با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۶, شنبه

نسيم صبح سعادت - نسيم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی - غزل 476 - 561

561- نسيم صبح سعادت
نسيم صبح سعادت بدان نشان كه تو داني     گذر به كوي فالن كن دران زمان كه تو داني
تو پيك خلوت رازي و ديده بر سر راهت     به مردمي نه به فرمان چنان بران كه تو داني
بگو كه جان ضعيفم زدست رفت خدا را   زلعل روح فزايش ببخش از آ» كه تو داني
من اين حروف نوشتم چنانكه غير ندانست     تو هم زروح كرامت چنان بخوان كه تو داني
خيال تيغ تو با ما حديث تشنه و آبست     اسير خويش گرفتي بكش چنان كه تو داني
اميد د ركمر زركشت چگونه نبندم           دقيق ايست نگارا در آن ميان كه تو داني
يكيست تركي و ازي در ين معامله حافظ     حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني 

توضيحات :
معني بيت 1( اي باد ملايم صبحگاهي به آن نشاني كه مي شناسي و در وقت مناسب كه مي داني به سر منزل فلاني بگذز ) معني بيت 20 اي نسيم تو قاصد خلوتگاه راز عاشقان هستي پس باز روي بزرگواري و كرامت آن گونه خبر براي عاشقان چشم به راه بياور كه خودت مي داني يعني كالماً آزادي كه خبر خوب و بد را بياوري ) معني بيت 3( اي باد ملايم به او بگو كه جان ناتوانم بر باد رفت تو را به خدا قمس از لب قرمز يار آنچه مصلحت مي داني بببخش ) معني بيت 4( من متن اين نامه را طوري براي يار نوشتم كه كسي از آن آگاهي نيافت تو ني زاي باد ملايم آن چنان بخوان كه خود مي داني پس آنرا را افشا مكن ) معني بيت 50 تصور ما در باره شمشير عشق تو داستان شوق و علاقه تشنه با آب مي باشد ماهم عاشق تو هستيم پس اسير عشق خود را گرفتي هر گونه مي خواهي بكش ) معني بيت 6( نمي توانم اميدوار باشم كه دستم به كمر زرين تو مي رسد اي محبوب نكته باريكي اينجا وجود دارد ( مرت بسيار باريك است ) كه خودت بهتر مي داني )‌

نتيجه تفال :
1-   خواجه بزرگ در بيت آخر فرمايد ( در مساله عشق زبان تركي و عربي يكسان است تو هم سخن عشق را به هر زبان كه نكو مي داني بازگو كن ) پس دوست عزيز شما بايد او را اب هرزباني كه مي توان يمتوجه نيتخود سازيد زيرا او خيلي از مسايل را نمي داند و اگر مرتكب عملي برخلف ميل شما مي شود بطور ناخواسته و غير عمد مي باشد چون از چون و چراي عشق آگاهي كامل ندارد اگ رچه ظارهراً ادعاي فراوان دراد
2-   گره اين مشكل بازرو و ماديا قابل حل نيست بلكه با خوش رويي و مهر و محبت به سادگي انجام ميگيرد و جاي هيچ گونه نگراني نمي باشد و ناراحتي جنابعالي برخسته از وسواس و ترديد تان مي باشد پس به يكي از مشاهد متبركه برويد و نر خود را ادا كنيد كه گشايش بسيار حاصل مي شود
3-   مسافرتان حالش خوبست ولي كار او تا چند ماه ديگر به طول مي انجامد دركا رو نيتي كه غرق شده ايد بايد سرعت عمل و دقت و شكيبايي را از دست ندهيد از گفتن راز زندگيخود براي ديگران جدا بپرهيزيد
4-   خانم يا آقاي عزيز با توجه به غزل خصوصيات شما چنين است از چنان جذابيت و مقبوليتي برخوردارد كه با يك برخورد شيفته شما مي شوند و در دلربايي شهره ايد اما اين امر را وسيله اغراض شخصي قرار نمي دهيد ا زمتانت و فتانت برخورداريد و از تشويق و ترغيب لذت مي بريد در جمع فرمانده بلامنازع مي باشيد رنگ زمينه صورتي سفيد و ليمويي برجذابيت شما بسيا رخواهد افزود


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (476)

صبح سعادت: (اضافه تشبيهي) سعادت به صبح تشبيه شده، بامداد نيك بختي.

فُلان: كلمه يي كه جانشين اسم مي شود، اسم مبهم.

پيك: قاصد.

خلوت راز: خلوتگاه راز، جايگاه پنهاني.

ديده بر سر راهت: ديده بر سر راهت انتظار مي كشد.

به مردمي: با مردم داري، با ادب و انسانيت، از روي بزرگواري.

نه به فرمان: نه از روي تحكم، نه به خاطر دستور، نه به حكم اجبار.

لعل: (استعاره) لب.

لعل روح فزا: لب جان افزا، لب روح پرور.

از آن كه تو داني: از آن شراب مفرّح ياقوت كه تو مي داني چيست؟

حروف: سخنان، حرفها، مطالب.

چنانكه غير ندانست: به طوري كه نامحرم از آن چيزي نفهميد.

كرامت: بزرگواري، قدرت معجزه آسا، كشف و كرامت.

خيال: انديشه و تصور.

حديث: داستان، حكايت، حرف تازه.

كمر: كمربند.

كمرِ زركشش: كمربند زربفت، كمربند زر دوزي شده.

دقيقه: نكته، نكته باريك.

در آن ميان: در آن كمر.

يكي است تركي و تازي: زبان تركي و عربي يكسان است، تفاوتي ندارد.

معامله: با هم عمل كردن.

معاني ابيات غزل (476)

(1) اي باد ملايم بامداد و آغاز نيك بختي، به آن نام و نشان كه مي داني، و در زمان مناسبي كه خود مي شناسي به كوي(فلان) گذر كن …

(2) تو قاصد خلوتگاه راز و نهانگاهي و چشمهايي بر سر راه تو منتظر است از روي ادب و بزرگواري، نه به حكم تحكم و اجبار، همانطور كه خودت بهتر مي داني به سوي او پيش بران.

(3) به آن محبوب بگو كه جان ناتوانم از دست رفت، به خاطر خدا از آن لبهاي جان بخش خود، همان كه خود بهتر مي داني ارزاني دار.

(4) من مطالب اين نامه را (نامه پيوست را) طوري نوشته ام كه نامحرم بدان پي نبرد. تو هم از روي كشف و كرامت همان طور كه مي داني بخوان.

(5) انديشه يي كه شمشير تو براي سر ما در سر مي پروراند همانند خواسته تشنه و آب است. اسير خود را به چنگ آورده يي، حالا به هر صورت كه مايلي او را از پاي درآور.

(6) چگونه اميد دل در كمربند زر بفت تو ببندم؟ محبوب من، در ميان آن كمربند نكته باريكي است كه خود برآن بهتر آگاهي داري.

(7) زبان تركي و عربي، در اين معامله (مكاتبه) با هم يك كار را انجام مي دهند. حافظ سخنان تازه يي از عشق را بدان زبان ايهامي كه خودت بهتر مي داني بازگو كن.

شرح ابيات غزل(476)

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن

بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون

٭

خواجوي كرماني:

آيا صبا خبري كن مرا از آن كه تو داني بدان زمين گذري كن بدان زمان كه تو داني

به نوك خامه مژگان تحيّتي كه نوشتم بدو رسان و بگويش چنان بخوان كه تو داني

٭

اوحدي:

نسيم صبح كرم باشد آنچنان كه تو داني گذر كني زِ بَرِ من به نزد آن كه تو داني

٭

نظامي:

من آن نيم كه تو ديدي، تو آني و به از آني ترا فزوده جمال و مرا نمانده جواني

به مردمي نه به فرمان رعايت دل ما كن نگويمت كه چه غايت، بدان قدر كه تواني

٭

حافظ در سرودن اين غزل بدون شك به غزل خواجوي كرماني و همچنين به مضامين غزل نظامي چشمِ عنايت داشته و اين وزن و رديف و قافيه را براي ارسال پيامي به شاه شجاع در زمان متواري بودن او و حكومت شاه محمود متناسب يافته است.

همان طور كه در جاي ديگر نيز مشروحاً بيان شد حافظ در غياب شاه شجاع، گزارشات شيراز را به وسيله پيك مخصوص به او مي رسانيده و نامه و دستورالعملهايي نيز از شاه دريافت و بدان عمل مي كرده است و اين غزل يكي ديگر از مداركي است كه اين نظريه را تأييد مي كند.

البته نبايد تصور كرد كه پاسخ حافظ به همين مفاد غزل خلاصه شده است، بلكه حافظ با نوشتن نامه يي به صورت كنايه و رمز و با اصطلاحات عربي و تركي و فارسي و اشاراتي كه فيمابين آن برقرار بوده اطلاعات و اخبار محرمانه را ارسال و به منظور حسنِ ختام هم هميشه غزلي را ضميمه نامه خود مي كرده است. امروزه آن نامه ها تمامي از بين رفته امّا غزل ها بعضاً باقي مانده و اين غزل ها جاي پاهاي مناسبي است كه محققين از روي مفاد آنها مي توانند تا حد زيادي پي به اوضاع و احوال آن زمانه و روابط بين حافظ و شاه شجاع ببرند.

شاعر در بيت دوم غزل خود عبارت(چنان بخوان كه تو داني) را از خواجوي كرماني گرفته است. مختصر مفادي در بيت چهارم غزل، اين نظريه مدلّل مي دارد كه به ضميمه اين غزل مطالبي نوشته شده بوده كه جنبه رمز داشته و بنا به مفاد بيت مقطع اين غزل اين عبارات رمز به عربي و تركي و فارسي بوده است چه حافظ به خوبي بر اين موضوع آگاهي داشته كه شاه شجاع نيز بر اين سه زبان مسلط و غالباً اشعار خود را به صورت ملمّع مي سرايد از اين جهت متن نامه محرمانه خود را چنان به صورت رمز رقم مي زده كه رقيبان و طرفداران شاه محمود، در صورت دسترسي بدان چيزي از آن در نيابند.

نكته ظريفي كه در بيت ششم اين غزل به چشم مي خورد تشبيه لطيفي است كه حافظ از كمر ظريف و باريك محبوب خويش در معناي ظاهري بيت به عمل آورده و در آن ايهامي نهفته كه چنين معنا مي دهد:

در كمر زركش تو، جاي گذشتن سكه هاي زر مي باشد و در وسط آن كمربند نقدينه هاي جالب توجهي است كه تو خود بهتر مي داني، و من نمي توانم بدان سكه ها چشم اميد نبندم. اين ايهام، تقاضاي غير مستقيمي است كه حافظ براي گرفتن هزينه زندگي و اقدامات خود از شاه دارد، اما به هيچ وجه به خاطرها خطور نمي كند مگر اينكه كسي بر نحوه غزل‌سرائي و ايهام پروري حافظ آشنايي كامل داشته باشد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

نسيم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
تو پيک خلوت رازی و ديده بر سر راهت به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی
بگو که جان عزيزم ز دست رفت خدا را ز لعل روح فزايش ببخش آن که تو دانی
من اين حروف نوشتم چنان که غير ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
خيال تيغ تو با ما حديث تشنه و آب است اسير خويش گرفتی بکش چنان که تو دانی
اميد در کمر زرکشت چگونه ببندم دقيقه‌ايست نگارا در آن ميان که تو دانی
يکيست ترکی و تازی در اين معامله حافظ حديث عشق بيان کن بدان زبان که تو دانی


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

نسيم صبح سعادت بدان نشان كه تو داني     گذر به كوي فالن كن دران زمان كه تو داني
تو پيك خلوت رازي و ديده بر سر راهت     به مردمي نه به فرمان چنان بران كه تو داني
بگو كه جان ضعيفم زدست رفت خدا را   زلعل روح فزايش ببخش از آ» كه تو داني
من اين حروف نوشتم چنانكه غير ندانست     تو هم زروح كرامت چنان بخوان كه تو داني
خيال تيغ تو با ما حديث تشنه و آبست     اسير خويش گرفتي بكش چنان كه تو داني
اميد د ركمر زركشت چگونه نبندم           دقيق ايست نگارا در آن ميان كه تو داني
يكيست تركي و ازي در ين معامله حافظ     حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني 


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر