با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

نورچشم - ای نور چشم من سخنی هست گوش کن - غزل 398 - 440

440- نورچشم
اي نور چشم من سخني هست و گوش كن   چون ساغرت پر اس بنوشان و نوش كن
پيران سخن زتجربه گويند و گفتمت     هاي اي پس ركه پير شوي پند گوش كن
ب هوشمند سلسله ننهاد دست عشق       خواهي كه زلف يار كشي ترك هوش كن
تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت       همت درين عمل طلب از مي فروش كن
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند     اي چنگ ناله بركش واي دف خروش كن
در راه عشق وسوسه اهرمن بسي ست     پيش آي وگوش دل به پيام سروش كن
با دوستان مضايقه درعمر و مان نيست       صدجان فداي يار نصيحت نيوش كن
ساقي كه جامت از مي صافي تهي مباد   چشم عنايتي به من درد نوش كن
سرمست رد قاب زر افشان چو بگذري     ي بوسه نذر حافظ پشمينه پوش كن

توضيحات :
معني بيت 1(اي عزيز و نورديده اب تو سخني دارم كه بايد گوش كني وقتي كه همه چيز تو مهياست اولاً خوش باش و شاد كام و به ديگران نيز كمك كن ) پير شوي ( عمر درازپيدا كردي كامروا شدي ) معني بيت 3( عشق بر پاي كسي كه با عقل و خرد سوركار دارد زنجير محبت نمي بندد زيار عشق و معرفت حق با عقل سودجو همسنگ نيم باشد اگر مي خواهي زلف و گيسوي محبوب ار به دست آوري عقل و خرد را رها كن و عشق را بكير ) معني بيت 4( تسبيح انداختن و لباط صوفيانه سرمستي از جام معرفت الهي به تو نيم بخشد بلكه توجه باطني وحقيقي رااز مرشد صاحبدل بخواه ) معني بيت 5( سا زو توشه خوشي نابود شد و شادي بر باد رفت اي چنگ ناله اي سربده واي دف ار فقدان شادي فريادي كن ) وسوسه ( فريب ) اهرمن ( شيطان ) سروش ( ندا دهنده غيبي ) درد نوش ( باده نوش قديمي) معني بيت 9( وقتي كه سرخوش با لباس زربافته ازكار ما عبور مي ني به شكرانه اينحالت يك بوسه هم به حافظ نيازمند بده )

نتيجه تفال :
1-   لسان الغيب در بيت هاي 6-7-8- به ترتيب فرمايد ( در راه عشق الهي فريب شيطان نفس بسيار مي باشد بطوريكه ممكن است امر ب رانسان مشتبه شود پس مصممانه گام بردار و ا زوسوسه ديو نفس بپر هيز و دل به فرمان سوش غيبي بده ) ( يا ثروت خود در زندگي و هر آنچه كه داري تنگ گرفتن ب ردوستان صميمي دور اغز مروت و جوانمردي است زيرا صد جان بايد قربان دوست يكرنگ و با صفا كرد )( اي ساقي الهي جام مي تو ا زشراب ناب معرفت خالي نباشد توجهي هم به اين شراب نوش كهنه كار بينداز ) خود تفسير كنيد
2-   جنابعالي عشقي در سر مي پروانيد و كاري در پيش درايد كه شوري در سر افكنده است برا ياجراي آن از طريق ناصواب گام بر مدار بلكه ا زاه درست و منطقي با كمك از پير با تجربه دراين راه قدم بگذار  بدان كه موفقيت با شماست و برخداوند توكل داشته باشيد
3-   اين نيت با اندكي صب رو شكيبايي توام با دور انديشي و بصيرت و همراه بادقت تجربه و فعلايت انجام پذيرد مي باشد يكي از آشنايان به كمك خانواده جنابعالي نيازمند است ولي يكي از اعضاي خاناده شما مخالفت مي كند به او بگوييد مخالفت نكند زيرا اين كار به نفع شماست و گره اي هم از كار آنها مي گشايد
4-   فرزندم مهمترين خبرها از آسمان به زمني مي رسند چرا صفحه آبي آسمان به زمين مي رسند چرا صفحه آبي آسمان را باي ديفات خبرهاي بزرگ تماشا نمي كنيد
5-   مسافرتي مهم در پيش داريد مسافر حالش خوب است راز دل را به كسي نگوييد به زودي همسر يا پدر يا مادرتان به مقام و ثروت خوبي دست خواهند يافت پس نذز خود را ادا كنيد


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (398)

نور چشم: نور ديده، روشنايي چشم، كنايه از فرزند عزيز.

سخني هست: سخني دارم.

پيران: سالخوردگان، كنايه از مرشدان و پيشوايان.

سلسله: زنجير.

زلف يار كشيدن: دست در گيسوي يار بردن، كنايه از وصل و هم آغوشي با يار.

مضايقه: تنگ گرفتن، دريغ كردن.

نصيحت نيوش: پند گوش كن، كسي كه خاصيت پند شنوي دارد.

همّت: عزم، نيروي عزم، خواهش و آرزو، عنايت.

طلب از مي فروش كن: از مي فروش به طلب.

برگِ نوا: ساز و برگ خوشي، توشه نعمت.

تَبه: تباه، خراب.

ساز طرب: اسباب شادماني، سامان شادي.

وسوسه اهرمن: فريب ابليس.

پيام سروش: پيغام فرشته، پيغام هاتف غيبي.

دُرد نوش: شرابخور مستمند، كهنه شرابخوار، دُردآشام.

سرمست: سرخوش و مغرور.

قباي زرافشان: قباي زربفت، قباي تهيه شده از پارچه زركش يعني پارچه يي كه در آن تارهاي طلا به كار رفته است.

پشمينه پوش: كسي كه لباس پشمين و ضخيم مي پوشد، لباس درويشان.

معاني ابيات غزل (398)

(1) اي فرزند عزيز با تو سخني دارم گوش فرا دار! اكنون كه جام عيش تو سرشار است هم خود بنوش و هم به ديگران بنوشان.

(2) سالخوردگان از روي تجربه سخن مي گويند. به تو گفتم. اي پسر كه اميدوارم به پيري برسي، پند را به گوش گير.

(3) هرگز دست عشق نتوانست بر پاي انسان عاقل زنجير بنهد اگر آرزومند بازي با زلف يار و وصل نگار هستي هوش و خرد را رها كن (و عشق بورز).

(4) در راه دوستان از صرف عمر و خرج مال مضايقه روا نيست صد بار جان را فداي ياري كن كه اندرز‌پذير است.

(5) سبحه و خرقه زهد به تو شور و لذت مستي نمي بخشد. براي رسيدن به آن از مي فروش كسب همت كرده نيروي عزم به طلب.

(6) ساز و برگِ خوشي از دست رفته و اسباب شادماني بر جاي نماند. اي چنگ ناله برآور و اي دف فرياد كن.

(7) هوشيار باش كه در راه عشق ديو نفس بسيار وسوسه مي كند. گوش دل را به پيام فرشته غيبي بسپار.

(8) اي ساقي كه اميدوارم هرگز جام تو از شراب زلال خالي نباشد از سر لطف و مرحمت نگاهي به من دُردنوشِ مستمند بينداز.

(9) آنگاه كه سرخوش و شادان در قباي زربفت مي گذري، بوسه يي به شكرانه به حافظِ درويش، نياز بده.

شرح ابيات غزل (398)

وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن

بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف مخدوف

٭

در اين غزلِ ذو وجهين، حافظ بر آن نيست تا در درجه اول به همه جوانان قرون و اعصار، درسِ اخلاق داده و نصيحت كند بلكه در صدد آن است كه با اندرز دادن به جوان مورد نظر خود يعني شاه زين العابدين فرزند شاه شجاع گفته هاي خود را عموميّت بخشيده و در پيرانه سر غزلي از روي دلسوزي و تجربه بسرآيد و به يك كرشمه دو كار را انجام دهد.

حافظ شاه جوان را نور چشم خطاب مي كند. زيرا از پدر شاهزاده جوان يعني شاه شجاع هم قريب به 15 سال بزرگتر است. اينك كه اين وليعهد جوان به سلطنت رسيده دوست و همكار قديمي پدرش با او سخناني را در ميان مي نهد كه هم جنبه اندرز دارد وبه صلاح اوست و هم مسئله تشويق او به سخاوت وكرم براي شاعر نيز متضمن فايده است.

محال است حافظ لب به سخن بگشايد و به دو موضوع كه تمام هوش وحواس او را تصرف كرده است نپردازد نخست گرايش به عشق و اعتراض از عقل و به همين سبب اين رند عالم سوز در اين غزل هم فرصت را غنيمت شمرده مي فرمايد:

بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق خواهي كه زلف يار كشي ترك هوش كن

او ديوانگي و شيدايي ناشي از عشق را بر علائق عاقلانه زندگي ترجيح مي دهد.

مطلب ديگر، تنقيد از راه و روشِ گمراهاني كه در لباس زهد و تقوي و صوفي‌گري، عمر گرانمايه را در بي‌خبري به هدر داده و سبب گمراهي ديگران مي شوند مي باشد. و به خاطر همين موضوع مي‌فرمايد:

تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت همت درين عمل طلب از مي فروش كن

شاعر در بيت ششم اشاره‌يي به اوضاع و احوال زمانه و روزگار شاه زين العابدين دارد چرا كه دوران امنيتِ پدرش به سر آمده و تهديدات تيمور مجالِ آسايش به كسي نمي دهد و اختلافات بين شاه محمود و شاه منصور و سران آل مظفر هم گوياي روزهاي بدتري است كه در پيش است بنابراين حافظ در يك بيت اوضاع را شرح داده و از چنگ و دف مي خواهد كه در اين ناله با او همنوا شوند.

بالاخره در اين پيرانه سري، حافظ، خانه نشين و مستمند و دستش از مال دنيا تهي است. به خاطر اين موضوع هم كه شده غزلي در قالب اندرز و نصيحت و خطاب به (پسر و نور چشم خود) سروده و در ابيات هشتم و نهم تلويحاً مي خواهد كه به او چشم عنايتي انداخته و در حقّ او لطفي انجام گيرد.
حسن سليقه حافظ در اين است كه اگر كسي به شأن نزول غزل آگاهي نداشته باشد غزل اندرز گونه بالا را صِرفاً خطاب به همه فرزندان و نور چشمان در قرون و اعصار به حساب مي آورد، درست همان انديشه باطني و رندانه حافظ به هنگام سرودن اين غزل ذو وجهين و به همين سبب غزلهاي او در همه قرون و اعصار زبانزد خاص و عام بوده و خواهد بود.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
در راه عشق وسوسه اهرمن بسيست پيش آی و گوش دل به پيام سروش کن
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن
تسبيح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت در اين عمل طلب از می فروش کن
پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت هان ای پسر که پير شوی پند گوش کن
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق خواهی که زلف يار کشی ترک هوش کن
با دوستان مضايقه در عمر و مال نيست صد جان فدای يار نصيحت نيوش کن
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد چشم عنايتی به من دردنوش کن
سرمست در قبای زرافشان چو بگذری يک بوسه نذر حافظ پشمينه پوش کن


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

اي نور چشم من سخني هست و گوش كن   چون ساغرت پر اس بنوشان و نوش كن
پيران سخن زتجربه گويند و گفتمت     هاي اي پس ركه پير شوي پند گوش كن
ب هوشمند سلسله ننهاد دست عشق       خواهي كه زلف يار كشي ترك هوش كن
تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت       همت درين عمل طلب از مي فروش كن
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند     اي چنگ ناله بركش واي دف خروش كن
در راه عشق وسوسه اهرمن بسي ست     پيش آي وگوش دل به پيام سروش كن
با دوستان مضايقه درعمر و مان نيست       صدجان فداي يار نصيحت نيوش كن
ساقي كه جامت از مي صافي تهي مباد   چشم عنايتي به من درد نوش كن
سرمست رد قاب زر افشان چو بگذري     ي بوسه نذر حافظ پشمينه پوش كن


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر