تو از خانه غمها مانند حضرت يعقوب بيرون خواهي آمد) خود تفسير كنيد
2- نگران آن مسافر عزيز مباش كه به زودي خبرهاي بسيار خوشايند از او دريافت مي كنيد و كار او به كمال و خوبي پايان يافته است و زمان خوشي و شادي به زودي خواهد رسيد و اگر در فكر كسي يا چيزي هستيد بايد كمي صبر و حوصله داشته باشيد و گرفتاريهاي راه آن را تحمل كني تا شاهد مقصود را در آغوش گيريد به زودي كاميابي و پيروزي از آن شما خواهد شد به شرط آنكه دقت سرعت عمل و توكل بر خدا همگام شما باشد چون هركاري بايد مقدماتش فراهم گردد
3- پدر يا مادر يا همسر شما قصدكاري رادارد و فكر ميكند در حالي كه طرف مقابل قصد كلاه برداري و فريب دارد بهتر است هوشيار باشيدو او را از آن كار منصرف كنيد
4- جنابعالي هميشه سعي داريد كه حالت جواني خود را حفظ كنيد پس حتماً به محيط هاي باز و روستاها و شهرهاي تميز سفر كنيد ا ز همسري خوب و زندگي بر رونق مانند گلهاي بهاري پرنشاط و ازنگهاي نقره اي و نارنجي بهره بگيريد در مكانهايي كهغم و اندوه وجود دارد توقف طولاني نداشته باشيد كه با روحيه شما سازگاري ندراد هر چه با نشاط تر باشيد عمر بيشتري خواهيد داشت
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
1 ای دل اگر از چاه زنخدان محبوب بیرون بیایی؛ هر جای دیگر بروی زود با حال پشیمان باز میگردی.
یعنی گرفتاری عشق جمال محبوب را غنیمت شمار؛ گرفتاری مطلوبی است که اگر از آن آزاد شوی از آزادی خود پشیمان میشوی و هر جای دیگر که بروی به سوی آن بر میگردی.
2 مراقب باش که اگر به وسوسه نفس گوش بدهی؛ مثل آدم ابولبشر از باغ بهشت بیرون میآیی.
نفس: در باره نفس و تعبیر عرفانی آن دکتر غنی مینویسد: «پیشوایان و بزرگان صوفیه به تدریج طریقه مخصوصی برای ریاضت و تربیت اخلاقی و پرورش روحی سالک ترتیب دادند که اساس آن این است که در انسان عنصر بد که مایه هوی و هوس و شهوت است نفس نامیده میشود.»(غنی تاریخ تصوف در اسلام ص 297)
مضمون بیت اشاره دارد به اینکه حضرت آدم به وسوسه شیطان از گیاه ممنوع خورد و مجبور به ترک بهشت شد، که از جمله درآیات 116 تا 122 سوره طه خصوصا آیه 120 آمده است.
فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَى
دنباله بیت قبل خطاب به دل خود میگوید مراقب باش نفس مثل شیطان آدم را وسوسه میکند. اگر تحت تاثیر تحریکات آن واقع شوی، مثل آدم که از بهشت رانده شد، تو هم از بهشت رانده میشوی. ترکیب آدم صفت در بیت شایسته تامل و قابل بحث است.
3 اگر به چشمه حیوان برسی و تشنه لب بیرون بیایی، جا دارد که روزگار با اندک آبی ترا یاری نکند.
شاید: شایسته است، جا دارد.
آبی: آب کمی.
چشمه حیوان: چشمه آب حیوان یا چشمه آب حیات.
میگوید اگر به چشمه آب حیات برسی و آن شایستگی را نداشته باشی که از آن بنوشی و تشنه لب از آن بیرون بیایی، شایسته است که روزگار هم به تو کمکی نکند و آبی به تو نرساند. اگر در وجودت لیاقت نباشد جا دارد که روزگار هم به تو کمک نکند.
4 از حسرت دیدن تو مثل صبح جان خود را تسلیم میکنم؛ به امید اینکه مثل خورشید تابناک طلوع کنی.
صبح حد فاصله میان شب و روز است که با طلوع خورشید و گسترش آن پایان میپذیرد. پس با توجه به اینکه مردن صبح با طلوع خورشید ملازمه دارد، میگوید به امید آنکه تو مثل خورشید طلوع کنی، من مثل صبح جان میدهم.
5 آنقدر مانند باد صبا با همت خود بر تو میدمم – با نفس خود به تو دعا میکنم – تا مثل گل شاد و خندان از غنچه بیرون بیایی.
همت چنانکه اصطلاح صوفیانه است، اینجا به معنی دعا و زاری آمده است.
بر اثر وزش باد صبا غنچه شکفته و گل میشود، میگوید من هم آنقدر با نفس خود بر تو میدمم، آرزوی خود را در برابرت تکرار میکنم، تا تو مثل گل چهرهات را در برابر من باز کنی و با خنده و شادی مرا بپذیری.
6 در شب سیاه دوری تو جانم به لب رسید؛ وقت آن است که مثل ماه تابان بیرون بیایی و شب تیره را روشن کنی.
7 در خاک در خانه تو جویهای بسیار از چشمم روان ساختهام؛ به امید آنکه مثل سرو خرامان بیرون بیایی.
با توجه به اینکه سرو معمولا در کنار جوی کاشته میشود، میگوید از هر چشم خود به اندازه صد جوی اشک ریختهام که تو سرو قد بیایی و کنار این جویها بنشینی.
8 حافظ فکر و خیال مکن، زیرا آن یوسف زیبا رو بر میگردد و تو از کلبه احزان بیرون میآیی.
کلبه احزان: کلبه پر از غم و اندوه و کنایه از خانه یعقوب پدر یوسف است.
بیت اشاره دارد به داستان حضرت یوسف و دوری او از پدر و گریشتن بعقوب در فراق فرزند، در کلبه احزان. اما یوسف در مصر در مقام عزیزی مصر از جهان رفت و در هیچ روایتی دیده نشده است که به کنعان نزد پدر خود یعقوب «باز آید». جای دیگر هم در غزل:
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
همین اختلاف در سخن حافظ با متن قرآن و روایات تاریخی ملاحظه میشود. مگر اینکه بگوییم باز آمدن یوسف به کنعان را بر مبنای قصص قرآن نگفته، امیدی است که میدهد. البته این نیز نمیتواند توجیه درستی باشد زیرا وقتی نویسندهای به یک قصه معروف تاریخی اشاره میکند نمیتواند از آنچه در اصل قصه واقع شده و در میان مردم شهرت یافته تجاوز کند، زیرا قهرمانهای قصه هر کدام سمبل یک صفت خاص شدهاند. شاعر میتواند سمبل مناسب مقام را از میان آنها انتخاب کند نه اینکه جریان حوادث را عوض کند یا نقش قهرمان قصه را تغییر دهد؛ چنانکه خود حافظ نیز در موارد گوناگون ضمن استفاده از روایات تاریخی مثل قصههای سلیمان و داود و اسکندر و خضر و رستم و … این اصل را رعایت کرده است. بر این بنده معلوم نشد چگونه در این مورد از این قاعده منطقی و عمومی تجاوز کرده است.
غزل به قلم علامه قزوینی :
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآيی هر جا که روی زود پشيمان به درآيی
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش آدم صفت از روضه رضوان به درآيی
شايد که به آبی فلکت دست نگيرد گر تشنه لب از چشمه حيوان به درآيی
جان میدهم از حسرت ديدار تو چون صبح باشد که چو خورشيد درخشان به درآيی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآيی
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد وقت است که همچون مه تابان به درآيی
بر رهگذرت بستهام از ديده دو صد جوی تا بو که تو چون سرو خرامان به درآيی
حافظ مکن انديشه که آن يوسف مه رو بازآيد و از کلبه احزان به درآيی
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
اي دل دگر ا زان چاه زنخدان بدر آيي هرجا كه روي زود پشيمان بدر آيي
هش دا كه گر وسوسه نفس كني گوش آدم صفت از روضه رضوان بدر آيي
شايد كه به آبي فلكت دست نگيرد گر تشنه لب از چشمه حيوان بد آيي
جان مي دهم ا زحسرت ديدار تو چون صبح باش كه چو خورشيد دردرخشان بدر آيي
تا كي چو صبا بر توگماردم دم همت كز عنچه چو گل خرم و خندان بدر آيي
شب در تيره هجر تو جانم به لب آمد وقت است كه همچون مه تابان بدر آيي
برخاك درت بسته ام از ديده دو صد حوي تا بو ه تو چون سرو خرامانبدر آيي
حافظ مكن انديشه كه آن يوسف مه روي باز آيد و از كلبه احزان بد ر آيي
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
احسنت به حافظ ،که دراینجا به مقام وصی بودن یوسف بعد از یعقوب و رفتن یعقوب نزد یوسف اشاره نموده،ودر واقع اهمیت وصی و تعیین وصی همراه خلیفه خدا در هر زمان را بیان نموده.
پاسخحذف