لبش مي بوسم و درمي كشم مي به آب زندگاني برده ام پي
نه رازش مي توانم گفت با كس نه كس را مي توانم ديد با وي
لبش مي بوسد و خون مي خورد جام رخش مي بيند و گل مي كند خوي
بده جام مي و از جم مكن ياد كه مي داند كه جم كي بود و كي كي
بزن در پرده چنگ اي ماه مطرب رگش بخراش تا بخروشم از وي
گل از خلوت به باغ آورد مسند بساط زهد همچون غنچه كن طي
چو چشمش مست را مخمور مگذار به ياد لعلش اي ساقي بده مي
نجويد جان از آن قالب جدايي كه باشد خون جامش در رگ و پي
زبانت دركش اي حافظ زماني حديث بي زبانان بشنو از ني
توضيحات :
معني بيت 1( لب محبوب را مي بوسم و شراب مي نوشم كه حيات جاودانه است و به آب زندگان دست يافته ام ) راز ( سر ) معني بيت 30 جام شراب وقتي لب جانان را مي بوسد خون مي خورد وگل وقتي چهره اش را مي بيند از شرم عرق مي ريزد ) معني بيت 4( اي ساقي جام شراب را بده و جمشيد را به خاطر نياور و از سلاطين گذشته حرف مزن زيرا او بهتر از ما مي داند كه او چ هموقع بود و كيكاووس كي بود ه است ) معني بيت 5( اي نوازنده چون ماه زيباروي با آهنگ چنگ بنواز و تارهاي چنگ را به ارتعاش در آور تا همراه آهنگ آواز سردهيم ) معني بيت 6( گل از غنچه خارج شد و در چمن باغ بركرسي نشست و جلوه گري مي كند تو نيز مانند غنچه بساط خود فروشي و ريا را جمع كن ) معني بيت 7( اي ساقي عاشق سرمست را مانند چشم خمارآلود محبوب نيم مست مگذار و به ياد لب قرمزش به ما شراب بده )
نيتجه تفال :
1- لسان الغيب در بيتهاي 8-9- فرمايد ( روح ا زجمسي كه در رگ آن شراب سرخ روان باشد هرگز جدا نمي شود )( اي حافظ يك لحظه خاموش باش و سكوت اختيار كن و سخن و ناله بي زبانان را از بانگ و ناله ني بشنو خود تفسير كنيد
2- سرگذشتگي بهتر از ديگران نداري پس خوب متوجه اعمال و كردار خود باش در دوستان خود تجديد نظر كن به سخنان علاقمندان و دوستان خود گوش بده و خود را از باد غرور خالي كن كه روزي پشيماني به بار مي آورد
3- اگر چه اين نيت قابل اجرا و حتمي است و جاي هيچ گونه ترديد يا نگراني و جود ندارد امابايد شكيبايي را از دست ندهيد پس به يكي از مشاهد متبركه رفته و نذر خود را ادا كنيد
4- گله و شكايت دردي را دوا نمي كند بلكه گره هاي كور زندگي را محكمتر مي سازد پس بسيار بجاست خود را به دست قضا و قدر بسپاريد از ذات اقدس الهي كمك و مساعدت بخواهيد تا موفق شويد
5- مسافر كارش رونق مي گيرد همسرتان رو به راه مي شود بيمارتان شفا مي يابد دوستتان علاقه مند مي گردد در تحصيل موفق مي شويد در علم و كار و مقام داراي درجات عالي مي گرديد
6- آقا يا خانم عزيز روحيه جنابعالي با توجه غزل چنين است مشكلات را از سر راه بر مي داريد و شاهد توانگري و كاميابي را مي توانيد در آغوش بگيردي اما گاهي ترديد شما را احاطه مي كند مهربان سركش مقاوم خروش ذات بذله گو شيك پوش منصف گاهي هسيس لذت خواه آبرو دار آبرومند و اهل دين و دنيا هستيد و ا زكمك به ديگران لذت يم بردي اما انتظار داريد از مشا تشكر كنند
7- از طريق رايانه و امواج سود فراواني به خانواده شما مي رسد و مراوده اي بر اي شما حافصل مي شود اما بايد زيرك و عاقل باشيد
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معاني لغات غزل (431)
در ميكشم مي: مي را سر ميكشم، مي را لاجرعه سر ميكشم.
خَوي: عرق.
كي كي: اولي كيقباد، دومي چه موقع.
پرده: 1- پرده سرا، 2- رشته هايي كه بر دسته تارهاي رشتهيي بسته ميشود (حافظ و موسيقي ملّاح).
ماه مطرب: مطرب ماهوَش.
رگش بخراش: رشته هاي چنگ را با زخمه خارش و لرزش بده.
تا بخروشم از وي: تا با آهنگ آن خروش برآورم و آواز بخوانم.
خلوت: خلوت سرا، انزوا، و در اينجا كنايه از خلوتگاه عدم است.
مسند: فرش و تخت نشيمن.
بساط: فرش، گستره.
بساط زهد: (اضافه تشبيهي) زهد به بساط و فرش تشبيه شده.
كن طيّ: طي كن، درهم بپيچ، درهم نورد، جمع كن و كنار بگذار.
مخمور: نيم مست.
به ياد لعلش: به ياد لعل لبش.
قالب: جسم، كالبد.
خون جام: شراب.
زبان در كشيدن: خاموشي گزيدن، از سخن خودداري كردن.
زماني: لحظاتي.
حديث: سخنان تازه.
بي زبانان: خاموشان.
معاني ابيات غزل (431)
(1) لبش را مي بوسم و (به اين وسيله) شراب (محبت) مي نوشم. (آري) به آب حيات دسترسي پيدا كرده ام.
(2) نه مي توانم اسرار عشقش را با كسي در ميان نهم و نه ديگري را با او مي توانم ديد.
(3) جام شراب بر لبش بوسه مي زند و خون دل مي خورد و گل چهره اش را ميبيند و (از شرم) عرق مي كند.
(4) جام مي بده و از جمشيد سخن مگو. چه كسي خبر دارد كه جمشيد چه زمان و كي قباد چه موقع بوده و سلطنت مي كرده اند.
(5) اي رامشگر زيبا به تارهاي ساز زخمه بزن و پرده هاي آن را لرزش داده به صدا درآور تا همگام و هماهنگ با آن آواز سر دهم (به فرياد و شادي درآيم).
(6) گل، فرش و بساط خود را از ديار عدم به باغ آورد. (تو هم) فرش زهد و پارسايي را به مانند غنچه درهم پيچيده و به گوشهيي بگذار.
(7) اي ساقي، عاشق سرمست را چون چشمان خمارآلوده يار، نيم مست رها مكن. به ياد لب لعل مانند او به ما باده بنوشان.
(8) از پيكري كه در رگ و پي هايش خون شراب روان است، جان هرگز جدا نمي شود.
(9) حافظ لحظاتي خاموشي گزين و از زبان ني سخن بيزبانان را بشنو.
شرح ابيات غزل (431)
وزن غزل: مفاعيلن مفاعيلن فعولن
بحر غزل: هزج مسدّس محذوف
٭
اين غزل سراپا عاشقانه و بدون اشارت عرفاني و كنايه از ايهام محصول ايام جواني حافظ است كه ذهن شاعر دربست در تصرف افكار عاشقانه بوده و اشتغالات حكومتي و انديشه هاي عرفاني در غزلسرايي او مدخليّتي نداشته است. غزل از 7 تا ده بيت در نسخ مختلف به ثبت رسيده و بازگو كننده مخالفت شاعر با زهدفروشان و موافقت او با باده نوشان خوشگذران است. زمينه فكري حافظ از ايام جواني تا به روزگار كهولت همين است كه در اين غزل بازگو شده است.
١ -لب او را مىبوسم و شراب مىنوشم.به آب زندگانى پى بردهام![يعنى لب نوش او آبزندگانى است.]
٢ -نه مىتوانم راز عشق او را با كسى بگويم و نه مىتوانم كسى را با او ببينم!
٣ -جام شراب چون لب او را مىبوسد،خون مىخورد!و گل وقتى چهرهى او را مىبيند،از شرم
عرق مىكند![يعنى جام شراب بر او رشك مىبرد از اين كه لبش از شراب،مستىآورتر است و گل-كهمظهر زيبايى است-با ديدن چهرهى زيباى او احساس شرم مىكند!تصوير خيالى،مبتنى بر اينتصوير عينى است كه درون جام پر از شراب سرخ است و شاعر آن را خون دل جام تصور مىكند وقطرههاى شبنم بر روى گل سرخ را نيز عرق شرم به شمار مىآورد.]
۴ -جام شراب را بده و از جمشيد ياد مكن!كه مىداند كه جمشيد و كىخسرو در چه زمانى بودهاند؟[يعنى اين شاهان با همهى عظمت بر اثر گذشت روزگار چنان فراموش شدهاند كه كسى بهياد آنان نمىافتد!]
5-اى مطرب ماهرو،در پس پرده چنگ را بنواز و تارهايش را آن چنان بخراش كه از صداى آن، خروش شادى بركشم.[ماه مطرب،تشبيه مطرب به ماه است به سبب زيبايى او و مقصود از رگ،تارهاى چنگ است.]
۶ -اكنون كه گل،تخت خود را از خلوت به باغ آورده،و جلوهگرى مىكند،بساط زهد را-مانند غنچه-جمع كن و در هم بپيچ!
7-اى ساقى،مستان را مانند چشم يار،مخمور و مىزده رها مكن و به ياد لب لعلگون او به ما شراب بنوشان!
٨ -جان،از آن تن كه خون جام در رگ و پى آن باشد،هرگز جدا نمىشود.[خون جام استعاره از شراب است.جام را به انسانى مانند كرده و شراب درون آن را،خون آن به شمار آورده است.]
٩ -اى حافظ،لحظهاى خاموش باش و داستان اهل خاموشى را از زبان نىگوش كن!
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
غزل به قلم علامه قزوینی :
لبش میبوسم و در میکشم می به آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس نه کس را میتوانم ديد با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام رخش میبيند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن ياد که میداند که جم کی بود و کی کی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار به ياد لعلش ای ساقی بده می
نجويد جان از آن قالب جدايی که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت درکش ای حافظ زمانی حديث بی زبانان بشنو از نی
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
لبش مي بوسم و درمي كشم مي به آب زندگاني برده ام پي
نه رازش مي توانم گفت با كس نه كس را مي توانم ديد با وي
لبش مي بوسد و خون مي خورد جام رخش مي بيند و گل مي كند خوي
بده جام مي و از جم مكن ياد كه مي داند كه جم كي بود و كي كي
بزن در پرده چنگ اي ماه مطرب رگش بخراش تا بخروشم از وي
گل از خلوت به باغ آورد مسند بساط زهد همچون غنچه كن طي
چو چشمش مست را مخمور مگذار به ياد لعلش اي ساقي بده مي
نجويد جان از آن قالب جدايي كه باشد خون جامش در رگ و پي
زبانت دركش اي حافظ زماني حديث بي زبانان بشنو از ني
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
حیف است نمیشود متن ومعنی را کپی کرد ودر جای مورد نظر استفاده کرد ... حیف
پاسخحذف