دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من ازین کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از مابه سالمت بگذر کاین می لعل دل و دین می برد از دست بدان سان که مپرس
گوشه گیری و سالمت هوسم بود ولی هرکسی عربده ای این که مبین آن که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم گفت آن می کشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا حافظ این قصه دراز است به قران که مپرس
توضیحات :
گله ( شکایت) سامان ( راحت ) مپرس ( سوال مکن اندازه ندارد از سوال بیرون است ) مکناد ( فعل دعایی الهی نکند ) فتان ( فتنه انگیز ) بدان سان ( آن چنان ) در این راه ( در راه عشق ) این و آن ( ضمایر مبهم ) که بیت آخر ( چه کسی = ضمیر مبهم ) گفتا ( الف جواب) معنی بیت 1( از زلف سیاه جانان آنقدر شکایت دارم که از حد سوال بیرون است )معنی بیت 2( خدا نکند که کسی به امید وفا دل و جان را ترک کند زیرا من چنان ا زاین کار پشیمانم که از حد سوال بیرون است ) معنی بیت 3( به علت نوشیدن یک جام می که به دنبال آن رنجی برای کسی ندارم تحمل رنجی که از آزار جاهلان می کشم از حد سوال بیرون است ) معنی بیت 8( به یار گفتم گیسو را برای ریختن خون کدام عاشق شکسته و تابدار کردی ؟ پاسخ داد که داستان آن دراز است که در این راه عاشقان بسیار جان باخته اند به قرآن قسم مپرس که از حد سوال بیرون است )
نتیجه تفال :
1- اندیشه و فکری مدتها شما را به خود مشغول ساخته بطوری که شبانه روز در صدد جبران آن می باشید و از اینکه در کار فالن کس دخالت کرده اید اظهار ندامت می کنید پس سعی کنید در ار دیگران دخالت نکنید بلکه دیگران را راهنمایی کنید
2- خواجه د ربیتهای 4-6-7- به ترتیب فرمای ( ای پارسا از آسیب ما خود را رها کن و دور شو زیرا که این باده قرمز رنگ دل و دین تو را می رباید آنگونه که از حد سوال خارج است ) ( در راه عشق مسائلی وجود دار که حل آن جانفرساست هرکسی در جستن این اسرار قیل و قال به پا م یکند خدا کند که این عربده ه ار انبینی و نشنوی و از آن باز نپرسی )( با خود گفتم از گردش سپهر چگونگی حالش را جویا شوم پاسخ داد که مرا از خود اختیاری نمی باشد و در ردش چوگان قضا و قدر رنجی تحمل می کند که به وصف نمی آید و از آن نتوان پرسید ) حافظ به طور روشن شما را راهنمایی کرده است
3- اگر می توانید از این فکر صرف نظر کنید زیرا رنج و تحمل بسیار در پیش دارد و مقدمات آن فراهم نمی باشد پس آنرا به وقت دیگر بسپارید
4- اگر نمی توانید از این اندیشه منصرف شوید به یکی زا ماهد متبرکه برودی و نذر کنید
5- اوضاع عمومی و زندگی جنابعالی نسبتاً خوبست پس چرا خود را گرفتار افکاری که نتیجه اش رنج و ناراحتی است می کنید
6- اگر می خواهید فرزندتان سالم و مبارک بخت به دنیا آید در 7 شب متوالی از سوره مبارکه هود آیه 71 تا 12 آیه بعد را با معنی و حضور قلب بخوانید و اثر آن را مشاهده کنید
7- در محلسی ملاقاتی روی خواهد داد که بنفع شماست خیلی به رایانه توجه دارید بطوریکه افکار شما را به خود مشغول ساخته بهتر است اعتدال را از دست ندهید
لطفا شرح تفال را در ویدیو زیر تماشا کنید ...
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (۲۷۱)
که مَپرُس : مپرس که قابل گفتن نیست، که از حدّ پرسش و پاسخ بیرون است .
زو : از او .
سر و سامان : وضع مرتّب، نظم و ترتیب
بی سر و سامان : بی برگ و نوا، مفلس، درویش .
گداختن : گداخته شدن، با حرارت ذوب کردن و مجازاً به معنای ناتوان شدن، لاغر شدن، سوختن و تغییر شکل و وضع دادن، منقلب کردن .
عربده : فریاد بلند و خشن .
شیوه : راه و رسم طنّازی، راه و روش .
شیوه یی می کند : به طرز و روشی ناز و عشوه گری می کند .
فتّان : فتنه انگیز .
صورت حال : چگونی حال، احوال پرسی .
زلف شکستن : چین و شکن دادن به زلف، پیچ و تاب دادن به زلف .
معانی ابیات غزل (۲۷۱)
۱) آنقدر از دست زلف سیاه رنگش گله دارم که اگر بپرسی گفتنی نیست زیرا از دست او آنچنان بی برگ و نوا شده ام که قابل گفتن نیست .
۲) خدا کند هیچ کس در آرزوی وفاداری معشوق دل و دین را از دست ندهد که من چنین کرده و چنان پشیمانم که گفتنی نیست .
۳) برای یک دهان شراب که با نوشیدن آن به هیچکس زیانی نمی رسانم، از دست مردم نادان چنان دردسر و آزار می کشم که از حدّ پرسش و پاسخ بیرون است .
۴) ای زاهد مواظب باش که از کنار ما به سلامت بگذری چرا که این شراب قرمز آنچنان وسوسه انگیز و رُباینده دل و دین است که گفتنی نیست .
۵) دربارۀ این باده نوشی، حرف های جانگداز بسیاری را باید تحمّل کرد . هرکسی عربده سر می دهد. این یکی می گوید آن روی زیبا را مبین و آن یکی می گوید که علّت حرمت شراب سؤال مکن (امر و نهی)
۶) آرزوی این را داشتم که در گوشه یی به سلامت به سر برم، اما آن چشم فتنه گر چنان ترفند عشوه گری دارد که گفتنی نیست .
۷) گفتم از گوی گردنده سپهر احوالی بپرسم، گفت چیزی مپرس که در انحنای چوگان چنان زیر فشارم که نمی توان باز گفت .
۸) از یار پرسیدم که به قصد کشتن چه کسی زلفت را پیچ و تاب داده یی گفت این رشته سر دراز دارد. حافظ تو را به قرآن سوگند که در این باره چیزی مپرس .
شرح ابیات غزل (۲۷۱)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور
*
خاقانی : دارم از چرخ تهی رو گله چندان که مپرس
دو جهان پر شود ار یک گله سر باز کنم
*
این غزل زمان دربه دری شاه ابواسحاق و پیش از گرفتاری و کشته شدن او سروده شده است .
حافظ، در شروع غزل به صورت ایهام از موهای بلند شاه اینجو سخن به میان می آورد و از اوضاع درهم و بی سر و سامانی خود در غیاب او سخن می گوید و از آنجایی که غزل های حافظ آیینه تمام نمای اندیشه و طرز تفکّر او در لحظه سرودن شعر است بلافاصله در بیت دوم حالت ندامت خویش را از اینکه خود را در سلک طرفداران این سلطان قرار داده و بدان شهرت یافته و در غیاب او نیز نسبت به او وفادار مانده و به سوی قدرت حاکم بعدی گرایش نداشته است اظهار می دارد .
شاعر در مواقع رنج و اندوه ناگزیر به می سر می سپارد لیکن از بخت بدِ او این زمان مصادف است با قدرت امیر مبارزالدّین محتسب و سخت گیری های او، به این سبب در بیت سوم، خود را باده نوشی معرّفی می کند که عارفانه مـــی می نوشد و به کسی آزاری نمی رساند اما به خاطر همین باده نوشی، از مردم نادان آزارها می بیند و در بیت پنجم از جار و جنجال هایی که سبب آزردگی روح و روان او می شود سخن به میان آورده و می گوید آمِرینِ به معروف و ناهیان از منکر عربده کشان به من امر و نهی می کنند که فضولی موقوف این را نباید ببینی و این سؤال را نباید بکنی .
شاعر در بیت هفتم بر خلاف نظریه همیشگیِ آن ها که همه رویدادها را به گردش افلاک نسبت می دهند می گوید به خود گفتم از حال فلک و این سپهر گردنده پرسشی کنم او هم گفت آنچنان رنج و مشقتی از ضربه چوگانِ آن چوگان بازِ افریننده و نامرئی متحمّل می شوم که گفتنی نیست .
آنچه از مفاهیم ابیات این غزل مستفاد می شود این که شاعر در حالت غم و اندوه و فراق شاه ابواسحاق و در عین استیصال به بازگویی مکنونات قلبی خود پرداخته است و از آنجایی که خاقانی در بیتی، مضمون مصراع اول غزل حافظ را آورده است بعید نیست که حافظ آن را پسندیده و بنایِ غزل خود را بر این مصراع نهاده باشد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غزل به قلم علامه قزوینی :
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد هر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من ازین کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از مابه سالمت بگذر کاین می لعل دل و دین می برد از دست بدان سان که مپرس
گوشه گیری و سالمت هوسم بود ولی هرکسی عربده ای این که مبین آن که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم گفت آن می کشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا حافظ این قصه دراز است به قران که مپرس
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر