با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۶, شنبه

كشتي باده بياور - در همه دير مغان نيست چو من شيدايی - غزل 490 - 531

531- كشتي باده بياور
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي       خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي
دل كه آيينه شاهيست غباري دراد     از خدا م يطلبم صحبت روشن رايي
كرده ام توبه دست صنمي باده فروي   كه دگر مي نخورم بي رخ بزم آرايي
جوي ها بسته ام از ديده به دامن كه مگر   بر كنارم بنشانند سهي بالايي
كشتي باده بياور كه مرا بي رخ دوست       گشت هر گوشه چشم از غم دل دريايي
سر اين نكته مگر شمع بر آرد به زبان     ورنه پروانه ندارد به سخن پروايي
نرگس ار لاف زد ا زشيوه چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پي نابينايي
سخن غير مگو با من معشوقه پرست     كز وي و ام ميام نيست به كس پروايي
اين حديثم چه خوش آمد كه سحرگه مي گفت بر در ميكده اي با دف و ني ترسايي
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد     آه اگر از پي امروز بود فردايي

توضيحات :
دير مغان ( محفل عارفان و اولياي حق ) شيدا ( عاشق ) خرقه ( لباس درويش ) دفتر ( دفتر شعر ) ايينه شاهي ( آيينه جنال سلطان عشق ) غباري دارد ( گرد آلوده شده ) روشن رايي ( مرشد ) صنم ( زيبا روي ) بزم آرا ( دلبر ) سهي بالايي ( دلبي بلند قامت ) جوي بسته ام ( اشك مي ريزم ) كشتي باده ( قدح شراب ) معني بيت 6( داستان وراز جانسوز عشق ار شايد شمع با زبان آتشين بتواند بيان كند و اگ رنه پروانه جان سوخته و عاشق تاب و تحمل حرف رزدن ندراد ) معني بيت 7( اگر گل نرگس به خود ساايي مغرور شد به اين علت است كهناز و عشوه چشم تو را دارد پس آزده خاطر مشو كه عاشقان چشم بيناي تو رارها نمي كنند تا به دنبال نرگس نابينا برند ) معني بيت 80 سخن از كسي ديگر نز د من عاشق مگو زيرا من توجه و علاقه به كسي يا چيزي جز معشوق و شراب ندارم ) معني بتي 10( اين سخن راهب عيسوي برايم لذت بخش است كه مي گفت اگر آيين اسلام از اين گونه است كه حافظ انجام مي دهد افسوس ندانم فرداي قيامتي باشد جواب شرابخواري امروز ار چگونه مي دهد )

نتيجه تفال :
1-اجراي اين نيت با تمام علاقه و پشتكاري كه شما درايد به اين زودي ميسر نمي شود زيرا اولاً رقباي زيادي داري ثانياً امكانات لازم فراهنم نمي باشد ثالثاً جنابعالي اب ترديد عمل مي كنيد رابعاً با شدت و كياست و علاقه تام و تمام به دنبال آ» نمي باشيد و گرنه مي توانيدموفق شويد
2- توصيه م يكنم اتجراي اين نيت را به زمان بهتري محول كنيد در فكر پيدا كردن مقدمات كار باشيد در هرحال از استاد و استاداني اب تجربه كمك بگيريد و از هركس و هرجا بهره مند نشويد كه وقت تلف كردن است چون كار هر كسي نمي باشد
3- به زودي خبرهاي خوشحال كننده اي دريافت مي كنيد همسر يا پدرتان در كاري سود فراوان به دست مي آورد ولي كسي او را از طريق طرح دوستي فريب مي دهد بيمارتان فعلاً به همان حال باقي خواهد ماند سفري زيارتي و سياحتي خواهيد رفت
4- با توجه به بيت هاي غزل روحيه جنابعالي چنين است قابليت هر كاري را داريد فريب عشق و كا رديگران را نمي خرويد و در لباس پوشيدن و زندگي نظم خاصي داردي فردي ايده آل و خوش بين هستيد و به عنوان يك مادر يا پدر تا سرحد جان وشا مي باشيد و با داشتن تخيلات عرفاني و شاعرانه دينايي مملو از زيبايي و رنگها را در ذهن مجسم مي كنيد و از سرچشمه ايمان آب زلال راستي و صداقت را مي نوشيد


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (490)

دَير: صومعه و عبادتگاه.

مُغان: مُغ ها، موبد زرتشتيان.

دير مُغان: آتشكده زرتشتيان كه موبد آنْ شراب به زائران مي نوشاند، كنايه از مجمع و محفل عرفا و اولياء حق.

شيدا: ديوانه از عشق، شوريده احوال.

خرقه: دلق صوفي.

آيينه شاهي: آيينه اي كه انوار و جمال سلطانِ عشق در آن نمودار است.

غبار: كدورت، تيرگي.

روشن رايي: روشن ضميري، مرشد و پيري روشن بين و مجرّب، دل آگاهي.

بزم آرا: زيباروي مجلس آرا.

لاف زدن: گزافه گويي كردن، ادعاي بي مورد كردن، خودستايي كردن.

شيوه چشم: طرز نگاه چشم، ناز و كرشمه چشم.

اهل نظر: صاحبان بصيرت، شيفتگان روي زيبا، نظربازان.

اين قصه: قصه عشق.

پروايي: ميل و رغبتي (در مصراع دوم بيت پنجم).

سهي بالايي: بلند بالايي، سرو قامتي.

كشتي باده: پياله و ظرف شراب خواري كه به شكل كشتي مي ساخته اند و از لحاظ ظرفيت از پياله‌هاي معمولي بزرگتر بوده است.

سخن غير: از غير و بيگانه سخن گفتن.

پروايي: ميل و رغبتي (در مصراع دوم بيت هشتم).

حديث: سخن تازه و نو.

خوش آمد: دلپذير افتاد.

ترسا: مسيحي، نصراني.

آه: (شبه جمله) واي، واويلا.

پيِ: به دنبال.

معاني ابيات غزل (490)

(1) در تمام ديرهاي مُغان، كسي چون من شوريده احوال نيست. خرقه ام در يك دير و كتاب و دفترم در دير ديگري به گرو باده رفته است.

(2) دل كه به منزله آيينه (بازتابنده نور جمالِ سلطانِ كاينات) است كدر و تيره شده است. از خدا مي خواهم كه دوست روشن ضمير و دل آگاهي به من عطا كند.

(3) دست در دست زيباروي باده فروشي نهاده و توبه و تعهد كرده ام كه بعد از اين بدون حضور زيباي مجلس‌آرايي، باده ننوشم.

(4) اگر گل نرگس ادعاي همساني با شيوه ناز و اداي چشم تو كرد آزرده خاطر مشو، چشم صاحبان بصيرت هرگز به دنبال چشم نابينايي راه نمي افتد.

(5) مگر شرح اين داستان عشق را شمع با زبان آتشين خود بازگو كند وگرنه هرگز پروانه براي سخن گفتن ميل و رغبتي نشان نمي دهد.

(6) جويهاي اشك از ديدگان خود به سوي دامن، روان كرده ام تا شايد معشوق سرو قامتي را در كنار من بنشانند.

(7) پياله كشتي مانند را شراب كرده بياور كه بر اثر فراق محبوب و اندوه دل، هر گوشه چشمم از اشك به صورت دريايي درآمده است.

(8) با من كه معشوقم را از جان و دل مي پرستم از بيگانه سخن مگو زيرا به غير از او و جام باده به كس ديگري رغبت و توجه ندارم.

(9) اين سخن كه سحرگاهان يك مسيحي با دف و ني بر در ميخانه اي مي گفت به خاطرم دلپذير افتاد:

(10) اگر (اسلام و) مسلماني، همين است كه حافظ دارد (و اظهار مي كند) واي اگر بعد از امروز فردايي (فرداي قيامتي) در كار باشد.

شرح ابيات غزل(490)

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم

٭

جلال الدين مولوي:

1- سخن تلخ مگو اي لب تو حلوايي سر فرو كن به كَرَم اي كه بر اين بالايي

2- گر گريزي به ملولي ز من سودايي روكشان، دست گزان، جانبِ جان بازآيي

٭

خواجو كرماني:

اي سر زلف تو را پيشه سمن فرسايي وي لب لعل تو را عادت روح افزايي

٭

سلمان ساوجي:

چشم داريم كه دل بستگي اي بنمايي دل ما راست فرو بستگي اي، بگشايي

٭

كمال خجند:

قطره اي، قطره ز دريا چو به ساحل آئي گر به دريا برسي قطره اي از دريايي

٭

رفيع الدين مسعود:

ماه را رشك نمايد رُخَت از زيبايي سرو را نيزه دهد قامتت از رعنايي

٭

در نزد عارفان، اين غزل مقام و اهميت خاصي را دارد و هر بيت آن شرحي و دستاوردي.

شادروان قزويني در حاشيه اين غزل نوشته اند قاضي نورالله شبستري در مجالس المؤمنين، در حاشيه اين غزل نوشته اند: « قاضي نورالله شبستري در مجالس المؤمنين در مجلس هفتم در شرح احوال فاضل مشهور جلال الدين دواني متوفّي سنه 908 هجري گويد از جمله تأليفات وي شرحي است عرفاني بر اين غزل خواجه ».

حافظ پيش از آنكه تحت تأثير نكات عرفاني، چهره غزل خود را به اشارات عارفانه و صوفيانه آرايش دهد، تحت تأثير شيوه رفتار و گفتار عارفان ملامي در وزن و بحري مناسب و قافيه اي گوشنواز غزلي را ساخته و پرداخته كه باب طبع آزادگان و دلدادگان و ورد زبان همگان گرديده است و عجين بودن كلام حافظ به نكات عرفاني امري است كه در اكثر سخنان منظوم او مشهود است. احتمالاً همين توجه عموم سبب برانگيختن احساسات مخالفان از جمله شيخ زين الدين علي كلاه قاضي القضاه زمان شاه شجاع كه يكي از مخالفين و معاندين حافظ بود شده و براي اين مرد آزاد انديش پرونده ساخته كه النهايه منجر به تبعيد حافظ به يزد مي شود.

شادروان غني در تاريخ عصر حافظ مي نويسند: « ماجراي دو بيت آخر اين غزل را خواندمير صاحب حبيب السّير چنين نوشته است: روزي شاه شجاع به زبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته گفت هيچ يك از غزليات شما از مطلع تا مقطع بر يك منوال واقع نشده، بلكه از هر غزلي سه چهار بيت در تعريف شراب است و دو سه بيت در تصوّف و يك دو بيت در صفت محبوب و تلوّن در يك غزل خلاف طريقت بلغاست. خواجه حافظ فرمود: …مع ذالك شعر حافظ در آفاق اشتهار يافته و نظم ديگر حريفان پاي از ديواره شيراز بيرون نمي دهد. بنابراين كنايت شاه شجاع در مقام ايذاي خواجه حافظ آمده، به حسب اتفاق در آن ايام، آن جناب غزلي در سلك نظم كشيده كه مقطعش اين است:

گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد آه اگر از پي امروز بود فردايي

و شاه شجاع اين بيت را شنيده گفت: از مضمون اين نظم چنين معلوم مي شود كه حافظ به قيام قيامت قايل نيست و بعضي از فقيهان قصد نمودند كه فتوايي نويسند كه شك در وقوع روز جزا كفر است و از اين بيت اين معنا مستفاد مي گردد و خواجه حافظ مضطرب گشته نزد شيخ زين الدين ابوبكر تايبادي كه در آن اوان عازم حجاز بود و در شيراز تشريف داشت رفت و كيفيت و قصد بد انديشان را باز گفت شيخ گفت مناسب آن است كه بيت ديگر مقدّم بر اين مقطع درج كني مشعر به اين معنا كه فلاني چنين گفت تا به مقتضاي اين مثل كه نقل كفر، كفر نيست از اين تهمت نجات يابي. بنابراين، خواجه حافظ اين بيت را:

اين حديثم چه خوش آمد كه سحرگه مي گفت بر در ميكده اي با دف و ني ترسايي

گفته و پيش از مقطع، در آن غزل مندرج ساخت.

هر چند اشخاصي بر اين گفته خواندمير شك و ترديد روا داشته اند ليكن از نوشته هاي آنان چنين بر مي‌آيد كه بيشتر درصدد توجيه فقهي اين مسئله و ابطال دلايل آنها بوده و اين موضوع نمي تواند دليل بر كذب نوشته مورخي باشد.

مضمون بيت ششم اين غزل را فخرالدين اسعد در ويس و رامين چنين آورده است:

تو سرو جويباري چشم من جوي چمنگه بر كنار جويِ من جوي

همچنين مضمون بيت هفتم اين غزل را خاقاني چنين سروده است:

در صف درياكشانِ بزم صبوحي جامِ چو كشتي كِش خرام برآمد
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

غزل 490 
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن (بحر رمل مثمن مخبون اصلم)

۱  در تمام دیر مغان کسی مثل من شوریده حال نیست؛ خرقه خود را یک جا و کتاب و دفتر خود را جای دیگر گرو باده گذاشته‌ام.
خرقه را نماد زهد و صوفی‌گری و دفتر را نماد درس و طلبگی به حساب می‌آوریم و بیت را چنین معنی می‌کنیم: به باده گساری رو آورده‌ام، همه چیز خود را در باده‌گساری از کف داده‌ام و کارم به جایی کشیده که ناگزیر شده‌ام خرقه و کتاب و دفتر خود را نزد باده‌فروش گرو بگذارم و از وجه آنها باده بنوشم.
2  دل که آیینه شاهی است کدورت یافته است؛ از خدا آرزو می‌کنم دوست روشن ضمیری به من عطا کند.
دل: به تعبیر عرفا آیینه‌ایست که انوار جمال الهی در آن منعکس می‌شود. نجم‌الدین رازی در تعریف دل آورده است: «پس حکمت بی‌نهایت و قدرت بی‌غایت، آن اقتضا کرد که در وقت تخمیر طینت آدم، به ید قدرت در باطن آدم که گنجینه خانه غیب بود، دلی زجاجه صفت بسازد، کثیفی در غایت صفا و آن را در مشکاة جسد کثیف کدر نهد، و در میان زجاجه دل مصباحی سازد که «المصباحه في زجاجة»، و آن را سر گویند و فتیله خفی در آن مصباح نهد.» و چنانکه آقای دکتر ریاحی مصحح مرصادالعباد ذیل صفحه یادآوری کرده‌اند سخن نجم‌الدین رازی اشاره دارد به آیه سی و پنج سوره نور:
«اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَکَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ ﴿ 35 ﴾»
(خدا نور (وجود بخش) آسمان‌ها و زمین است، داستان نورش به مشکوتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه‌ای تلالؤ آن گویی ستاره‌ایست درخشان …) پس آیینه شاهی که در بیت صفت دل واقع شده همان آیینه‌ایست که باید نور خدا را، که مقام شاهی جهان دارد، منعکس سازد.
چنانکه نجم‌الدین رازی باز خطاب به دل گوید:
ای نسخه نامه الهی که تویی وای آینه جمال شاهی که تویی
نیز در مرصاد العباد پادشاه تعالی به معنی خدای تعالی آمده است که به این تعبیر نیز آیینه شاهی، آیینه خدایی معنی می‌دهد.
شاعر از کدورت دل ملول شده و آرزو می‌کند مشاور روشن ضمیری داشته باشد که مانند دلش تیرگی نپذیرد و بهانه جویی نکند. می‌گوید دل من که باید جایگاه تجلی اسرار الهی باشد از اندیشه‌های ناروا تیره و تار شده است، و نمی‌تواند جلوه‌گاه نور تجلی باشد، دلی از خدا می‌طلبم که برای من دوست و روشن‌بین باشد.
3  به دست بت زیبای باده‌فروشی توبه کرده‌ام؛ که از این پس تا زیبارویی برای زینت مجلس نباشد شراب نخورم.


غزل به قلم علامه قزوینی :

در همه دير مغان نيست چو من شيدايی خرقه جايی گرو باده و دفتر جايی
دل که آيينه شاهيست غباری دارد از خدا می‌طلبم صحبت روشن رايی
کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش که دگر می نخورم بی رخ بزم آرايی
نرگس ار لاف زد از شيوه چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابينايی
شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان ور نه پروانه ندارد به سخن پروايی
جوی‌ها بسته‌ام از ديده به دامان که مگر در کنارم بنشانند سهی بالايی
کشتی باده بياور که مرا بی رخ دوست گشت هر گوشه چشم از غم دل دريايی
سخن غير مگو با من معشوقه پرست کز وی و جام می‌ام نيست به کس پروايی
اين حديثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت بر در ميکده‌ای با دف و نی ترسايی
گر مسلمانی از اين است که حافظ دارد آه اگر از پی امروز بود فردايی


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

در همه دير مغان نيست چو من شيدايي       خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي
دل كه آيينه شاهيست غباري دراد     از خدا م يطلبم صحبت روشن رايي
كرده ام توبه دست صنمي باده فروي   كه دگر مي نخورم بي رخ بزم آرايي
جوي ها بسته ام از ديده به دامن كه مگر   بر كنارم بنشانند سهي بالايي
كشتي باده بياور كه مرا بي رخ دوست       گشت هر گوشه چشم از غم دل دريايي
سر اين نكته مگر شمع بر آرد به زبان     ورنه پروانه ندارد به سخن پروايي
نرگس ار لاف زد ا زشيوه چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پي نابينايي
سخن غير مگو با من معشوقه پرست     كز وي و ام ميام نيست به كس پروايي
اين حديثم چه خوش آمد كه سحرگه مي گفت بر در ميكده اي با دف و ني ترسايي
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد     آه اگر از پي امروز بود فردايي


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر