با عضویت در کانال یوتیوب حافظ دیوان از ما حمایت فرمایید :: اینستاگرام :: کانال یوتیوب حافظ دیوان ::
غزلیات حافظ به ترتیب رَوی ( آخرین حرف اصلی قافیه یا ردیف ) :
  الف  |  ب  |  ت  |  ث  |  ج  |  ح  |  خ  |  د  |  ر  |  ز  |  س  |  ش  |  ع  |  غ  |  ف  |  ق  |  ک  |  ل  |  م  |  ن  |  و  |  ه  |  ی | برچسب ها

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

دست زدم به خون - گلبن عيش می‌دمد ساقی گلعذار کو - غزل 414 - 471

471 - دست زدم به خون
گلبن عيش مي دمد ساقي گلعذار كو     باد بهار مي وزد باده خوشگوار كو
هرگل نوزگلخري ياد همي كند ولي     گوش سخن شنو كجاديده اعتبار كو
مجلس بزم عيش را غتليه مراد نيست   اي دم صبح خوش نفس نافه رلف يار كو
حسن فروشي گلم نيست تحمل اي صبا     دست زدم به خون دل بهر خدا نگار كو
خيز كه شمع صبحدم لاف زعارض تو زد   خصم زبان درازشد خنجر آبدار كو
گفت مگر زلعل من بوسه نداري آرزو   مردم ازين هوس ولي قدرت و ختيار كو
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حكمت است ازغم روزگار دون طبع سخن گزار كو

توضيحات :‌
معني بيت 1( گل خوشدلي مي رويد ساقي گل چهره كجاست نسم بهاري مي وزد شراب ناب و شيرين كجا مي توان يافت ) معني بيت 2( هر گل تازه به خاطر مي آورد كه گل چهره اي درخاك خفته است گوشو چشمي كه پند و عبرت پذيرد كجاست يعني اگر با نظر عبرت و پند به زمين نگاه كني در هر چيزي پندي است ) معني بيت 3( سخن و گفتگوي مطابق مراد ما پيش نمي رود و در مجلس خوشدلي و ميگساري بوي خوش به مشام نمي رسد اي نفس صبح كه بوي خوش داري بگو نافه گيسوي يار كجاست ) معني بيت 4( اي باد بهاري تحمل ندارم كه گل زيبايي و فخر بفروشد من از هجران محبوب دستم به خود دل رنگين است براي خئا تو دارد اين مدعي گستاخ زبان درازي كرده است شمشي آبگون كحاست تاسزايش را بدهم ) لعل ( لب يار) هوس ( آرزو ) خزان ( گنجينه ) حمت ( علم و دانش ) سخن گزار ( سخن پرور ) طبع ( قريحه )

نتيجه تفال :‌
1-   خواجه بزرگ در بيت هاي 6-7- به ترتيب فرمايد ( يار گفت آيا از لب لعل من آرزو و تمناي بوسه اي نداري جواب داده ايم آري من د راين آرزو جان نثار كردم اما براي من قدرت و قوت ديدار نمي باشد ) ( اگر چه حافظ خرينه دار گنج دانش و معرفت است اما از دست روزگار و اندوه آ» قريحه و استعداد سخن پرورش خاموش شده است ) برحسب نيت خويش تفسير كنيد )
2-   انسان شوخ طبع و بذله گويي هستيد ود رعين شادي و خرسندي دلي به اندازه كوه دماوند پر از اندوه و غم ديگران و اطرافيان داريد چون سرشت جنابعالي با مه رو محبت همراه است راضي به ناراحتي و رنج كسي نيستيد اما متاسفانه ديگران ارزش كار شما را نمي دانند و موجب آزار شما مي شوند اشكالي نداردخداوند واقعاً با شماست بر او توكل كنيد كه هميشه موفق هستيد
3-   با افراد لاابالي و افيوني نشست و برخاست نكنيد و قدري به اطراف خود نگاه كنيد زيرا آينده اي بسيار درخشان د رانتظار شماست ممكن است اين دغل دوستان گرد شيريني آنرا خراب كنند و كبوتر اقبال را به پرواز در آوردن تا ديگر برنگردد
4-   اين نيت با اندكي صب رو شكيبايي عملي م يگردد اگر شتاب كنيد و اورا وسوسه سازيد كا رخراب تر مي شود زمان د ردستان شماست و همه چيز را حل ميكند فعلا اوضاع او خوبست پسري زيبا درخانواده شما به دنيا مي آيد
5-   عزيزم اگر سه ويژگي در كسي باشد خداوند وي ار تحت حمايت خود حفظ مي كند او را به بهشت مي برد ملايمت با تهيدستان مهرباني و محبت به پد رو ماد نيكي به زير دستان پس فرزندم اين سه ويژگي را در زندگي حفظ كن


کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :

شرح غزل :

معاني لغات غزل (414)

گلبن: نهال گل، بوته گل.

عيش: شادي، خوشدلي.

گلبن عيش: (اضافه تشبيهي) عيش به گلبن تشبيه شده است.

گل عذار: گل چهره.

خوشگوار: خوش طعم، خوش هضم.

اعتبار: عبرت، پند گرفتن، به عبرت در چيزي نظر كردن و قياس نمودن.

غاليه: بوي خوش مركب از مشك و عنبر.

غاليه مراد: بوي خوش آرزو.

دم صبح: نفس صبح.

خوش نفس: عطرآگين، بويا.

نافه زلف: (اضافه تشبيهي) زلف به نافه يعني كيسه مشك آهوي نر ختن تشبيه شده.

حُسن فروشي: به زيبايي تفاخر كردن و باليدن.

دست زدم به خون دل: كاردم به استخوان رسيد، جانم به لب رسيد، دستم به خون دل رنگين و آغشته شد.

شمع سحر: شمع سحرگاهي، شمعي كه در حال خاموشي و كم نوري است.

خيرگي: خودسري، خودرايي، خيره سري، لجاج، ستيزگي.

لاف زدن: گزافه گفتن.

لاف ز عارض تو زد: لاف برابري با چهره تو زد، ادعاي برابري با چهره تو كرد.

زبان دراز: گستاخ.

خازن: خزينه دار.

گنج حكمت: (اضافه تشبيهي) حكمت به گنج تشبيه شده.

حكمت: سخنان پندآميز، دانش و معرفت.

دون: فرومايه.

طبع سخن گزار: ذوق سخن گويي، قريحه پرورش سخن.

معاني ابيات غزل (414)

(1) گل خوشدلي مي رويد ساقي گلچهره كجاست؟ باد بهاري مي وزد شراب خوشگوار كجاست؟

(2) هر گل تازه روييده‌يي يادآور گلچهره‌يي است كه در خاك خفته است اما گوش شنوا و ديده عبرت گيرنده كو؟

(3) در مجلس عيش و شادي بوي خوش آرزو و مقصود به مشام نمي‌رسد اي نفسِ خوشبوي سحري بوي معطر زلف يار كجاست؟

(4) اي باد صبا تاب و تحمل حسن فروشي گل را ندارم و دست به خون دل يازيده و دراز كرده ام براي خاطر خدا! معشوق كجاست؟

(5) شمع سحري از روي خيره سري لاف برابري با چهره تو زد. دشمن زبان دراز شد. خنجر آبدار كجاست؟

(6) گفت مگر آرزوي بوسه از لبهاي سرخ من نداري؟ گفتم از شوق اين آرزو جانم از دست رفت اما كو آن توان و رخصت و اختيار؟

(7) هر چند حافظ در سخن سرايي خزينه دار گنج دانش و معرفت است اما از غم روزگار فرومايه ذوق سخن‌پردازي ندارد.

شرح ابيات غزل (414)

وزن غزل: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

بحر غزل: رجز مثمّن مطوي مخبون

٭

نزاري قهستاني: باد بهار مي‌وزد باده خوشگوار كو بوي بنفشه مي‌دهد ساقي گلعذار كو

٭

حافظ در بسياري از موارد تحت تأثير مضامين لطيف و سخنان سليس و بليغ نزاري به آفرينش غزلهاي ناب دست زده است و اين غزل يكي از آنهاست كه مصراع اول بيت مطلع غزل نزاري را تضمين و در مطلع غزل خود گنجانيده و غزل خود را در سالهاي آخر عمر خود و تقريباً هم زمان با غزل 397، در زماني كه شاه يحيي با موافقت امير تيمور حاكم شيراز بود سروده و روي سخنش با شاه زين العابدين است.

شاعر در يك فصل بهاري كه باد بهار وزيدن گرفته و نهال عيش و شادي در حال شكفتن است از نبودن ساقي و باده گله مند و از دست رفتن همدلان خاطري آزرده دارد و به ياد مجلس بزم و عيش و نوش گذشته در حالت نوميدي زبان به شكايت گشوده و از اينكه به جاي نگار محبوب او ديگري مشغول حسن فروشي و جلوه‌گري و باليدن است رنج مي‌برد. اين همه گفتگو براي اين است كه شاه يحياي بخيل و حيله گر، مهار امور را در دست گرفته و پادشاهي كه مطابق ميل حافظ باشد بر اوضاع مسلط نيست. از اين رو حافظ در بيت پنجم خطاب به شاه زين العابدين مي‌گويد: يك شمع نيم سوخته لاف برابري با نور جمال تو را مي‌زند. كجاست خنجر آبدار و مقراض غيرت كه زبان اين زبان دراز را ببرد؟

بيت ششم واجد مطلب قابل توجهي است كه حافظ با سؤال و جواب آن را بازگو مي‌كند. چنين به نظر مي‌رسد كه حافظ براي تسلط كامل زين العابدين با او تماس داشته و در امر تشجيع او اقداماتي را صورت داده و شاه متقابلاً از او تقاضاي مساعدتها و گره گشايي هاي بيش از حدّ توان او را داشته و به ناچار حافظِ دل افسرده دست به سرودن اين غزل زده و از اين پيشامد به كنايه در بيت ششم يادآوري مي‌كند.

بيت مقطع غزل بوي خستگي از اوضاع و سخن پردازي را به مشام خواننده مي رساند. چنين مستفاد مي‌شود كه در اواخر عمر، حافظ شاعر و مسلط به سخن و سخن پردازي، ديگر چندان دل و دماغي كه غزلهاي ناب بسرايد در خود نمي بيند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی


غزل به قلم علامه قزوینی :

گلبن عيش می‌دمد ساقی گلعذار کو باد بهار می‌وزد باده خوشگوار کو
هر گل نو ز گلرخی ياد همی‌کند ولی گوش سخن شنو کجا ديده اعتبار کو
مجلس بزم عيش را غاليه مراد نيست ای دم صبح خوش نفس نافه زلف يار کو
حسن فروشی گلم نيست تحمل ای صبا دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو مردم از اين هوس ولی قدرت و اختيار کو
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو


غزل به قلم شاملو : 

#####

غزل به قلم الهی قمشه ای :

#####

غزل به قلم عطاری کرمانی :

گلبن عيش مي دمد ساقي گلعذار كو     باد بهار مي وزد باده خوشگوار كو
هرگل نوزگلخري ياد همي كند ولي     گوش سخن شنو كجاديده اعتبار كو
مجلس بزم عيش را غتليه مراد نيست   اي دم صبح خوش نفس نافه رلف يار كو
حسن فروشي گلم نيست تحمل اي صبا     دست زدم به خون دل بهر خدا نگار كو
خيز كه شمع صبحدم لاف زعارض تو زد   خصم زبان درازشد خنجر آبدار كو
گفت مگر زلعل من بوسه نداري آرزو   مردم ازين هوس ولي قدرت و ختيار كو
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حكمت است ازغم روزگار دون طبع سخن گزار كو


غزل را بشنوید :

#####


کلیپ های مرتبت با غزل :

#####

#####

#####

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر