با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۶, شنبه

بال بگشاي - عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی - غزل 455 - 554

554- بال بگشاي
عمربگذشت به بي حاصلي و بلهوسي     اي پس جام مي ام ده كه به پيري برسي
جه شكرهاست در ين شهر كه قانع شده اند   شاهبازان طريقت به مقام مگسي
با دل خون شده چون نافه خوشش بايد بود   هر كه مشهور جهان گشت به مشكين نفسي
بال بگشاي و صفي را زشجر طوبي زن   حيف باشد چو تو مرغي كه اسير قفسي
كاروان رفت و تو در راه كمينگاه به خواب       وه كه بس بي خبر از اين همه بانگ جرسي
لمع البرق من الطور و آنست به       فلعلي لك ات بشهاب قبس
تا چو مجمر نفسي دامن جانان گيري   جان نهاديم ب آتش زپي خوش نفسي
چند پويد به هوا يتو زهر سو حافظ   يسر الله طريقا بك يا ملتمسي

توضيحات :
معني بيت 1( زندگي به بيهوده گي و هوس سپهري شد اي ساق شراب بياور و به من بده كه از خداوند ميخواهم زنده باشي و پير شوي ) معني بيت 2( نم يدانمدر اين شهر چه جلوه اي لذت آوري است كه سالكان شاهين پرواز راه معرفت ار از سف رد جهان بالا بازداشته و به شكار يك مگس قانع كرده اند ) معني بيت 3( هر كسي كه مشهور جهان شد پايمال حوادث روزگار است و بايد مانند نافه ختن اب دل خونين بسازد ولي شيرين سخن باشد ) معني يت 4( پرواز كن و ا زشاخنه درخت طوبي در بهشت آواز سربده حيفم آمد كه تو پرنده نغمه سرا گرفتار قفس باشي )‌معني بتي 5( كاروان حركت كرد و حال آنكه تو در راهي ه پر از خطر و كمينگاه است و از اينهمه سرو صداي زنگ شتران بي خبر مي باشي )‌معني بيت 6( ا زكوي محبوب برق وصال درخشيد و ظاهر و آشكار شد من هم آن را ديدم بنابراين اميدوارم كه بتوانم براي تو پاره اي آتش افروخته بياورم = تلميح به داستان حضرت موسي در سوره مباركه طه )

نتيجه تفال :
1-   خواجه در بيتهاي 7-8- فرمايد ( برا يانكه مانند عود سوز يك لحظه دستم به دامن محبوب برسد جان عزيز ار ب آتش غم نهاديم به اميد اينكه محبوبي بر ما گذر كند ) ( حافظ تا كي به عشق تو به هر سو شتابان رود اي مطلول من خداوند راه رسيدن مار به جانب تو آسان كند ) خود تفسير كنيد
2-   تلاش بههمراه وقت شناسي و فراست بهترين عامل پيروزي و كاميابي است و بر عكس غفلت و هوسازي موجب ناراحتيو عقب ماندگي خواهد بود سعي كنيد در دوستان خود تجديد نظر نموده ود راموري كه به مربوط به ديگران مي باشد دخالت نكنيد كه بدخواهان در كمين هستند و حسودان دام برنهاده اند بنابر اين بيش ا زگذشته مواظب باشد
3-   به زودي به مسافرتي خواهيد رفت و در معامله اي سود سرشاري به دست مي آوريد و هديه اي دريافت مي كنيد ولي بايد صدقه بدهيد تا ا زچشم زخم ميردم در امان باشيد پس بسيار مناسب مي باشد كه به يكي از مشاهد متبركه برويد و نذر خود را ادا كنيد
4-   سه فرزند در طالع داريد كه دومي نابغه مي شود ولي نگران اولي خواهيد بود و سوومي به مسافرت خواهد رفت و پيشرفت ميكند
5-   بيمار شفا مي يابد و خريد و فروش هر دو خوبست و ايننيت كاملاً مساعد مي باشد ولي عجله نكنيد به موقع دقيقاً انجام مي گيرد
6-   آقا يا خانم عزيز با توجه به بيت هاي اين غزل خصوصيات شما چنين است از قدرت بالايي درامور برخورداريد و سرشتس دو گانه داردي كه با توجه به زمان و مكان تغيير مي كند گاهي آرام و گاهي آتش مزاج هستيد از علاقه و محبت به ديگران دريغ نمي ورزيد و هر آنچه درايد مايليد كه با همه بخوريد به شرط آنكهارزش محبت را بدانند كينه ديگران را به دل نمي گيريد و آنها را به خدا مي سپاريد


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (455)

بي حاصلي: بي نتيجه گي، بيهودگي.

بلهوسي: بُل هوسي، پر و بسيار هوسي، با هوس بسيار وقت گذراني، به هوس راني بي نتيجه.

پسر: پسر بچه خادم ميخانه.

شِكَر: ماده شيرين حاصله از نيشكر، كنايه از لب و بوسه هاي شكردهنان شيرازي.

شاهبازان طريقت: مشايخ اهل طريقت، سالكان مشهور راه حق، سالكان شاهين پرواز طريق معرفت.

مقام: مرتبه، درجه.

به مقام مگسي: به جايگاه پست مگس.

لَمِعَ: (فعل مفرد مذكر غايب) درخشيد.

اَلْبَرْق: برق، روشني و درخشش، آذرخش، تابندگي و تلألؤ.

مِن: از.

الطور: طور، نام كوهي در بيابان سينا.

آنَستُ: (فعل ماضي متكلم وحده) از باب افعال به معناي ديدم (فارسي) و بَصَرْتُ (عربي).

بِه: به او، او را.

فَ: (حرف ربط) پس، بنابراين.

لَعَلَّ: (حرف مُشَبَّةٌ بالفعل) شايد، اي كاش.

لَعَلّي: شايد من (ياء ضمير متصل، به معناي من).

لَكَ: براي تو.

آتٍ: (اسم فاعل) آورنده، بياورم.

شهابٍ: شعله آتش، پاره يي از آتش، دُرَخشِ هر چيز آتش گرفته.

قبس: آتش.

صفير: نوا، آواز.

شجر طوبي: درخت طوبي، درختي در بهشت كه به هر خانه يي يك شاخه آن كه پر از ميوه هاي گوناگون است مي رسد.

جرس: زنگ، صداي زنگ شتر.

مجمر: آتشدان مخصوص بُخورِ عود و كندر و مواد معطره.

دامن جانان گيرم: دست به دامان جانان شوم.

جان نهاديم بر آتش: جان را (به جاي عود و كندر) بر آتش نهاديم تا بوي خوش از آن برخيزد.

پوييدن: جستجو، گشتن و به هر طرف سر زدن.

يَسِّر: (فعل ماضي منفرد) آسان كند.

يَسِّر الله: خداوند آسان كند.

طريقاً: راه را.

بِكَ: به تو، به سوي تو.

مُلْتَمِسي: مطلوب من، دل بخواه من.

معاني ابيات غزل (455)

(1) عمر به بيهودگي و هوسراني سپري شد. اي فرزند، شراب بياور و جامي به من ده، خداوند تو را به پيري برساند.

(2) در اين شهر (شيراز) چه شيرين دهناني پيدا مي شوند! و پيشوايان طريقت را كه ادعاي شهبازي دارند (نگاه كن) كه مانند مگس به چه آلودگي هايي چسبيده و بدان قناعت كرده اند!

(3) از جانب كوه طور آذرخشي تابيد و آن را ديدم. شايد (بروم و) براي تو از آن شعله آتش بياورم.

(4) كاروان رفت و تو در مسير سنگر دزدان و كمينگاه آنان به خواب رفته يي! عجيب است كه از اين همه زنگ صداي شتر كاروانيان در حال حركت، باخبر و بيدار نمي شوي.

(5) پر و بال باز كن و به سوي عالم بالا و درخت طوبي پرواز كن و بر سر آن درخت آواز بخوان. حيف است كه مرغي چون تو اسير قفس اين دنيا باشد.

(6) تا مانند بوي خوش آتشدان، دامن لباس معشوق را فرا گرفته و آن را خوشبو سازيم، جان خود را براي بُخور بر آتش نهاديم.

(7) حافظ تا كي و چند در آرزوي ديدار تو در تكاپو باشد؟ اي مطلوب من، خداوند راه رسيدن به تو را سهل و آسان گرداند.

شرح ابيات غزل (455)

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

بحر غزل: رمل مثمّن مخبون محذوف

٭

سعدي:

گر درون سوخته يي با تو بر آرد نفسي چه تفاوت كند اندر شكرستان مگسي

٭

عراقي:

از كَرَم در من بيچاره نظر كن نفسي كه ندارم به جز از لطف تو فرياد رسي

٭

كمال خجند:

گر به پاكي، خِضر وقتي و روحُ القُدُسي تا نيابي نظر اهل وفا هيچكسي

٭

خواجو:

در دلم بود كزين پس ندهم دل به كسي چه كنم باز گرفتار شدم در هوسي

٭

اين غزل، محصول سالهاي آخر عمر و شعر و شاعري حافظ است. حافظ در سالهاي آخر زندگاني به سبب كشمكش ها و جنگ هاي بين شاهزادگان آل مظفر از بهبود اوضاع نوميد و گوشه گير و اثرات منظوم او در اين برهه از حيات بازگو كننده پشيماني از عمر از دست رفته و توجه به آخرت است. هر چند كه تغييري در عقايد خود درباره صوفيان متشرّع نداده و در هيچ فرصتي از انتقاد آنها و تظاهر به رندي و شراب خوري خودداري نمي ورزد.

شاعر در بيت سوم اين غزل آيه هاي 9، 10 و 11 سوره طه و آيه هفتم سوره نمل و آيه 29 سوره قصص را در پيش چشم و منظور نظر داشته كه در هر سه مورد شرحي از ديدن موسي آتشي را از دور بر درختي در وادي مقدس طوي و در كنار كوه طور شرح مي دهد و شاعر كه بر زبان فارسي و عربي مسلط است براي آنكه چكيده آيات ياد شده هر سه مورد بالا را در بيتي بگنجاند ناگزير آن را در يك بيت به زبان عربي بازگو كرده و بازگو كردن اين مطلب در يك بيت فارسي بويژه در اين وزن و بحر و قافيه امكان ندارد.

در اين غزل يكبار ديگر مضمون بيت:

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم

را كه عقيده باطني شاعر است به صورتي ديگر در بيت پنجم بازگو كرده است.

مطلب آخر آنكه در بيت عربي سوم، همانطور كه شادروان علامه قزويني نوشته اند منظور (اَنِسَ بِه) مي‌باشد كه به معناي انس و الفت گرفتن و به صورت متعدي است ليكن به حكم ضرورت وزن شعر، شاعر (آنستُ به) را جانشين آن نموده كه (به) زائد است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی ای پسر جام می‌ام ده که به پيری برسی
چه شکرهاست در اين شهر که قانع شده‌اند شاهبازان طريقت به مقام مگسی
دوش در خيل غلامان درش می‌رفتم گفت ای عاشق بيچاره تو باری چه کسی
با دل خون شده چون نافه خوشش بايد بود هر که مشهور جهان گشت به مشکين نفسی
لمع البرق من الطور و آنست به فلعلی لک آت بشهاب قبس
کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش وه که بس بی‌خبر از غلغل چندين جرسی
بال بگشا و صفير از شجر طوبی زن حيف باشد چو تو مرغی که اسير قفسی
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گيرم جان نهاديم بر آتش ز پی خوش نفسی
چند پويد به هوای تو ز هر سو حافظ يسر الله طريقا بک يا ملتمسی


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

عمربگذشت به بي حاصلي و بلهوسي     اي پس جام مي ام ده كه به پيري برسي
جه شكرهاست در ين شهر كه قانع شده اند   شاهبازان طريقت به مقام مگسي
با دل خون شده چون نافه خوشش بايد بود   هر كه مشهور جهان گشت به مشكين نفسي
بال بگشاي و صفي را زشجر طوبي زن   حيف باشد چو تو مرغي كه اسير قفسي
كاروان رفت و تو در راه كمينگاه به خواب       وه كه بس بي خبر از اين همه بانگ جرسي
لمع البرق من الطور و آنست به       فلعلي لك ات بشهاب قبس
تا چو مجمر نفسي دامن جانان گيري   جان نهاديم ب آتش زپي خوش نفسي
چند پويد به هوا يتو زهر سو حافظ   يسر الله طريقا بك يا ملتمسي


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر