با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۱۷, پنجشنبه

بيار باده - به غير از آن که بشد دين و دانش از دستم - غزل 315 - 370

370- بيار باده
بغير از آنكه بشد دين و دانش از دستم     بيا بگو كه زعشقت چه طف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد       به خاك پاي عزيزت كه عهد نشكستم
چو ذره گرچه حقيرم ببين به دولت عشق     كه در هواي رخت چون به مهر پيوستم
بيار باده كه عمريست تا من از سر امن     به كنج عافيت از بهر عيش ننشستم
اگر زمدرم هشياري اي نصيحت گوي سخن به خاك ميفكن چرا كه من مستم
چگونه سر زخجالت بر آورم بر دوست   كه خدمتي بسز برنيامد از دستم
بسوخت حافظ و آن يار دلنواز نگفت   كه مرهمش بفرستم چو خاطرش خستم


توضيحات :
طرف بر بستم ( كنايه از چه فايده و سودي بر دم ) خرمن عمر ( تمام زندگي ) به ( حرف قسم ) مهر ( آفتاب ) امن ( آسودگي ) عمري ( مدتي زماني ) گنج عافيت ( سراي امنيت ) از هر ( حرف  اضافه مركب = از براي ) عيش ( زندگي شادي ) خستم ( مجروح كردم آزرده ام ) معني بيت 3( اگر چه من مانند ذره كوجكم اما ببين كه در دولت عشق تو چگونه به كمال و بندي خورشيد رسيدم ) معني بيت 5( اي نصيحت گو اگر از مردم هشيار هستي سخنت را به خاك ميفكن و ضايع مكن زيرا من مست هستم و پند پذير نمي باشم ) معني بيت 7( حافظ سوخت و با يان حال آن يار دلنواز نگفت كه مرهمي بايش بفرستم زيار خاطرش را مجروح ساخته ام )

نتيجه تفال :
1-   از اينكه جنابعالي به عهد و پيمان خود وفا م يكنيد و به امور معنوي توجه كافي درايد بسيار عالي است ولي مشاهده م يكنيد كه رياكاران از شما جلوترند ناراحت نباشيد بالاخره آنها رسوا مي شوند و شما موفق تر گام برخواهيد داشت
2-   اين نيت هنوز مقدماتش فراهم نمي باش و بسيار بجاست كه از آن صرف نظر كنيد چون فعلاً اجراي آن به زيان و ضرر خانواده شماست پس بهتر است دنبال فرصت مناسبتر و بهتري باشي
3-   خواجه در بيتهاي 1-2-4- به ترتيب فرمايد ( غي را زاينكه دين و دانش از دستم رفت بگو ببينم از عشق چه فايده اي برد. )( اگر چه خرمن عمر مرا غم تو به باد داد و ازغمت نابود شدم اما به حق خاك پاي عزيزت عهد ار نشكستم و عشق تو را ترك نكردم )( شراب بده دير زماني است كهمن به آسودگي بساط عشرت و شادي را درجايي پهن نكردهام )
4-   از اين فكر خايج شويد و براي خود سگرمي بوجود آوريد و وسواس و ترديد را رها سازدي به جاي آن زا اراده و انديشه خود بهره بگيريد
5-   يكي از آشنايان نزديك گرفتاري شديدي دارد كه شمامي توانيد به او كمك كنيد و او منتظر محبت شما مي باشد او را ياري دهيد
6-   هفته آينده خواب مي بينيد كه كنار حوض يا دريا مشغول استحمام هستيد تعبيرش سكون پاكي ارامش تولد دوباره شادي عشق انرژي و رونق در زندگي خانوادگي شما خواهد بود
7-   رنگ آب نفتي يا ليمويي را برايتان پيشنهاد م يكنم زيرا اين رنگ واقعيت و ماهيت و خلاقيت شما را بيشتر نمايان مي سازد شما را مورد توجه همگان قرار خواهد داد و ميل به مديريت و آرزوهاي آينده مشا را بهتر جلوه گر مي سازد
8-   از طريق اينترنت و رايانه خبر ي خوش دريافت مي كنيد

لطفا شرح تفال را در ویدیو زیر تماشا کنید ...
با آموزش جذاب اوریگامی به کودک خود خلاقیت را در آنها شکوفا کنید و غزیزانتان را به ساخت کاردستیهای محبوب تشویق کنید ...
با آموزش جذاب اوریگامی دستمال سفره به کودک خود خلاقیت را در آنها شکوفا کنید وغزیزانتان را به ساخت کاردستیهای محبوب تشویق کنید و همزمان سفرهای مهمانی خود را زیباتر کنید ...
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معانی لغات غزل (315)
طَرف بربستن : سود بردن، بهره یافتن .
خرمن عمر : (اضافه تشبیهی) عمر به خرمن تشبیه شده، حاصل عمر .
خرمن عمرم، غم تو داد به باد : غم (فراق ـ یا بی مهری) تو، خرمن عمر مرا به دست باد نیستی سپرد، غم عشق تو روزگار مرا تباه کرد .
ذرّه : هرچیز کوچک مانند ذرّات گرد و غبار .
در هوای رُخت : در آرزوی دیدار چهره ات .
مِهر : خورشید .
از سرِ اَمن : از روی اطمینان، از روی فراغ خاطر .
کُنج عافیت : گوشه ایمنی .
سخن به خاک میفکن : سخن را به هدر مده، آبروی سخن را مَبر، آبروی سخن و اندرز را بر خاک مریز .
بَرِ دوست : پیش دوست .
به سزا : شایسته .
خَستَم : آزردم .
معانی ابیات غزل (315)
1) بیا و به من بگو که غیر از آنکه رشته دین و دانش از دستم بیرون رفت از عشق تو چه بهره دیگری بُردم ؟
2) هرچند غم (عشق و ناسازگاری) تو خرمن عمر مرا به باد نیستی داد، قسم به خاک پایت که آن را عزیز میدارم، عهد خود را نشکستم .
3) هرچند به مانند ذّره ناچیز و بی مقدارم، ببین که در اشتیاق رسیدن به روی تو، با کمک نیروی عشق چگونه به خورشید پیوستم .
4) باده پیش آرکه عمری است با آسودگی خیال و فراغ خاطر در گوشه یی برای خوشگذاری ننشسته ام
5) ای اندرزگو، اگر صاحب عقل و هوشی، بیهوده سخن خود را زیر پا مینداز (آبروی سخن خود را مبر) چرا که من مستم (و گوشم به آن بدهکار نیست) .
6) چطور در پیش روی دوست سرِ خود را از شرمساری بلند کنم که خدمتی شایسته از دستم برنیامده است .
7) حافظ در آتش غم یار سوخت و آن دوست که داعیه دلنوازی دارد نگفت (به فکر این نیفتاد) که چون دل او را آزرده و سوزانیده ام مرهمی هم برایش بفرستم .
شرح ابیات غزل (315)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم مُسبَغ
*
ماجرای کشمکش سیاسی و مبارزه لفظی حافظ با شاه شجاع تقریباً سراسر دوره حکومت او را اشغال کرده و این غزل شکوه آمیز نیز یکی دیگر از آن هاست که به هنگامی که شاعر مورد بی اعتنایی دستگاه قرار گرفته سروده شده است .
مفاد ابیات چهارم و پنجم این غزل نشانی از پافشاری عقیدتی حافظ بر خط مشی زندگانی خود در برابر مخالفین و رقیبان قشری خود دارد که در آن به ادامه مستی خود تأکید ورزیده و نسبت به نصایح آنها خود را بی اعتنا جلوه می دهد .
تظاهر به رندی و لاابالی گری و مستی و صراحت لهجه حافظ در واقع خطّ مشی مبارزه او با مدّعیان متشرّع و رقیبان ریاکار خود بود که دستاویز آنها در مبارزه با او قرار می گرفت و حافظ به سبب مشیِ ملامی که داشت برآن پای می فشرد .
حافظ در بیت مقطع این غزل اشاره یی به نرسیدن وظیفه و مقرّری خود کرده و بدین وسیله از شاه شجاع اظهار گله و شکایت را دارد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

به غير از آن که بشد دين و دانش از دستم بيا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد به خاک پای عزيزت که عهد نشکستم
چو ذره گر چه حقيرم ببين به دولت عشق که در هوای رخت چون به مهر پيوستم
بيار باده که عمريست تا من از سر امن به کنج عافيت از بهر عيش ننشستم
اگر ز مردم هشياری ای نصيحتگو سخن به خاک ميفکن چرا که من مستم
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست که خدمتی به سزا برنيامد از دستم
بسوخت حافظ و آن يار دلنواز نگفت که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

بغير از آنكه بشد دين و دانش از دستم     بيا بگو كه زعشقت چه طف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد       به خاك پاي عزيزت كه عهد نشكستم
چو ذره گرچه حقيرم ببين به دولت عشق     كه در هواي رخت چون به مهر پيوستم
بيار باده كه عمريست تا من از سر امن     به كنج عافيت از بهر عيش ننشستم
اگر زمدرم هشياري اي نصيحت گوي سخن به خاك ميفكن چرا كه من مستم
چگونه سر زخجالت بر آورم بر دوست   كه خدمتي بسز برنيامد از دستم
بسوخت حافظ و آن يار دلنواز نگفت   كه مرهمش بفرستم چو خاطرش خستم


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

۲ نظر: