صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحه ای از گیسوی معنبردوست
به جاناوکه به شکرانه جان برافشانم اگر قه سوی من آری پیامی از بر دوست
دگر چنانکه درآنحضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا وتمنای وصل او ؟ هیهات کجا به چشم ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بیدلرزان است زحسرت قدو بالی چون صنبر دوست
اگر چه دوست به چیزینمی خردما را به عالمی نفروشیم مویی ازسر دوست
چه باشدار شود از بند غم دلش آزاد چو هست حافظ خوشخوان غلام و چاکر دوست
توضیحات :
نفحه (بوی خوش ) معتبر ( معطر = عنبر آگسن ) برافشانم ( نثار کنم ) هیهات ( صوت = شبه جمله = دور و بعید است ) صنوبری (مخروطی شکل ) به شکرانه ( برای شکرگزاری ) به جان (به قســم ) وگر (هرگاه ) چه باشد ( چه می شود ) بار ( اجازه ) در (دئگاه ) معنی بیت 1( ای باد صبا اگر گذرت به مملکت دوست افتارداز گیسوی عطر آگین دوست برای من بوی خوش بیاور ) معنی بیت 5( دل مخروطی شکل من ا زاندوه و دریغ ندیدنقد موزونو رسای چونصنوبر دوستبرخود مانند بیدمی لرزد و نگراناست ) معنی بیت 7( چه می شود اگر دلش از بند غم فارغ و آراد گردد زیرا حافظ نعمه سرا بنده و چار و جزو غلامان محبوب یار می باشد )
نتیجه تفال :
1- خیلی مایلی که از او خبر و اطلاعی پیدا کنی و سرنخی به دست بیاوری بهمین جهت دنبال این و آن می گردی درحالی که این نگرانی بی جهت و بی حاصل میباشد چون وقت مناسب برای این کارنیست و وسایل مورد نظرهنوز کاملاً مهیا و آماده نشده است پس این امر را به موقعیت بهتری حوالت کن
2- لسان الغیب صریحا ً دربیت دوم شما را راهنمایی می کند و می فرماید ( قسم به جان محبوب اگر از جانب یار خبری برایم بیاوری به شکرانه آن جان خود را نثار میکنم ) پس دعایی بخوان و نذری کن وهمین پنجشنبه به یکی از مشاهد متبرکه برو و زیارت کن که گشایش حاصل شود
3- بی تابی و بی قراری شما دراین مورد بی جهت می باشد زیرا او درحال حرکت و اقدام و کوشش می باشد به زودی مژده ای دریافت میکنید که باعث خرسندی و خوشحالی فراوان شما خواهد شد
4- مسافرت را توصیه نمیکنم اما خرید و فروش عالی است ازدواج زود است و طلاق ناممکن اما بیمار شفا می یابد و مسافر به سلامت و خوشی محفل شما را گرم می کند و هدیه ای دریافت می کنید و مقامی به شما پیشنهاد می کنند که بسیار عالی است از پولی که به دست می آورید صدقه دهید که زیاد می شود
5- کسی که از شما چیزی درخواست کرده است درخواست او را اجابت کنید ولی مواظب حرکات و اعمال او باشید چون دیگری او را وسوسه می کند خودش آدم خوبی است و غل و غش ندارد
6- در خانواده ای پر مهر و صمیمی و علاقه مند و نسبتاً مرفه و شاد زندگی می کنید قدراین زندگی را بدانید به سخن آن دو نفر حراف و پر مدعا و دروغگو و لاف زن توجه نکنید که طبل تو خالی هستند واین حرفها را بدین جهت می زنند که اولاً به زندگی شما رشک و خسد می برند ثانیاً می خواهند عقده های خود ر ا بپوشانند شما ارزش زندگی خوب خود را بدانید و فریب نخورید
7- یک مرتبه بسیار ضرر گرده اید سعی کنید از آن درس عبرت بگیرید و بیش از این خرده نگیرید و دست از ولخرجی و مشکل پسندی بردارید تا موفق شوید .
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (۶۰)
پیک : قاصد، شاطر، نامهبر پیاده.
ناموز: نامهبر، نامهآور، مشهور، ارجمند.
دیار: جمعدار، خانهها، کنایه از شهر و سرزمین.
حرز: دعای رفع چشم زخم و حافظ از بلایا، که بر بازو یا گردن میبندند، تعویذ، حمایل.
حرزجان: حافظ و نگهدارنده جان.
خط: دست نوشته، موهای تازه رسته برچهر نوجوانان.
خی مشکبار: نوشتهیی که با مرکب سیاه ممزوج به مشک نوشته شده و بوی خوش از آن به مشام میرسد، موهای مشکین عذار.
جلال و جمال: شکوه و زیبایی.
عز وقار: ارجمندی و متانت.
نقد قلب: پول تقلبی.
نثار: فدا، پیشکش.
برحسب: مطابق.
کار و بار: کار، و کلمة بار مترادف و دنباله مصطلح است.
فتنه: آشوب.
چراغ چشم: (اضافه تشبیهی) چشم به چراغ تشبیه شده.
کحل الجواهر: سرمه و داروی تقویت قوه باصره که از سورمه و سائیده مروارید درست میشده.
سرنیاز: (اضافه تشبیهی) نیاز به سر تشبیه شده.- روی نیاز
معانی ابیات غزل (۶۰)
(۱) آن نامهرسان گرامی که از سرزمین دوست رسید با خود دعایی به خط مشکبار دوست، برای حفظ جان من آورد.
(۲) (این نامه) چه نیکو از شکوه و زیبایی یار خبر میدهد و چه خوب و عالی از عزت و وقار و متانت او حکایت میکند.
(۳) به عنوان مژدگانی دل خود را به قاصد دادم و از اینکه این سکه تقلبی را پیشکش (قاصد) دوست کردم شرمندهام.
(۴) سپاس خدای را که ازمدد بخت موافق و همانطوری که آرزو میکردم کارهای دوست به خوبی پیشرفت دارد.
(۵) سپهر گردنده و ماه دور زننده را از خود اختیاری نیست و گردش آنها در دست اراده دوست قرار دارد.
(۶) اگر باد و توفان فتنه وآشوب، دنیا و آخرت را در هم ریزد، ما همچنان با چراغ دیده بر سر راه دوست، چشم انتظار اوییم.
(۷) ای نسیم سحری آن خاک خوشبختی را که در رهگذر و زیر پای دوست قرار دارد برای تقویت بینایی به چشمان من برسان.
(۸) ما سر نیاز با چشم باز بر آستانه دوست داریم تا چه کسی در کنار او درخواب ناز آرمیده باشد.
(۹) اگر دشمن به قصد آزار حافظ بدگویی او را میکند باکی نسبت سپاس خدای را که من در پیش دوست سرافکنده و شرمسار نیستم.
شرح ابیات غزل (۶۰)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور
*
سعدی تا دستها کمر نکنی در میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
حافظ این غزل را به هنگامی که شاه ابواسحاق در مسافرت و او در انتظار مراجعت شاه بوده و در پاسخ نامهیی که از شاه دریافت کرده سروده و در بیت دوم تلویحاً و به صورت ایهام نام جلال را که همان نام شاه ابواسحاق است ذکر میکند.
شاعر در بیت چهارم و برحسب مفاد نامة و اصله از اینکه کارهای شاه به خوبی پیشرفت میکند اظهار مسرت مینماید و در بیت پنجم هرچند برحسب ظاهر زبان تحسین به قدرت او میگشاید در واقع ایهامی است به آیه شریفه ۵۴ سوره اعراف: والشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره… و دربیت ششم گوشه و کنایهیی به تشنج و فتنههایی که امیرمبارزالدین رقیب ابواسحاق ایجاد کرده است دارد و صراحتاً میگوید اگر این فتنهها تمام روی زمین را بگیرد باز من در اینجا در انتظار بازگشت فاتحانه شاه، چشم به راه میباشم. در بیت هفتم از روی تواضع و فروتنی خاک پای او را به چشم میکشد و در دو بیت آخر غزل با گوشه و کنایه به یادآوری خدمات و دوستیهای خود پرداخته و به شاه چنین تفهیم میکند که ما در اینجا دعاگو و چشم انتظار توایم تا دیگران! که در رکاب تواند چه کسانی بوده و بیخیال و بیپروا به سر میبرند. و اگر رقیبان! پشت سر من بدگویی میکنند از آنجایی که من خود را خادم صادق شاه میدانم شرمنده نیستم.
لازم به توضیح است که نکات یاده شده در دو بیت آخر که مشابه آن در غزلهای دیگر هم به چشم میخورد به منزله کلید روانشناسی روحیه شاعر است و حس رقابت و بیم از جلو افتادن و تقرب شاعری را میرساند که در رکاب بوده و در دل شاعر ایجاد وسوسه میکند.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
غزل به قلم علامه قزوینی :
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحه ای از گیسوی معنبردوست
به جاناوکه به شکرانه جان برافشانم اگر قه سوی من آری پیامی از بر دوست
دگر چنانکه درآنحضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا وتمنای وصل او ؟ هیهات کجا به چشم ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بیدلرزان است زحسرت قدو بالی چون صنبر دوست
اگر چه دوست به چیزینمی خردما را به عالمی نفروشیم مویی ازسر دوست
چه باشدار شود از بند غم دلش آزاد چو هست حافظ خوشخوان غلام و چاکر دوست
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر