با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

يار آشنا - ای پيک راستان خبر يار ما بگو - غزل 415 - 464

464 - يار آشنا
اي پيك راستان خبر يار ما بگو       احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
بر اين فقير نامه آن محتشم بخوان   با اين گدا حكايت آن پادشاه بگو
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور       بايار آشنا سخن آشنا بگو
هركس كه گفت خاك ره او نه توتياست   گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو
هان بر در است قصه ارباب معرفت     رمزي بو بپرس حديثي بيا بگو
مرغ چمن به مويه من دوش مي ريست     آخر تو واقفي كه چه رفت اي صبا بگو
گرديگرت بر آن در دولت گذر بود           بعداز اداي خدمت وعرض دعا بگو
در راه عشق فرق غني و فقير نيست     اي پادشاه حسن سخن با گدا بگو
آن كس كه منع مازخرابات مي كند     گو رد حضور پير من اين ماجرا بگو
آن مي كه در سبو دل صوفي به عشوه برد     كي در قدح كرشمه كند ساقيا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه مي دهند   مي نوش وترك زرق زبهر خدا بگو

توضيحات :
پيك راستان ( قاصد عاشقان راستين ) گل ( محبوب ) بلبل دستان سرا ( عندليب خوش آوار = عاشق ) محتشم ( بزرگوار = محبوب ) گدا ( در اين بيت عاشق ) پادشاه ( استعاره از معشوق ) مامحرمان خلوت انسيم ( ما بيگانه نيستيم بلكه ا زآشنايانيم بنا براين خبر محبوب را بگو ) تو تيا ( سرمه چشم ) سرمه چشم ) معاينه ( آشكارا ) گو اين سخن معاينه ( اين گفتار را آشكارا در برابر ديده ما بازگو كن ) مويه ( ناله ) دوش (ديشب ) مرغ چن ( بلبل ) آخر ( بالاخره في الحال ) واقف ( آگاه ) چه رفت ( چه پيش آمد و اتفاق افتاده است ) ديگرت ( بار ديگر ) اداي خدمت ( رساندن ابلاغ بندگي و سلام ) غني ( ثروتمند داراي مقام شاه ) پادشاه حسن ( محبوب زيبا ) گدا ( استعاره از عاشق ) معني بيت 9( به آن كسي كه از رفتن به ميخانه معرفت مارا منع م يكند بگو كه اين ايراد و گله را در نزد پيرو مرشد مابازگو تابا هدايت او دست از انكار ما بازداري زيرا با ادله معقول سرزنش تو را رد مي كند )

نتيجه تفال :
1-   لسان الغيب در بيت هاي 10-11 به ترتيب فرمايد ( آن شراب در سبو با عشوه اي دل صوفي را ربود پس به ساقي بگو كي و چه موقع به مجلس مي آيد ووقت خوردن آنرامعين مي كند )( اي حافظ اگر تو را به مجلس او راه دهد ميخوارگي كن و براي رضاي خدا ريا كاري و نفاق را كنار بگذار ) چقدر زيبا خواجه شيراز شما را پند مي دهد و با دل شما سخن مي گويد
2-   كسي يا چيزي يا مكاني را كه صميمانه طالب آن مي باشيد بسيار از شما فاصله دارد زيرا فرهنگ بسياري از خانواده ها با هم تفاوت داردو به اندازه كهكشانها از يكديگر دروند و يا از نظر فيزيكي مسافتي فراوان دارد به جنابعالي مژده ميد هم كه اين فاصل با صبر و حوصله كم و كمتر مي شود بطوريكه به مرادد لتان مي رسيد پس حوصله كنيد جاي نگراني نمي باشد
3-   از استعداد شگرف و دلربايي شما داد سخن هاست چه زن و چه مرد باشيد بايد بدانيد كهبهار زندگي ميوه اش كاميابي است كه بايد با تلاش و تكاپو به دست آيد و شما مي توانيد از درخت آرزو ميوه شيرين خواستن را بچيند زيار خواستن توانستن است بخواه تا بيايي
4-   آينده اي درخشان برايتان نويد مي دهم به شرط آنكه اراده را همراه و عالقه را همگام وتالش را همدم خود سازيد
5-   عزيزم اگر قبله اتان يك گل سرخ و جانمازتان چشمه و مهرتان نور شد آن وقت دشت ساده شما مي شود
6-   درخانواده شما دو نفر هميشه نگران شما هستند سخن و پند آنهارا بشنو وبه آنها مهرباني كن تا خداوند به شما كمك كند


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (415)

پيك راستان: قاصد درست كردار، دوستان صديق و راستين، كنايه از باد صبا كه از جانب دوستان صديق مي‌آيد.

دستان سرا: داستان سرا، قصه گو.

بلبل دستانسرا: (استعاره) حافظ غزلسرا.

محتشم: بزرگوار، با حشمت و عظمت.

مَحْرم: آشنا، هم نشين.

خلوت: جاي خالي از اغيار و جايگاه هم نشينان يكرنگ و يكدل.

محرمان خلوت انس: آشنايان بزم و هم نشينان جلسات آشنايي.

توتيا: دوديا، سرمه، ماده مركب آلي كه در اثر حرارت به گرد سياه سبك وزن بسيار نرم تبديل شده و قدما معتقد بودند كه براي تقويت ديد چشم مفيد است ليكن بعداً كاربرد آن براي مشكي شدن و سياه شدن اطراف پلك منحصر شد.

معاينه: رو در رو، حضوري، آشكارا.

مويه: گريه و زاري.

واقف: آگاه.

ارباب معرفت: صاحبان معرفت، عارفان.

رمز: سِرّ، نكته.

حديث: سخن تازه، حكايت.

گر ديگرت: اگر بار ديگر تو را‌… .

اداي خدمت: به جا آوردن رسم خدمتگزاري و ادب و احترام.

دل به عشوه برد: با جذبه خود دل بُرد.

زرق: ريا، دو‌رنگي.

معاني ابيات غزل (415)

(1) اي پيام آور درست كرداران و دوستان راستين، خبري از يار ما بياور و از حال گل به بلبل نغمه سرا سخني بگو.

(2) سرگذشت آن بزرگوار را براي اين مستمند باز خوان و شرح حال آن پادشاه را براي اين گدا بازگوي.

(3) نترس! ما اهل راز و از هم نشينان جلسات آشنايي هستيم حرف آن آشنا را با يار آشنا در ميان گذار.

(4) به هركس كه گفت خاك آستانه دوست به مانند توتياي چشم مي‌ماند بگو كه چشم در چشم ما دوخته، اين سخن را بازگويد.

(5) اي باد صبا آخر تو آگاهي كه ديشب چه روي داد كه بلبل در اثر گريه من شيون و زاري مي‌كرد، آن را بازگو.

(6) (اي باد صبا) حكايت عارفان، روح پرور و مايه پرورش جان است برو و نكته‌يي بياموز و در برگشتن براي ما بازگوي.

(7) اگر بار ديگر تو را بر در آن دولتسرا گذري افتاد، پس از اداي رسم ادب و خدمتگزاري بگو: …

(8) در بين رهروان عشق، بين بي‌نياز و مستمند فرقي نيست اي پادشاه خوبيها با گدايان نيز سخني بگو.

(9) اي ساقي بازگو كه آن شرابي كه از درون كوزه با جذبه خود از صوفيان دل ربوده است چه موقع در پياله جلوه گري مي‌كند؟

(10) (و) به آنكس كه ما را از رفتن به خرابات باز مي‌دارد بگو (اگر مردي) اين ماجرا را در حضور مراد من، پير خرابات بر زبان بياور.

(11) حافظ، هرگاه تو را به مجلس او اجازه ورود مي‌دهند آنجا باده بنوش و براي خاطر خدا از تظاهر و رياكاري دست بردار.

شرح ابيات غزل(415)

وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن

بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف مقصور

٭

چنانچه از مطالعه و مطابقت نسخ قديمي كه اساتيد فن انجام داده اند بر‌مي‌آيد، در اين غزل دخل و تصرفات زيادي روي داده و در تعداد ابيات و رديف و مفاد پاره‌يي از آنها اختلافاتي مشهود است، ليكن هيچ كدام از اينها، به صورت اصولي و نقش فكري شاعر لطمه وارد نمي‌آورد.

امروزه براي ما اين كنايات و اشارات مستتر در ابيات غزلهاي حافظ راهنماي خوبي است كه با انطباق به رويدادهاي تاريخي دوره شاعر پي به زمان سرودن آنها ببريم، چه حافظ در اكثر اين غزلها كه به منزله يادداشت روزانه اوست از مشكلات و سوءتفاهمات و مسائل روز به اشاره و كنايه سخن مي‌گويد.

اين غزل در زمان شاه شجاع و زماني كه هنوز روابط فيمابين او و شاه و رفت و آمدها و دعوتهاي شاهانه به كلّي قطع نشده اما اثراتي از دلسردي به منصّه ظهور رسيده بود سروده شده است.

شاعر در اين غزل باد صبا را طرف خطاب خود قرار داده و از او مي‌خواهد كه از احوال پادشاه براي او نكاتي بازگو كند. اين مطلب مي‌رساند كه شاعر حس كرده است كه در دعوت او به مجالس انس به عللي تأخير روي داده و به همين دليل خطاب به باد صبا مي‌فرمايد:

ما محرمان خلوت انسيم غم مخور با يار آشنا سخن آشنا بگو

آنگاه در بيت پنجم تلويحاً ناراحتي خيال خود را از اين تأخير ملاقاتها بيان داشته و در بيت ششم خود را به دانستن جريانات و اخبار پشت پرده، دلواپس نشان مي‌دهد و خطاب به باد صبا مي‌گويد اگر بار ديگر از آنجا گذشتي به شاه بگو كه:

در راه عشق فرق غني و فقير نيست اي پادشاه حسن سخن با گدا بگو

و در بيت نهم مي‌گويد از او بپرس كه آن اميدهايي را كه من از اين شاه در زمان ولايتعهدي او داشتم كي برآورده خواهد شد؟

نكته مهم اين غزل در ابيات دهم و يازدهم مطرح شده كه يادآور ضمني بهانه ظاهري شاه و درباريان از حافظ است و آن، تظاهر بيش از حدّ شاعر به شرابخواري و طرفداري از خراباتيان يك رنگ و عناد با متظاهران، در گفتار و رفتار شاعر است. اين صراحت لهجه حافظ هنوز هم بعد از 7 قرن براي ما شگفت آور است. بنابراين جاي تعجب نيست كه در آن زمان سبب اصلي اختلافات بين شاه و حافظ شده باشد. حافظ باز در پايان اين غزل با يكدندگي و علم به موضوع، خطاب به خود مي‌گويد: اگر يك بار ديگر هم تو را به مجلس خود راه دادند مبادا تظاهر به تقوا كني! باز هم شراب بنوش و پرده ريا و دورنگي را از هم بدران.

اين است اصل عقيده و ايمان اين عارف پاك ضمير و ديندار واقعي كه عمري را بر سر مبارزه با آن در رنج و مشقّت به سر برد و براي خود نامي نيك جاويدان خريد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

ای پيک راستان خبر يار ما بگو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور با يار آشنا سخن آشنا بگو
برهم چو می‌زد آن سر زلفين مشکبار با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتياست گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو
آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند گو در حضور پير من اين ماجرا بگو
گر ديگرت بر آن در دولت گذر بود بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بديم تو ما را بدان مگير شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر اين فقير نامه آن محتشم بخوان با اين گدا حکايت آن پادشا بگو
جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند بر آن غريب ما چه گذشت ای صبا بگو
جان پرور است قصه ارباب معرفت رمزی برو بپرس حديثی بيا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه می‌دهند می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

اي پيك راستان خبر يار ما بگو       احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
بر اين فقير نامه آن محتشم بخوان   با اين گدا حكايت آن پادشاه بگو
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور       بايار آشنا سخن آشنا بگو
هركس كه گفت خاك ره او نه توتياست   گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو
هان بر در است قصه ارباب معرفت     رمزي بو بپرس حديثي بيا بگو
مرغ چمن به مويه من دوش مي ريست     آخر تو واقفي كه چه رفت اي صبا بگو
گرديگرت بر آن در دولت گذر بود           بعداز اداي خدمت وعرض دعا بگو
در راه عشق فرق غني و فقير نيست     اي پادشاه حسن سخن با گدا بگو
آن كس كه منع مازخرابات مي كند     گو رد حضور پير من اين ماجرا بگو
آن مي كه در سبو دل صوفي به عشوه برد     كي در قدح كرشمه كند ساقيا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه مي دهند   مي نوش وترك زرق زبهر خدا بگو


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

۱ نظر:

  1. نمیدونم چرا من ب هر کی میگم فلان چیز میشه میشه ولی برای خودم نمیشه امیدوارم این دفعه برای من بشه این قضیه

    پاسخحذف