دامن كشان همي شد در شرب زر كشيده صد ماهرو ز رشكش جيب قصب دريده
از تاب آتش مي برگد عارضش خوي چون قطره هاي شبنم بر برگ گل چكيده
ياقوت جان فزايش از آب لطف زاده شمشاد خوش خرامش در ناز پروريده
لفظي فصيح شيرين قدي بلند چابك رويي لطيف دلكش چشمي خوش كشيده
آن لعل دلكشش بين وان خنده دل آشوب وان رفتن خوشش بين وان گام آرميده
آن آهوي سيه چشم از دام ما برون شد ياران چه چاره سازيم با اين دل رميده
زنهار تا تواني اهل نظر ميازار دنيا وفا ندارد اي يار برگزيده
تا كي كشم عتبيت از چشم دلفريبت روزي كرشمه اي كن اي نور هر دو ديده
گر خاطر شريفت رنجيده شد زحافظ باز آكه توبه كرديم از گفته و شنيده
توضيحات :
همي شد ( همي رفت = مي رفت = ماضي استمراري ) شرب زرگشيده ( گريبان لباس حرير ) قصب ( لباس ابريشمي و كتاني نازك = ني ) جيب ( گريبان ) تاب ( فروغ ) خوي ( عرق ) ياقوت ( استعاره از لب يار ) آب لطف زاده ( از آب چشمه لطافت بوجود آمده است ) پروريده ( ترتيب شده ) لفظ ( سخن ) فصيح شيرين ( بافصاحت قند مانند )چابك ( ظريف و رعنا ) آرميده ( آرام و باتاني ) آهوي سيه چشم ( غزال سياه چشم = محبوب ) دل رميده ( دل سركش وعاشق شده ) زنهار ( آگاه باش ) اهل نظر ( اهل معرفت حق = عاشق ) مني بيت 8( تا چند از چشم دلفريب و زيباي تو خشم و سرزنش تحمل كنم اي دوست يگانه يك روز هم با كرشمه و عشوه نگاهي به جانب ما بينداز ) خاطر شريف ( دل بزرگوار تو ) رنجيده ( آزرده خاطر ) گفته و شنيده ( از آنچه مردم درباره ما بتو گفته اند چه دست و چه نادرست ) توبه ( پوزش )
نتيجه تفال :
1-خواجه در بيت هاي 1-2-3- به ترتيب فرمايد ( محبوبم در لباس كتان نازك زريفت با ناز و كرشمه خرامان مي رفت و از شدت حسادت جمال وي صد زيباروي لباس حرير خود را پاره كردند )( ازحرارت آتش شراب بر اطراف چهره اش مانند ژاله و قطرات باران كه بربرگ گل بيفتد چهره اش عرق كرده بو ) ( لب ياقوت روح پرور محبوب ازآب چشمه محبت بوجود آمده است و قامت بلندش به ناز تربيت شده است ) خود تفسير كنيد
2- اين نيت ارزش آن را دارد كه برايش تلاشي بي وقفه كنيد زيرا سعادت و كاميابي در آن بخوبي ديده مي شود و حيف است كه زمان از كف برود وقت بيهوده تلف گردد
3- همه چيز ازروي اجبار به دست مي آيد غير از عشق كه بايد دلي گرم و قلبي پر از احساس وجود داشته باشد پس اول او را امتحان كنيد سپس دل در گرو عشق او بسپاريد كه هم پسنديده است و هم عيبي ندراد زيرا ممكن است دلش جاي ديگر باشد و شما را براي حسادت ديگران بطور موقتي انتخاب كرده باشد
4- در آينده امكانات بهتري د اختيار شما قرار خواهد گرفت و بهتر بگويم زمان در اختيار شماست وشاهين موفقيت اجازه ورود مي خواهد
5- عزيزم نشانه دوست مخلص چهار چيز است 1- قلبش پاك است 2- اعضايش بي آزار است 3- خيرش به ديگران دسد 4- از بد كردن خودداري مي كند
6- با توكل برخداي متعال اقدام كنيد و ابتدا بجاست كه با استادي در اين باره مشورت كنيد و بايد به يكي از مشاهد متبركه برويد و دعا كنيد
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معاني لغات غزل (425)
دامن كشان: 1- دامن لباس بر زمين كشان، كنايه از با كبر و ناز راه رفتن، 2- دامن لباس را كشيدن و جمع كردن و كناره گيري و اعراض نمودن، كنايه از با قهر و بي اعتنايي از جمع بيرون رفتن.
شَرْبْ: پارچه كتاني سفيد نازك كه سابقاً در مصر بافته مي شده و براي شال سر و شال كمر و پيراهن مورد استعمال داشته است.
شربِ زر: پارچه كتاني سفيد كه در آن الياف باريك و نازك طلا به كار رفته و به صورت زربَفْتْ درآمده است.
جِيبْ: گريبان، يَخَه پيراهن.
قَصَب: پارچه كتاني ظريف و زيبا و يا ابريشمي كه سابقاً قسمت يخه و گريبان پيراهن را از اين پارچه كه غالباً به صورت زربفت هم تهيه مي شده است دوخته و آرايش مي داده اند.
تاب: تَفْ، گرما، حرارت.
خوي: بر وزن مي به معناي عرقِ چهره.
لفظ: بيان، لهجه كلام.
فصيح: زبان آور، داراي فصاحت، لفظي كه حسن و خوبي آن به سمع دريافت شود، شير تازه جوشيده شده يي كه كف ان فرونشسته و گرفته شده و روشن و زلال نمايان باشد.
چابك: خوش حركت، رعنا و ظريف و زرنگ.
چشمي خوشِ كشيده: چشمي خوشحالت و بادامي.
ياقوت جانفزا: (استعاره) لبهاي قرمز جان پرور، مُفَرَّح ياقوت و آن عبارت از شربتي است كه در آن ياقوت ساييده شده ممزوج و براي تقويت و شادابي تجويز مي شده است.
آبِ لطف: شيره لطف، چكيده و عصاره لطف.
شمشادِ خوش خرام: قدّ شمشاد مانندي كه با ناز مي خرامد.
در ناز پروريده: در ناز و نعمت پرورش يافته.
لعل دلكش: (استعاره) لب مانند لعل دلربا و جذاب.
دل آشوب: آشفته كننده دل، شورانگيز.
گام آرميده: قدم آرام و آهسته، راه رفتن با آرامش و طمأنينه.
دل رميده: دل فراري.
اهل نظر: صاحبان نظر و بصيرت، نظربازان، عارفاني كه از راه ديدن جمال پي به خالق جميل ميبرند.
عتاب: ملامت، خشم و تندي.
كرشمه: اشاره غمزه با چشم و ابرو.
ميوه رسيده: (استعاره) محبوب بالغ و در اوج بالندگي.
معاني ابيات غزل (425)
(1) (يار) در حالي كه در لباس كتان زربفت، دامن خود را بر زمين ميكشيد و خرامان راه ميرفت، صد زيباروي از حسد، گريبان جامه حرير را دريده بودند.
(2) از گرمي شراب آتشگون عرق گرداگرد چهره اش به مانند قطره هاي شبنمي كه بر روي برگ گل چكيده باشد نشسته بود.
(3) (با) بياني رسا و شيرين و اندامي بلند و خوشرفتار و چهره يي لطيف و جذاب و چشمي بادامي و خوش حالت.
(4) لبهاي جان بخشش از چكيده و شيره لطف به وجود آمده و اندام خوش حركاتش در ناز و نعمت پرورش يافته بود.
(5) آن لبهاي جذاب و خنده هاي شورانگيز او را بنگر و آن راه رفتن زيبا و گامهاي آرام و آهسته او را تماشا كن.
(6) آن معشوق كه به مانند آهو چشمهاي سياهي داشت از چنگ ما به در رفت. اي ياران براي اين دل رميده و فراري خود چه چاره يي بينديشيم.
(7) اي عزيز و نور ديده من مراقب باش تا صاحبان نظر و عارفان نظر باز را از خود نرنجاني كه دنيا به كسي وفادار نيست.
(8) اي دوست برگزيده و پسند دل من، تا كي بايد از آن دو چشم مست خمارين تو ملامت و آزار ببينم. روزي از روي لطف اشاره اي از آن چشم به من بيفكن.
(9) اگر خاطر شريف تو از حافظ آزرده شده است (به سوي ما) بازگرد كه از گفت و شنودهاي (درباره تو) توبه كرديم.
(10) اگر آن محبوب كه در اوج زيبا و رعنايي ست در اختيار من قرار گيرد، خدمت آن خواجه و سرور (خواجه تورانشاه وزير) شكر و سپاس مي گزارم.
شرح ابيات غزل (425)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب
٭
عطار: اي جان ما شرابي از جام تو كشيده ، سر مست اوفتاده دل از جهان بريده
٭
مولانا جلال الدين: 1- اي كهرباي عشقت دل را به خود كشيده، دل رفته، ما پي دل چون بيدلان دويده
2- برجه ز خواب و بنگر صبحي دگر دميده، جويان و پاي كوبان از آسمان رسيده
٭
شاه نعمت الله ولي: من روح نازنينم، از كالبد رميده ، من ساغر غريبم از ملك جان رسيده
٭
كمال خجند: اشك چو لعل ريزد آن لب مرا ز ديده ، در شيشه هر چه باشد از وي همان چكيده
٭
مشاهده مي شود در غزل 15 شاعر در وصف يك شاهد داد سخن مي دهد و در بيت پنجم غزل طرف سخن و خطاب شاعر عوض شده و شاعر به مخاطبي غير از شاهد مي گويد:
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه انديشه كند راي صوابت
ايهامي كه در اين بيت نهفته است به ما مي فهماند كه روي سخن شاعر با يك شخصيتي است كه مورد احترام اوست وگرنه تير غمزه شاهد هرگز خطا نمي رود و شاعر هرگز به شاهد نمي گويد غمزه تو مورد بي اعتنايي من واقع شد و نتوانست مرا تحت تاثير دهد.
در غزل 15 از اين بيت به بعد روي سخن حافظ و كنايات و ايهامات او به (خواجه) بر مي گردد كه در مقطع غزل از او نامي برده شده و همان خواجه توران شاه وزير است.
در غزل 16 كه همزمان و بلافاصله پس از غزل 15 براي همان (خواجه جهان) سروده شده و بر حسب حسن تصادف و به سبب حرف (ت) قافيه و رديف اين دو غزل پشت سر هم قرار گرفته مشاهده مي شود كه باز صحبت از تيري است كه خواجه به قصد حافظ انداخته است و همان طور كه در شرح غزل 16 قبلاً گفته شده شاعر در صدد توجيح عملي است كه مرتكب شده و مورد قهر و شماتت خواجه تورانشاه قرار گرفته است و كنايات اين غزل مي رساند كه حافظ در صدد پوزش خواهي و رفع و رجوع خطايي است كه مرتكب شده و از خواجه وزير كه خود را بنده او مي داند عذر تقصير مي خواهد.
مطالعه غزل 425 يعني همين غزل در دست شرح، ما را به اين انديشه وا مي دارد كه چه ارتباطي بين اين غزل و آن دو غزل سابق وجود دارد؟
اين غزل يكي از غزل هاي نادري است كه شاعر در 9 بيت پشت سر هم در وصف يك محبوب يا معشوق يا (شاهد) سروده و الحق داد سخن داده و در تعريف محاسن آن محبوب چيزي فروگذار نكرده است. اما در بيت مقطع غزل مشاهده مي شود كه شاعر مي فرمايد اگر اين شاهد محبوب كه قبلاً درباره او گفته (آن آهوي سيه چشم از دام ما برون شد) دوباره به چنگش افتد در بندگي خواجه تورانشاه بسي سپاسگزار حضرت وزير خواهد بود.
اين كنايه حافظ چه مفهومي دارد؟ چرا بايد شاعر اگر به وصال محبوبش رسيد از وزير وقت سپاسگزار باشد؟
كمي تامل ما را به اين نتيجه مي رساند كه غزل 425 بعد از غزل 15 و قبل از غزل 16 سروده شده و پاي شاهد زيبا رويي در ميان است كه ارتباطي با خواجه تورانشاه وزير دارد و مفاد ابيات غزل 15 و 16 مي رساند كه وزير حافظ را در اين بابت مورد تذكر و عتاب قرار داده و شاعر درصدد عذر خواهي و رفع و رجوع آن برآمده است.
حال بر خوانندگان محترم است كه شان نزول اين سه غزل را چنانكه نويسنده اين سطور شرح كرده است بپذيرند يا نپذيرند اما بر اين ناتوان مسلم است كه اين شاعر عارف نظر باز رند در دوره زندگاني خود در كمال بي پروايي از اينكه محبوب خود را از نزديكان وزير وقت يا از افراد مورد علاقه او انتخاب كند بيمي به دل راه نمي داده است.
در پايان كلام حافظ مضمون بيت دوم اين غزل خود را از منوچهري گرفته آنجا كه منوچهري مي گويد:
بر برگ گل نسترن آن قطره ديگر چون قطره خوي بر زنخ لعبت فرخار
٭٭٭
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غزل به قلم علامه قزوینی :
دامن کشان همیشد در شرب زرکشيده صد ماه رو ز رشکش جيب قصب دريده
از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی چون قطرههای شبنم بر برگ گل چکيده
لفظی فصيح شيرين قدی بلند چابک رويی لطيف زيبا چشمی خوش کشيده
ياقوت جان فزايش از آب لطف زاده شمشاد خوش خرامش در ناز پروريده
آن لعل دلکشش بين وان خنده دل آشوب وان رفتن خوشش بين وان گام آرميده
آن آهوی سيه چشم از دام ما برون شد ياران چه چاره سازم با اين دل رميده
زنهار تا توانی اهل نظر ميازار دنيا وفا ندارد ای نور هر دو ديده
تا کی کشم عتيبت از چشم دلفريبت روزی کرشمهای کن ای يار برگزيده
گر خاطر شريفت رنجيده شد ز حافظ بازآ که توبه کرديم از گفته و شنيده
بس شکر بازگويم در بندگی خواجه گر اوفتد به دستم آن ميوه رسيده
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
دامن كشان همي شد در شرب زر كشيده صد ماهرو ز رشكش جيب قصب دريده
از تاب آتش مي برگد عارضش خوي چون قطره هاي شبنم بر برگ گل چكيده
ياقوت جان فزايش از آب لطف زاده شمشاد خوش خرامش در ناز پروريده
لفظي فصيح شيرين قدي بلند چابك رويي لطيف دلكش چشمي خوش كشيده
آن لعل دلكشش بين وان خنده دل آشوب وان رفتن خوشش بين وان گام آرميده
آن آهوي سيه چشم از دام ما برون شد ياران چه چاره سازيم با اين دل رميده
زنهار تا تواني اهل نظر ميازار دنيا وفا ندارد اي يار برگزيده
تا كي كشم عتبيت از چشم دلفريبت روزي كرشمه اي كن اي نور هر دو ديده
گر خاطر شريفت رنجيده شد زحافظ باز آكه توبه كرديم از گفته و شنيده
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر