چراغ روي ترا شمع گشت پروانه مرا زخال تو با حال خويش پروا نه
خرد كه قيد مجانين عشق مي فرمود به بوي حلقه زلف توگشت ديوانه
به مژده جان به صبا داد شمع در نفسي زشمع روي تواش چون رسيد پروانه
به بوي زلف تو گر جان به باد رفت چه شد هزار جان گرامي فداي جانانه
بر آتش رخ زيباي او به جاي سپند به غير خال سياهش كه ديد به دانه
من رميده زغيرت زپا فتادم دوش نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه
چه نقشها كه بر انگيختيم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه
مرا به دور لب دوست هست پيماني كه بر زبان نبرم جز حديث پيمانه
حديث مدرسه و خانقه مگوي كه باز فتاد در سر حافظ هواي ميخانه
توضيحات :
معني بيت 1( شمع پروانه روي تو شده و عاشقت گشته در حاليكه زيبايي خال تو چنان است كه مرا نسبت به خودم بي پروا و دلب ركرده است ) معني بيت 2( عقل كه به ديوانگان عشق دستور قيد و بندمي داد خودش در اثر بويعنبر آساي زلفت ديوانه شده است ) معني بيت 3( وقتي كه شمع ا زفروغ رخسار تو اجازه ديدار گرفت دريك لحظه به مژدگاني جان به نسيم صبا سپرد و خاموش شد ) چه شد ( هيچ مهم نيست ) سپند ( اسفند اسپند ) به دانه ( دانه نيكوتر = دانه به = خالش به دانه ايست كه بررخسار يار سات ) غيرت ( شدت ارادت ) معني بيت 7( حيله و نيرنگ هاي زيادي به كار برديم در حاليكه هيچ كدام فايده نداشت و حيله هتي مادر برابر افسانه اي پيش نبود ) معني بيت 8( من درايام كامروايي و اقبال لب يار شرط كرده ام جز سخن قدح و باده چيزي بر زبان نرانم ) معني بيت 9( با حافظ سخن از مدرسه و خانقاه نگوييد زيرا دوباره آرزوي ميخانه به سرش افتاد )
نتيجه تفال :
1- در گير مساله و كاري و نيتي شده ايد كه سودي براي شما ندارد نفع آن به ديگران مي رسد و زيانش در دراز مدت متوجه شماست زيرا جنابعالي نسنجيده و گز نكرده پاره مي كنيد و اين شرط عقل و انديشه نمي باشد پس فعلاً منصرف شويد
2- برا ي كاري اصولي و قوانيني حكم فرماست و شما بدون تهيه مقدماتش دست به قادام مي زنيد در حاليكه ضروريست ابتدا انديشه و سپس اقدام كنيد بنا براين براي نيت خود بيشتر فكر كنيد و اين كار توام با مشورت باشد
3- او بخاطر سود جويي خود به شما روي آورده و شما در كمال صداقت باور كرده ايد عجبا ا زشماي زودباور
4- خود رادر گير مسايل ديگران نكنيد بلكه با نقشه اي حساب شده و برنامه اي دقيقهمراه با سرعت عمل و دقت و تلاش د رخور تحسين پيش برويد تا موفق شويد
5- او زيرك است شما بايد با دلربايي و دقت عمل او را امتحان كنيد آنگاه قول مساعد بدهيد
6- فرزندم از نفرين پدر و مادر بر حذر باشيد و بترسيد زيرا كه نفرين او بر فراز ابرها قرار مي گيرد تا خداوند به آن نظر كند و به آن مي فرمايد به سوي من آي تا تو را براي گوينده ات مستجاب كنم پس از نفرين پدر و مادر بترسيد نفرين پدر از تير شكافنده تر است و قلب مادر بهشت خداست ودل همسر گردشگاهايزدي است
7- رنگ سرخابي و آي كمرنگ برازنده جنابعالي است زيار باعث اميدواري و اتكاي به نفس و زيبايي و عشق پرستي و آرامش شما مي گردد و بر نشاط و سرزندگي اتان مي افزايد و دوستان را به شما نزديكتر مي سازد
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معاني لغات غزل (427)
چراغ روي: (اضافه تشبيهي) روي به چراغ تشبيه شده.
چراغ روي تو را شمع گشته پروانه: شمع پروانه وار دور چراغ روي تو گشت، شمع پروانه چراغ روي تو شد.
پروا،نه: (در مصراع دوم) پروايي نيست، التفاتي نيست.
قيد: بند، مقيد كردن در بند.
مجانين: ديوانگان.
بوي: 1- رايحه، 2- آرزوي.
جانانه: معشوق.
رميده: مردم گريز، وحشت زده.
غيرت: رشك و حسد.
نقش: نيرنگ، حيله.
نقش برانگيختن: نيرنگ بازي كردن، حيله به كار بردن.
فسون: مكر، حيله.
افسانه: سخنان پوچ و خارج از حقيقت.
سپند: اسفند، دانه گياهي كه براي چشم زخم در آتش مي اندازند.
به دانه: دانه بهتري.
به مژده: براي مژدگاني.
صبا: نسيم ملايم.
پروانه: (در بيت هفتم مصراع دوم) به معناي جواز، فرمان، رخصت.
دور: زمان، دوره، ايام، حلقه، دايره.
حديث: سخن تازه.
معاني ابيات غزل (427)
(1) شمع پروانه وار گرد چراغ روي تو گشت و من از (پرداختن به) حال تو، به حال خويش التفاتي ندارم.
(2) عقل كه دستور مي داد ديوانگان عشق به بند در آيند، خود از شميم زلف تابدار تو ديوانه شد.
(3) اگر جان (من) در آرزوي دستيابي به زلف تو از دست رفت مهم نيست. هزاران جان عزيز فداي محبوب باد.
(4) ديشب، من وحشت زده وقتي محبوب خود را در اختيار بيگانه ديدم از شدت حسادت از پاي در آمدم.
(5) چه نيرنگ هايي كه بكار گرفتيم و سودي نداشت! حيله هاي ما تمامي در پيش او باطل و بي اثر شده است.
(6) چه كسي بهتر از دانه خال سياه او، به جاي دانه اسپند بر آتش چهره زيبايش، دانه بهتري سراغ دارد؟
(7) آنگاه كه از شمع رخسار تو براي شمع، جواز ديدار رسيد، شمع در يك نفس جان خود را به عنوان مژدگاني به نسيم بخشيد.
(8) من با حلقه لب دوست عهدي بسته ام كه جز سخن درباره لب پيمانه حرفي بر زبان نياورم.
(9) از مدرسه و خانقاه سخني مگو، چرا كه بار ديگر هوس رفتن به ميخانه در سر حافظ افتاده است.
شرح ابيات غزل (427)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل: مجتّث مثمن مخبون اصلم
٭
اوحدي: پديد نيست اسيران عشق را خانه كجاست پند كه صحرا گرفت ديوانه
مولانا: چو مست روي توام اي حكيم فرزانه به من نگر تو بدان چشم هاي مستانه
٭
روي سخن حافظ در اين غزل با شاه شجاع است و او اين غزل را به هنگامي كه هنوز با شاه رفت و آمد و شركت در مجالس شبانه او را داشته سروده است.
در اين غزل شاعر در دو مورد از خال سياهي كه بر چهره شاه شجاع بود و از زلف بلند او صحبت به ميان مي آورد و اين دو موضوع دستاويز اكثر موارد شاعر در سرودن غزل براي شاه شجاع مي باشد، هر چند كه به سبب وجود خال سياه بر گونه اولاد و احفاد امير مبارز الدين شاعر در مواردي كه از شاهان ديگر ياد مي كند، ذكر خال صورت آنها را نيز يادآور مي شود.
شاعر در بيت چهارم به خود صفت رميده مي دهد و مي فرمايد كه ديشب چون مشاهده كردم كه بيگانه اي همه اوقات محبوب را به اشغال خود درآورده از فرط حسادت از پاي درآمدم و اين كنايه بدان معناست كه رقيبان حافظ در مجالس شعر و ادب و باده شاه شجاع به منظور نزديكي به شاه، مجال و فرصتي به حافظ نمي داده اند و مفاد بيت پنجم حكايت از اين دارد كه هر چند سعي كرديم كه در حضور شاه اظهار وجود كنيم موفق نشديم و تير تدبير ما به سنگ بي اعتنايي شاه اصابت مي كرد.
شاعر در دو بيت آخر غزل باز از باده نوشي خود سخن به ميان مي آورد و همان طور كه قبلاً در اين باره گفته شد اين تجاهر به فسق! معنادار است. به اين معنا كه من كسي هستم كه از راه خود بر نمي گردم و سخن چيني ها و تهمت هاي رقيبان را در مورد اينكه من رندي باده نوشم به پشيزي نمي خرم و بدان اعتنايي ندارم.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غزل به قلم علامه قزوینی :
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه مرا ز حال تو با حال خويش پروا نه
خرد که قيد مجانين عشق میفرمود به بوی سنبل زلف تو گشت ديوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد هزار جان گرامی فدای جانانه
من رميده ز غيرت ز پا فتادم دوش نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه
چه نقشهها که برانگيختيم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه
بر آتش رخ زيبای او به جای سپند به غير خال سياهش که ديد به دانه
به مژده جان به صبا داد شمع در نفسی ز شمع روی تواش چون رسيد پروانه
مرا به دور لب دوست هست پيمانی که بر زبان نبرم جز حديث پيمانه
حديث مدرسه و خانقه مگوی که باز فتاد در سر حافظ هوای ميخانه
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
چراغ روي ترا شمع گشت پروانه مرا زخال تو با حال خويش پروا نه
خرد كه قيد مجانين عشق مي فرمود به بوي حلقه زلف توگشت ديوانه
به مژده جان به صبا داد شمع در نفسي زشمع روي تواش چون رسيد پروانه
به بوي زلف تو گر جان به باد رفت چه شد هزار جان گرامي فداي جانانه
بر آتش رخ زيباي او به جاي سپند به غير خال سياهش كه ديد به دانه
من رميده زغيرت زپا فتادم دوش نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه
چه نقشها كه بر انگيختيم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه
مرا به دور لب دوست هست پيماني كه بر زبان نبرم جز حديث پيمانه
حديث مدرسه و خانقه مگوي كه باز فتاد در سر حافظ هواي ميخانه
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر