با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

رخ تو - ای در رخ تو پيدا انوار پادشاهی - غزل 489 - 496

496 - رخ تو
اي در رخ تو پيدا انوار پادشاهی         در فكرت تو پنهان صد حكمت الهي
كلك تو بارك الله بر ملك و دين گشاده   صد چشمه آب حيوان از قطه اي سياهي
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم           ملك آن تست و خاتم فرماي هرچه خواهي
در حشمت سليمان هر كس كه شك نمايد   بر عق و دانش او خندند مرغ و ماهي
باز ار چه گاه گاهي بر سرنهد كلاهي       مرغان قاف دانند آئين پادشاهي
تيغي كه آسمانش از فيض خود دهد آب   تنها جهان بيرد بي منت سپاهي
كلك تو خوش نويسد در شان يا رو اغيار     تعويذ جان فزايي افسون عمر گاهي
اي عنصر تو مخلوق از كبرياي عزت         وي دولت تو ايمن از صدمه تباهي
گر پرتوي زتيغت بركان و معدن افتد   ياقوت سرخ رو را بخشند رنگ كاهي
عمريست پادشاها كز مي تهيست جامم   اينك زبنده دعوي وز محتسب گواهي
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشينان   گر حال من بپرسي از باد صبحگاهي
ساقي بيار آبي از چشمه خرابات           تا خرقه ها بشوييم از عجب خانقاهي
جايي كه برق عصيان بر آدم صفي زد   ما را چگونه زيبد دعوي بيگناهي
حافظ چو پادشاهت كهگاه مي برد نام   رنجش زبخت منما باز آ به عذر خواهي

توضيحات :
حكمت الهي ( دانش خدايي ) مفهوم بيت 20 بارك الله بر قلمت كه از يك قطره مركب بر سرزمين و دين صد چشمه آب زندگاني جاري ساخته است ) هرمن ( شيطان ) اسم اعظم ( نام مبارك خداوند ) خاتم ( انشگتر فرمانروايي ) حشمت ( بزرگي ) باز ( مرغ شكاري ) مرغان قاف ( سيمرغ ) آيين ( روش ) تيغ ( شمشير ) منت ( كمك ( كلك ( خامه قلم ) اغيار ( جمع غير = بيگانگان ) تعويذ ( دعايي كه براي مصونيت مي نويسند ) افسون ( سحر ) عنصر ( اصل وجود ) كبرياي عزت ( اكسير عزيزي و بزرگواري ) تباهي ( نيستي ) پرتو ( فروغ ) محتسب ( داروغه = نهي كننده شرع ) چشمه خرابات ( شراب ميكده ) عجب ( خود خواهي وغرور( عصيان ( نافرماني ) صفي ( صفت حضرت آدم ) زيبد ( شايسته ) دعوي ( ادعا كننده ) دنگ كاه ( زرد رنگ ) صدمه تباهي ( از فساد و تابهي مصون است )

نتيجه تفال :
1-   خواجه در بيتهاي 2-3-  و آخر به ترتيب فرمايد ( خامه و قلم تو كه خداوند بر كتش دهد صد منبع آب زندگاني است كه از يك قطره مركب بر پادشاهي و شريعت روان ساخته است )( پرتو هاي نام بزرگ خداوند به دشمن ابليس خوي تو روشني نخواهد بخشيد پادشاهي و انگشتري فرمانروايي مخصوص تو است هرچه مصلحت مي داني امر فرماي = تلميح )( اي حافظ چون شهريار گاهگاهي از تو نامي بر زبان مي آورد از طالع خويش گله مكن و عذر تقصير خدمت را بخواه ) خود تفسير كني
2-   كسي ياكساني قصدفريب شما يا خانواده يتان ار داشتند ولي لطف خداوندي جلوي اينكار را گرفته است پس به يكي از مشاهد متبركه برويد و نر خود ار ادا نمود هو ا زگفتن راز دل به ديگران جداً خودداري كنيد از خانوده اي مهران و همسري خوب برخورداريد ولي متاسفانه با لجبازي و گوش نكردن به نصايح پدر و ماد موجبات نگراني را فاهم مي كنيد پس سعي كنيد درارتباط با ديگران اندكي خوددار و با متانت باشيد
3-   كا رمسافر مدتي طول دارد ازدواج عملي مي گردد ولي طلاق راهي طولاني دار مسافرتي مهم و عالي و ملاقات مهمي در پيش خواهيد داشت به زودي تحولاتي در زندگي شما حاصل مي شود و مقامي در انتظار داردي كه در اجراي اين نيت موثر است
4-   جنابعالي درااي جرات بيان و گفتار هستيد از اينكه ديگران درباره شما چه فك رم يكنند چندان اهميتي ندارد پس در تصميم گيري مقاوم و استوار هستيد ولي مانند سربازان شجاع راهنمايان امور مالي و سياستمداران اغلب د رعين اينكه بين ديگران مي باشيد احساس تنهايي مي كنيد هر چند اين تنهايي از قدرت و جسارت و مهر و محبت شما نمي كاهد


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

غزل 489 
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن (بحر رمل مثمن مخبون اصلم)
۱ ای کسی که نور پادشاهی در چهره‌ات آشکار است.
2 دل که آیینه شاهی است کدورت یافته است؛ از خدا آرزو می‌کنم دوست روشن ضمیری به من عطا کند.
دل: به تعبیر عرفا آیینه‌ایست که انوار جمال الهی در آن منعکس می‌شود. نجم‌الدین رازی در تعریف دل آورده است: «پس حکمت بی‌نهایت و قدرت بی‌غایت، آن اقتضا کرد که در وقت تخمیر طینت آدم، به ید قدرت در باطن آدم که گنجینه خانه غیب بود، دلی زجاجه صفت بسازد، کثیفی در غایت صفا و آن را در مشکاة جسد کثیف کدر نهد، و در میان زجاجه دل مصباحی سازد که «المصباحه في زجاجة»، و آن را سر گویند و فتیله خفی در آن مصباح نهد.» و چنانکه آقای دکتر ریاحی مصحح مرصادالعباد ذیل صفحه یادآوری کرده‌اند سخن نجم‌الدین رازی اشاره دارد به آیه سی و پنج سوره نور:
«اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَکَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَي‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ ﴿ 35 ﴾»
(خدا نور (وجود بخش) آسمان‌ها و زمین است، داستان نورش به مشکوتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه‌ای تلالؤ آن گویی ستاره‌ایست درخشان …) پس آیینه شاهی که در بیت صفت دل واقع شده همان آیینه‌ایست که باید نور خدا را، که مقام شاهی جهان دارد، منعکس سازد.
چنانکه نجم‌الدین رازی باز خطاب به دل گوید:
ای نسخه نامه الهی که تویی وای آینه جمال شاهی که تویی
نیز در مرصاد العباد پادشاه تعالی به معنی خدای تعالی آمده است که به این تعبیر نیز آیینه شاهی، آیینه خدایی معنی می‌دهد.
شاعر از کدورت دل ملول شده و آرزو می‌کند مشاور روشن ضمیری داشته باشد که مانند دلش تیرگی نپذیرد و بهانه جویی نکند. می‌گوید دل من که باید جایگاه تجلی اسرار الهی باشد از اندیشه‌های ناروا تیره و تار شده است، و نمی‌تواند جلوه‌گاه نور تجلی باشد، دلی از خدا می‌طلبم که برای من دوست و روشن‌بین باشد.
3 به دست بت زیبای باده‌فروشی توبه کرده‌ام؛ که از این پس تا زیبارویی برای زینت مجلس نباشد شراب نخورم.
به دست کسی توبه کردن ظاهرا اشاره به این است که هنگام تعهد و توبه دست در دست توبه دهنده می‌گذارند، چنانکه در بیعت رسم است.
4 نرگس اگر ادعای برابری با طرز نگاه تو کرد رنجش نداشته‌باش؛ آنها که اهل بصیرت‌اند به دنبال نابینا نمی‌روند.
یعنی چشم تو اگر در زیبایی با نرگس برابر است، این مزیت را هم دارد که بینایی دارد و نرگس بینایی ندارد.
مقصود اینکه زیبایی تو در شکل و جامه انسانی با بصیرت و شعور و جاذبه حیات ترکیب شده است. مضمون بیت نزدیک است با مضمون این بیت از ناصر بخارایی:
اگر ز چشم تو زد لاف نرگس از مستی مبصران نگرفتند خرده بر اعمی
5 مگر اینکه شمع راز این معنی را بیان کند؛ وگر نه پروانه رقبتی به سخن گفتن ندارد.
پروا: ترس، رغبت، میل، اندیشه.
رابطه پروانه و شمع را به صورت یک رابطه عشقی طرح کرده است. شعله شمع را زبان شمع تصور کرده که سر نکته عشق را بیان می‌کند. یعنی عشق آتشی و سوزناک است و بیان آن زبانی آتشین می‌خواهد. مثل شعله شمع؛ ولی پروانه می‌سوزد و توجهی به سخن گفتن ندارد. به تعبیر عرفانی: من عاشق همچون پروانه زبانی برای بیان سر عشق ندارم، مگر اینکه معشوق خود این راز را آشکار کند.
6 از چشم، جوی‌های اشک بر دامنم روان کرده‌ام تا شاید؛ معشوق بلند بالایی در کنار من بنشانند.
یعنی همچنان که سرو سهی را در کنار جوی می‌کازند معشوق سرو قدی را در کنار جویبار اشک من بنشانند.
7 آن جام شراب را که به شکل کشتی است بیاور زیرا بر اثر دوری از رخ دوست هر گوشه چشمم از اشک به دریایی مبدل شده‌است. کشتی باده را بیاور تا با آن کشتی خود را از این دریا به ساحل برسانم.
8 با من که معشوقه را می‌پرستم از بیگانه سخن مگو؛ زیرا جز به او و جام شراب به کسی توجه ندارم.
9 این سخن که ترسایی هنگام سحر با دف و نی بر در میخانه‌ای می‌گفت به نظر من چه خوب آمد.
ترسا: نصرانی، مسیحی.
10 اگر مسلمانی همین است که حافظ دارد؛ وای اگر بعد از امروز فردای قیامتی باشد. با این طرز مسلمانی که حافظ دارد چه مکافات سختی به او خواهند داد.
سبک بیان در این بیت نیز کنایی است، یعنی به خود خطاب می‌کند تا به گوش آنها که ادعای مسلمانی دارند و عمل نمی‌کنند برساند.
**************************
داستان دو بیت آخر این غزل، که حافظ به خاطر آن تکفیر شد و به زین‌الدین ابوبکر تایبادی متوصل گردید، به گفته علامه قزوینی نخستین بار در حبیب‌السیر آمده است بدین شرح: «روزی شاه شجاع به زبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته گفت ابیات هیچ یک از غزلیات شما از مطلع تا مقطع بر یک منوال واقع نشده، بلکه از هر غزلی چهار بیت در تعریف شراب است و دو سه بیت در تصوف و یک دو بیت در صفت محبوب و تلون در یک غزل خلاف طریقه بلغاست. خواجه گفت آنچه بر زبان مبارک شاه می‌گذرد عین صدق و محض صوابست. اما مع‌ذلک شعر حافظ در اطراف آفاق اشتهار تمام یافته و نظم حریفان دیگر پای از دروازه شیراز برون نمی‌نهد. بنابر کنایت شاه شجاع در مقام ایذاء حافظ شده و به حسب اتفاق در آن ایام آن جناب غزلی ذر سلک نظم کشید که مقطعش این است: گر مسلمانی از این است … و شاه شجاع این بیت را شنیده گفت از مظمون این نظم چنان معلوم می‌شود که حافظ به قیام قیامت قایل نیست و بعضی از فقهای حسود قصد نمودند که فتوی بنویسند که شک در وقوع روز جزا کفر است و از این بیت آن معنی مستفاد می‌گردد. خواجه حافظ مضطرب گشته نزد مولانا زین‌الدین ابوبکر تایبادی که در آن اوان عازم حجاز بود و در شیراز تشریف داشت رفت و کیفیت قصد بد اندیشان عرض نمود. مولانا فرمود که مناسب آن است که بیت دیگر مقدم بر این مقطع درج کنی مشعر به این معنی که فلان چنین می‌گفت تا به مقتضاء آن مثل که نقل کفر کفر نیست از تهمت نجات یابی. »


غزل به قلم علامه قزوینی :

ای در رخ تو پيدا انوار پادشاهی در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
کلک تو بارک الله بر ملک و دين گشاده صد چشمه آب حيوان از قطره سياهی
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
در حکمت سليمان هر کس که شک نمايد بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آيين پادشاهی
تيغی که آسمانش از فيض خود دهد آب تنها جهان بگيرد بی منت سپاهی
کلک تو خوش نويسد در شان يار و اغيار تعويذ جان فزايی افسون عمر کاهی
ای عنصر تو مخلوق از کيميای عزت و ای دولت تو ايمن از وصمت تباهی
ساقی بيار آبی از چشمه خرابات تا خرقه‌ها بشوييم از عجب خانقاهی
عمريست پادشاها کز می تهيست جامم اينک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی
گر پرتوی ز تيغت بر کان و معدن افتد ياقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشينان گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی
جايی که برق عصيان بر آدم صفی زد ما را چگونه زيبد دعوی بی‌گناهی
حافظ چو پادشاهت گه گاه می‌برد نام رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

اي در رخ تو پيدا انوار پادشاهيي         در فكرت تو پنهان صد حكمت الهي
كلك تو بارك الله بر ملك و دين گشاده   صد چشمه آب حيوان از قطه اي سياهي
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم           ملك آن تست و خاتم فرماي هرچه خواهي
در حشمت سليمان هر كس كه شك نمايد   بر عق و دانش او خندند مرغ و ماهي
باز ار چه گاه گاهي بر سرنهد كلاهي       مرغان قاف دانند آئين پادشاهي
تيغي كه آسمانش از فيض خود دهد آب   تنها جهان بيرد بي منت سپاهي
كلك تو خوش نويسد در شان يا رو اغيار     تعويذ جان فزايي افسون عمر گاهي
اي عنصر تو مخلوق از كبرياي عزت         وي دولت تو ايمن از صدمه تباهي
گر پرتوي زتيغت بركان و معدن افتد   ياقوت سرخ رو را بخشند رنگ كاهي
عمريست پادشاها كز مي تهيست جامم   اينك زبنده دعوي وز محتسب گواهي
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشينان   گر حال من بپرسي از باد صبحگاهي
ساقي بيار آبي از چشمه خرابات           تا خرقه ها بشوييم از عجب خانقاهي
جايي كه برق عصيان بر آدم صفي زد   ما را چگونه زيبد دعوي بيگناهي
حافظ چو پادشاهت كهگاه مي برد نام   رنجش زبخت منما باز آ به عذر خواهي


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر