دارم امید عاطفتی ازجانب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
چندان گریستیم که هرکس که برگذشت دراشک ما چودید روان گفت کاین چه جنوست
دانم که بگذرد زسرجرم من که او گرچه پروی وش است و این چه کوست
سرها چو گوی درسرکوی تو باختیم واقف نشد کسی که چه گوی است واین چه کوست
هیچ است آندهان که نبینم ازو نشان موییست آن میان و ندانم که آن چه موست
عمریست تا ززلف تو بویی شنیده ام زان بوی درمشام دل من هنو ز بوست
دارم عجب زنقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی بر بوی زلف دوست پریشانیت نکوست
توضیحات :
عاطفت (مهربانی ) جنایت (گناه بزرگ ) پریوش (مانند پری زیبا ) = وش پسوندمشابهت ساز ) بی گفتگو (ب یچونو چرا ) جناب دوست (محبوب ) جوی ( جویبار ) همی کشد ( می رباید = تصرف می کند = جلب می ند ) شستشو (پاک کردن ) معنی بیت 3( ثین دارم که بار گناه مرا می بخشاید اگرچه مانند پری ا زدیده ها پنهاناستاما مانند فرشته هاست = مدح شبیه به ذم ) معنی بیت 6 (دهان یاز از کوچکی گویی هیچ نیست و اثری از آن دیده نمی شود و کمر او به باریکی مویی است عجبا تار بسیار نازکی است ) معنی بیت 7( دیر زمانی است ه بوی زلف تو به مشام من رسیده است ولی هنوز آن بوی درمشمام من پابرجاست ) معنی بیت 8( از نقش و خیال تو تعجب م یکنم که چگونه از چشم من خارج نشده بااینکه دایماً کار او شست و شو می باشد
نتیجه تفال :
1- حافظ دربیت اول روشن و واضح پاسخ نیت شما را داده است و می فرماید ( گناهی کرده ام اما از حضور دوست امید مرحمت دارم و امید مهر و محبت را از محبوب قطع نمی کنم زیرا محبوب من کریم الشان وعالی جناب است ) خود حدیث مفصل بخوان
2- به او بگو : صادقانه با خود خلوت کرده و اقرارکند که چرا این ظلم را در حق کسی که خالصانه و صمیمانه با شما یکرنگ بود روا داشتی و اینگونه آزرده خاطرش کردی و خود نیز نارحت شدی آخر آن بیچاره راه و رسم اینکار را نمی داند و درابتدای کار است پس برشماست که با زیرکی و هوشی که خداوند به شما داده مراقب باشی و به او آموزش دهی
3- درکارهایت صداقت داشته باش خیلی باهوشی ولی متاسفانه این استعداد را دراه بیهوده به کار می گیری و از خلاقیت خود به اندازه ظرفیت خداداد بهره نمی گیری
4- به زودی خبر خوشی دریافت می کنی و از بند این غم آزاد می شوید و موفقیت بزرگی نصیب شما میشود
5- درکارها ترسو دلهره را از خود دور کن بلکه با توکل بر خدا و با اراده ای قوی و علاقه ای بسیار اقدام کن
6- مسافرنمی آید ولی خبری دریافت میکنی اگر تلاش و کوشش خود را زیادتر کنی موفقیت همراه شماست و گرنه از دیگران عقب می مانی عجله کار شیطان است ولی تردید و نا امیدی زندگی را سرد و بی روح می کند
7- درآینده انسانی موفق خواهی شد و دارای زندگی خوبی هستی بدان که بهتر هم می شود
8- این را خوب یاد بگیر که بنده نسبت به ضعف های دیگران غمخواری می کند زیرا ضعف های خود را درک نموده و آنها را واقعاً پذیرفته و در حال اصلاح آنهاست اما بازنده دیگران را به دلیل ضعف هایشان خوار و خفیف می شمارد زیرا ضعف های درون خود را انکار نموده و پنهان میکند
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (۵۹)
عاطفت: عنایت، توجه، مهربانی.
جناب: درگاه، پیشگاه.
جنایت: گناه بزرگ.
پریوش: مانند پری (= بیاعتنا و نامهربان).
فرشتهخو: دارای خصلت فرشته (= مهربان).
دراشک ما چو دید: چون دراشک ما نگاه کرد.
روان: بالافاصله، به آسانی، فوری.
این چه جو است: این چه جوی آبی است؟
هیچ است آن دهان: کنایه از دهان تنگ.
موی است آن میان: آن کمر مانند مو باریک است.
نقش خیال: تصویر خیالی صورت.
بیگفت و گوی: بدون چون چرا، بیهیچ سخنی.
گفتوگو: گفت و شنید.
هنوز بوست: هنوز آرزومند است.
بربوی زلف یار: در آرزوی زلف یار.
معانی ابیات غزل (۵۹)
(۱) از درگاه دوست امید توجه و مهربانی دارم. گناه بزرگی کرده و به گذشت او دل بستهام.
(۲) اطمینان دارم که از سر گناه من در میگذرد که هرچند رعنا و زیبا (بیاعتنا)ست، اما خلق و خوی فرشتگان (مهربانی) دارد.
(۳) آنچنان گریستم که هر رهگذری که در اشک روان من نگریست بلافاصله پرسید این چه جوی آبی است.
(۴) آنقدر آن دهان کوچک است که از آن نشانی دیده نمیشود و آنقدر آن کمر به مانند مو باریک است که نمیدانم آن کدام موست.
(۵) در شگفتم که چرا تصویر خیالی صورت دوست ازدیدهام، دیدهیی که پیوسته کارش شستوشوی خود با اشک است محو نشد!
(۶) بیچون و چرا زلف تو دلها را به سوی خود، دربند میکشد. دیگر چه کسی با زلف دلربای تو جرأت گفت و شنود دارد؟
(۷) از آن زمان که بوئی از زلف تو شنیدهام دیرزمانی میگذرد و هنوز شامه دل من در آرزوی آن بو به سر میبرد.
(۸) حافظ، حال پریشان تو زار است، اما از آنجایی که این پریشانی درآرزومندی زلف یار به تو دست داده مطلوب و خوش میباشد.
شرح ابیات غزل (۵۹)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور
*
بعضی از حافظشناسان محترم این غزل را به سبب ترکیبات سست و تشبیهات نامناسب، دور از شأن و شیوه حافظ دانستهاند. در این باره نمیتوان حکم قطعی داد زیرا این غزل در۸ نسخه خطی مورد استناد دکتر خانلری ضبط است و سبب پارهیی ایرادها شاید منوط به این باشد که گاهی شاعر غزلی را به مناسبتی عجولانه میسراید و بدون آنکه فرصت مرور و اصلاح آن را داشته باشد برای طرف مورد نظر میفرستند و یا در مجلسی قرائت میکند و دوستداران شعر وطرفداران شاعر از آن نسخهبرداری کرده و بعدها به هنگام گردآوری اشعار شاعر جزء اسناد میآید و در بعضی موارد هم که شاعر موفق به اصلاح و رفع عیوب شعر خود میشود، این امر سبب میشود که از یک غزل دو نمونه باقی بماند.
مطلب دیگر اینکه بعضی از حافظ شناسان محترم عقیده دارند که این غزل در تبعید و در یزد سروده شده است. بایستی به این نکته توجه داشت که سبب تبعید حافظ براو معلوم بود و او میدانست که تعقیب محکمه باعث این مسافرت ناخواسته شده و تبرئه محکمه سبب آزادی او میشود نه عفو شاه. هرچند که این نکته هم بر او آشکار بود که تغییر سیاست شاه و تدبیر تورانشاه عامل اصلی پروندهسازی بر علیه او بوده است. و دوستان سابق حافظ یعنی شاه و تورانشاه علیالظاهر برای فرار از حبس و بند، راه تبعید را به او نشان دادهاند. بنابراین این غزل با مفهوم مطلع آن نمیتواند مربوط به زمان بعد از تبعید و در یزد باشد بلکه میتوان گفت مربوط به زمانی است که هنوز کار به محکمه و عرض حال نکشیده بوده و شاعر امید این را داشته است که شاید شاه بتواند جلوی آن را با نفوذ خود بگیرد. مفهوم بیت مقطع نیز مؤید دو نکته است: یکی اینکه شاعر از پریشان حالی و بدی اوضاع صراحتاً سخن میگوید و این میتواند مربوط به تشویش پیش از تبعید او باشد دیگر آنکه، آنانکه این غزل را از حافظ ندانسته و مجعول میدانند بایستی به این نکته توجه نمایند که برفرض محال جاعلی از زبان حافظ غزلی میسراید دیگر چه کار به بدحالی و خوشحالی او دارد که در بیت مقطع بیاورد چه مضمون قحط نیست و همین مضمون سست میتواند دلیل بدی حال شاعر و تنگنایی زمان و شتاب درسرودن و ارسال غزل را موجه نماید.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
غزل به قلم علامه قزوینی :
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست
بی گفت و گوی زلف تو دل را همیکشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
دارم امید عاطفتی ازجانب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
چندان گریستیم که هرکس که برگذشت دراشک ما چودید روان گفت کاین چه جنوست
دانم که بگذرد زسرجرم من که او گرچه پروی وش است و این چه کوست
سرها چو گوی درسرکوی تو باختیم واقف نشد کسی که چه گوی است واین چه کوست
هیچ است آندهان که نبینم ازو نشان موییست آن میان و ندانم که آن چه موست
عمریست تا ززلف تو بویی شنیده ام زان بوی درمشام دل من هنو ز بوست
دارم عجب زنقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دم به دمش کار شست و شوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی بر بوی زلف دوست پریشانیت نکوست
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر