با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

كيمياي عش - ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی - غزل 487 - 494

494- كيمياي عش
اي بيخبر بكوش كه صاحب خبر شوي     تا راهرو نباشي كي راهب شوي
د رمكتب حقايق پيش اديب عشق     هان اي پسر بكوش كه روزي پدر شوي
دست از مس وجود چو مردان ره بشوي   تا كيمياي عش بيابي و زر شوي
خواب و خورت ز مرتبه خويش دور كرد   آنگه رسي به خويش كه بيخواب وخور شوي
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد   بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوي
يك دم غريق بحر خدا شو گمان مبر     كز آب هفت بحر به يك موي تر شوي
از پاي تا سرت همه نور خدا شود     در راه ذوالجلال چو بي پا و سر شوي
وجه خدا اگر شودت منظر نظر     زين پس شكي نماند كه صاحب نظر شوي
بنيادهتسي تو چو زير و زبر شود     در دل مدار هيچ كه ديگر زبر شوي
گردر سرت هواي وصال است حافظا   بايد كه خاك درگه اهل هنر شوي

توضيحات :
بي خبر ( ناآگاه ) صاحب نظر ( دل آگاه ) راهرو ( رهرو راه عشق و عرفان ) راهبر ( مرشد ) مكتب حقايق ( مدسه حقيقت و حق ) اديب عشق ( آموزگار محبت ) هان ( شبه جمله = آگاه باش ) اي پس ( اي انسان = منادا ) پدر ( مقام ولايت و مرشدي ) مس وجود ( تشبيه = جسم بي ارزش )‌مردان ره ( راهروان راه خدا ) كيمياي عشق ( اضافه تشبيهي = اكسير عشق )‌زر ( استعاره از كمال يافتن ) خواب وخور ( كنايه از امور مادي و هوا و هوس ) به خويش ( استعاره از مرتبه والاي انساني ( نورعشق حق ( پرتو عشق الهي ) اوفتد 0 روشن كند‌) بالله ( قسم به خدا ) آفتاب فلك ( خورشي آشمان و روزگار ) خوبتر ( باشكو ه تر – درخشنده تر )‌غريق بحر خدا ( غرقه درياي عشق الهي = فنا في الله) هفت بحر ( هفت دريا يعني درياي اخضر = درياي عمان درياي احمر درياي بربر درياي اقيانوس برح الروم درياي اسود = فرهنگ معين ) موتر شوي ( آسيب نمي يابي ) از پاي تا سر ( تمام وجود = تا= حرف اضافه ) ذوالجلال ( خداوند ) بي پا و سر ( خاكسار ) نور خدا ( فروغ ايزدي ) وجه خدا (ذات حق ) منظر نظر 0 نظرگاه و كعله آمال ) شكي نماند ( شكي و ترديدي باقي نم يماند ) صاحب نظر ( بينا دل و روشن روان ) زير و زير ( واژگون ) بنياد هستي (خود پرستي ) خاك درگه شوي ( كمر خدمت و به صاحبدلان معرفت ار ببندي )

نتيجه تفال :
1-   خواجه در بي 8-9- فرمايد ( روز خداوند اگر نظرگاه تو شود از اين پس شكي باقي نم يماند كه روشن روان خواهي شد )( اگر غرور و خودخواهي ار از بين ببري از اين واژگوني غم به دل راه مده زيرا بايد از قيد وابستگي ها رها شوي تا در عشق به حق بقا يابي ) خود تفسير كنيد
2-   آينده اي بسيار درخشان و سراسر نور و هدايت و پيروزي و كاميابي براي شما و خانواده يتان نويد م يدهم به ظرط آنكه اولاً ا زخداي متعادل غافل نباشي ثانياً د ركمك و مساعدت به ديگران كوتاهي نكني در اينصورت شاهين اقبال بر بام خناه شما آشيانه مي گيرد مسافر حال و ارش رو به بهبودي است و رفع مشكل از او گردديه به زودي خبرهاي خوش خواهد داد بيما رشما تا هفته آينده شفا مي يابد  به او گلاب نسترن بدهيد قرض ادا م يوشد و زنداني آزاد م يگردد و شادي به پا مي شود خريد وفروش عالي است
3-   اگ رد رجاده عشق به حق و خداوند گام برداريد ا زعرفا و فقيهان بزرگ خواهيد شد از امور دنيوي دوري كنيد و به ظواهر نپردازيد و از زياد و كم زندگي عمگين نباشيد بيشتر به امور معنوي توجه داشته باشيد و اهل خانه را نيز د راين راه تشويق كنيد
4-   فرزندم به شما توصيه م يكنم كهاز رنگهاي كرم وسفيد كه تداعي كنند هرنگ مرواريد و الماس و قيمتي هستند استفاده كنيد كه بايتان شگون دارد و جنابعالي را در محافل و مجالس بهتر جلوه گر مي سازد و چشمها به چهره پاك شما كه به همه مهر مي ورزيد خيره مي گردد خداوند ا زقلب پر محبت شما آگاه است


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (487)
بي خبر: آن كسي كه از اسرار خلقت كاينات خبري ندارد.
صاحب خبر: عارف، كسي كه درجات مختلف سير و سلوك را طي و از علم اليقين به عين اليقين و حق اليقين و به سوي كمال راهسپر باشد.
راهرو: سالك، سالك راه طريقت.
راهبر: پيشوا، مرشد، صاحب مقام ارشاد، رهبر.
مكتب حقايق: جايي كه حقايق را در آنجا فرا مي گيرند، مَدْرَس.
اديب عشق: (اضافه تشبيهي) عشق به اديب يعني آداب دان و آموزنده ادب تشبيه شده است.
هان: (شبه جمله) هشيار باش، آگاه باش.
پسر: فرزند، كنايه از سالك و راهروِ بي تجربهِ بي خبر.
پدر: كنايه از رهبر و مرشد صاحب خبر.
مس وجود: (اضافه تشبيهي) وجود به مس تشبيه شده.
مردان ره: مردان راه، سالكان طريق الي الله.
كيمياي عشق: (اضافه تشبيهي) عشق به كيميا تشبيه شده.
مرتبه: رتبه و مقام و موقعيت.
آنگه رسي به خويش ... : آنگاه به مقام و مرتبه خويش برسي ... .
غريق: غرق شده.
بحر خدا: (اضافه تشبيهي) خدا به بحر تشبيه شده.
هفت بحر: هفت دريا، در قديم هفت دريا را در روي زمين مي شناخته اند كه عبارت بوده است از درياي عمان- درياي احمر- درياي بربر- درياي اقيانوس- درياي روم- درياي اسود- درياي اخضر.
ذوالجلال: صاحب جلالت، صاحب بزرگواري، صفتي از صفات الهي.
وجه خدا: چهره خدا،‌كنايه از راه رضايت الهي، ذات حق.
مَنظَر: نظرگاه، ديدگاه.
نَظَر: ديدار.
در دل مدار: در ضمير نداشته باش، تصور مكن.
هواي وصال: آرزوي ديدار و رسيدن به محبوب.
اهل هنر: صاحبان فضيلت، دانايان و عارفان و صاحبان كمال.

معاني ابيات غزل (487)
(1)   اي آنكه از اسرار خلقت كانيات بي خبري، سعي كن تا دل آگاه شوي. تا سالك و رونده راه نباشي چگونه مي تواني به مقام رهبري برسي.
(2)   اي پسر،‌ در مدرسه حقايق و در نزد آموزگار عشق سعي كن تا مثل پدر مجرب و آگاه شوي.
(3)   مانند سالكان راه حقيقت از وجود خود كه چون مس كم ارزش است چشم بپوش تا به اكسير عشق دست يافته و به طلا مبدل شوي.
(4)   انديشه خواب و خوراك تو را از مقام واقعي خود دور كرده است وقتي به مقام درخور خويش دسترسي پيدا مي كني كه فكر خواب و خوراك را از سر به در كني.
(5)   اگر پرتو عشق الهي به دل و جانت بتابد، سوگند به خدا كه از آفتاب جهانتاب روشنتر خواهي شد.
(6)    يك لحظه خود را در درياي تفكر الهي غرق كن و مطمئن باش كه آب هفت دريا يك موي موي از بدن تو را تر نخواهد كرد.
(7)   اگر در راه خداوند ذوالجلال بي قرار شده سر از پاي نشناسي، سراپاي وجود تو را نور خدا فرا خواهد گرفت.
(8)   اگر خوشنودي و رضايت خدا مورد نظرت باشد بي گمان روشن ضمير و بينا دل خواهي شد.
(9)   اگر بنياد هستي تو (در نتيجه آنچه در بالا توصيف شد) دگرگون شود، هيچ مپندار كه دگرگوني و خللي در وجود و روح تو راه يابد.
(10)    حافظ اگر در سر، خيال رسيدن به محبوب را مي پروراني، بايستي خاك درگاه مردمان صاحب فضل و هنر شوي.

شرح ابيات غزل(487)
               
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف محذوف
٭
در ديوان حافظ اين غزل از جهاتي در نوع خود كم نظير و محصول دوره كمال شاعر در مراحل سير و سلوك عرفان است.
بي شك آنچه را كه حافظ در بيت بيت اين غزل بازگو و توصيه كرده، خود به تجربه دريافته و خود اين مراحل را از سر گذرانيده است. بنابراين با غور و دقت در مفاد ابيات اين غزل مي توان به روحيه و شناخت شاعر دست يافت.
حافظ در شروع كلام به آن كسي كه تازه پا به جاده سير و سلوك نهاده توصيه مي كند كه هدف اصلي تو بايد اين باشد كه از اسرار خلقت و وجود خالق سر درآوري. و در بيت دوم راه را به او نشان داده مي فرمايد راه، راه عشق است و تو بايد در نزد آموزگار عشق، درس حقايق را فرا گيري تا مجرب و كار آزموده گردي. و در ابيات بعدي سالك را متوجه اين نكته مي سازد كه دست از خواسته هاي نفساني بكش تا به درجات عالي برسي و به خور و خواب مينديش تا موفق به شناخت واقعي روح متعالي خويش شوي. نور عشق الهي را دل خود بتابان تا خود خورشيدي تابناك شده و (از پاي تا سرت همه نور خدا شود) و اگر در راه خدا و خوشنودي او گام برداري آن زمان به درجه كمال رسيده و صاحب نظر و مرشد و پيشوا خواهي شد.
شاعر در بيت نهم به نكته دقيقي اشاره كرده مي فرمايد اگر جسم و وجود مادي تو زير و زبر شود يعني فاني و دستخوش نابودي گردد هيچ تصور نكن كه جوهر مجرد روح تو هم نابود خواهدشد و اين اشاره به اين عقيده فلاسفه و عرفاست كه روح را نشاني از نور خدا در وجود مادي بشر مي دانند.


غزل به قلم علامه قزوینی :

ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقايق پيش اديب عشق هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کيميای عشق بيابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خويش دور کرد آن گه رسی به خويش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
يک دم غريق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به يک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر زين پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنياد هستی تو چو زير و زبر شود در دل مدار هيچ که زير و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا بايد که خاک درگه اهل هنر شوی


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

اي بيخبر بكوش كه صاحب خبر شوي     تا راهرو نباشي كي راهب شوي
د رمكتب حقايق پيش اديب عشق     هان اي پسر بكوش كه روزي پدر شوي
دست از مس وجود چو مردان ره بشوي   تا كيمياي عش بيابي و زر شوي
خواب و خورت ز مرتبه خويش دور كرد   آنگه رسي به خويش كه بيخواب وخور شوي
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد   بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوي
يك دم غريق بحر خدا شو گمان مبر     كز آب هفت بحر به يك موي تر شوي
از پاي تا سرت همه نور خدا شود     در راه ذوالجلال چو بي پا و سر شوي
وجه خدا اگر شودت منظر نظر     زين پس شكي نماند كه صاحب نظر شوي
بنيادهتسي تو چو زير و زبر شود     در دل مدار هيچ كه ديگر زبر شوي
گردر سرت هواي وصال است حافظا   بايد كه خاك درگه اهل هنر شوي


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر