آن غاليه گر سوي ما نامه نوشتي گردون ورق هستي مادر ننوشتي
هر چند كه هجران ثمر وصل بر آرد دهقان جهان كاج كه اين تخم نكشتي
آمرزش نقد است كسي را كه در اينجا ياريست چو حوري و سرايي چو بهشتي
تنها نه منم كعبه دل بتكده كرده در هر قدمي صومعه اي هست و كنشتي
در مصطبه عشق تنعم نتوان كرد چون ابش زر نيست بسازم به خشتي
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد يك شيشه مي و نوش لبي و لب كشتي
تا كي غم دنياي دني اي دل دانا حيف است زخوبي كه شود عاشق زشتي
آلودگي خرقه خرابي جهان است گو راهروي اهل دلي پاك سرشتي
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ تقدير چنين است چه كردي كه نهشتي
توضيحات :
غاليه خط ( پيچيدن مكتوب = نامه نوشتن ) ورق هستي ( طومار زندگي )معني بيت 1( اگرآن محبوب كه خط چهره اش مشكين مي باشد به ما نامه اي مي نوشت و احوالپرسي مي كرد روزگار طومار زندگي مار ا در هم نمي پيچيد و مارا هلاك نمي كرد ) ثمر وصل ( ميوه وصال محبوب ) دهقان جهان ( باغبان جهان هستي ) كاج ( كاش = آرزو داشتم 9 آمرزش نقد ( مغفرت في المجلس و نقدي) را ( حرف اضافه = براي ) حور ( استعاره از محبوب زيبا روي ) معني بيت 4( تنها من نيستم كه كعبه دل را بتخانه كرده ام بلكه در هر قدم در روياين زمني يك صومعه و كنشت عبادت وجود دارد و رو به سوي او دارند ) مصطبه عشق ( سكوي ميخانه محبت ) تنعم ( ناز و نعمت ) باغ ارم ( باغ شداد پس رعاد) نوش لب ( يار نوشين لب و شيرين دهان ) كشت ( كشتزار ) دني ( فرو مايه ) دل دانا ( دل آگاه به اندوه دنيا ) خوبي ( حاصل مثدر = زيبايي ) معني بتي 8( كساني كه در لباس دانش و دين داري هستند آلودگي دامن آنها موجب تباهي جهان است كجاست سالك و رهروي پاكيزه سرشت كه مارا راهنمايي كنيد ) هشت ( رها كرد )
نتيجه تفال :
1- سرنوشت جنابعالي در گرو انجام اين نيت نمي باشدزيرا آيندهاي بهتر د رانتظار شما مي باشد پس بسيار بجاست كه از اين كار صرف نظر كنيد او متعلق به ديگري است پس ديگر به او نينديشيد بنا براين به صلاح شما مي باشد كه راه خود را در پيش گيري و آلت دست او نباشيد بدان كه به زودي به جانب شما با آه و ناله بر مي گردد اگر صبر داشته باشي
2- اگر مانند شداد غرور و تكبر نداشته باشيد به شما مژده مي دهم به زودي امكانات بسيار بهتري در انتظار شماست و تا دو ماه ديگر از چنان حالتي برخوردار مي شويد كه تصورش را هم نمي كنيد پس بسيار بجاست كه با شخصي با تجربه و استاد در اين زمينه مشورت كند همچنين با پدر و مادر خود نيز صلاح و مشورت كنيد
3- عجله كار شيطان است با آرامش و ثبات راي راه خود را انتخاب كن و ا زهيچ چيز واهمه نداشته باش و به يكي از مشاهد متبركه برو و دعا كن
4- فرزندم در ماهي كه شما به دنيا آمده ايد هريدن آهنگساز بزرگ آلماني روبرت برونينگ شاه رو الفونس دوده نويسنده بزرگ و ملاصدرا فيلسوق علايقدر جهان اسلام به دناي آمده است پس بر شما مبارك باد كه پيرو زهستيد اگر ارزش خود را بدانيد از چنان زندگي برخوردار خواهيد بود كه همه افسوس و حسرت مي خورند و انگشت حيرت به دندان مي گزند و از شما كمك خواهند گرفت
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معاني لغات غزل (436)
غاليه: ماده معطري كه از مواد خوشبو مانند كافور، عنبر و مشك و سائيده چوبهاي معطر مانند عود تهيه مي شده و به رنگ سياه بوده است.
غاليه خط: 1- نوجواني كه موهاي رسته بر عارضش متمايل به رنگ سياه و به خوشبويي غاليه است، 2- آن محبوبي كه خط و نامه اش معطر است.
نوشتي: مينوشت.
گردون: فلك گردنده، سپهر گردون.
ورق هستي: (اضافه تشبيهي) هستي و وجود به ورق تشبيه شده.
در ننوشتي: (ماضي استمراري) در هم نمي پيچيد، در هم لوله نميكرد و كنار نميگذاشت.
هجران: دوري، فراق.
ثمر وصل: ميوه وصال.
دهقان جهان: باغبان عالم كنايه از آفريدگار.
نكِشتي: نميكاشت.
آمرزش: مغفرت، بخشش خدا و درگذشتن از گناه بنده.
آمرزش نقد: در حال حاضر آمرزيده، آمرزيده بالفعل.
حوري: زن بهشتي سياه چشم.
كعبه دل: (اضافه تشبيهي) دل به خانه كعبه تشبيه شده.
صومعه: عبادتگاه راهب و مسيحيان.
كِنِشت: عبادتگاه يهوديان.
مِصْطَبه: سكّو، قسمت شاه نشين اطاق كه بلندتر و مرتفع تر از سطح اطاق است، كنايه از جايگاه رفيع.
مِصطَبه عشق: جايگاه بلند عشق.
تنعم: ناز و نعمت، فراخي معيشت.
بالش: در زبان فارسي: بالشت، مُتّكّا، چيزي كه به هنگام خواب زير سر ميگذارند، در زبان تركي مغولي: به شمش طلا كه معادل پانصد مثقال طلا بوده ميگفته اند.
بالش زر: متكّاي زر دوزي شده، شمش بزرگ طلا.
خِشتي: 1- يك خشت گلي كه از آن در ساختن ديوار استفاده ميشود، 2- خشتي از زر كه در مقايسه با بالشي از زر مقدار كمتري از طلا را شامل ميشود، خشت طلا.
باغ ارم: باغ عاد، نام باغي كه شداد فرزند عاد بنا كرد و محل آن را عربستان جنوبي ياد كرده اند و در قرآن در آيه اِرَمَ ذاتِ الْعِمادْ به آن اشاره شده است.
نخوت: غرور و تكبر، ناز و نخوت.
شداد: پادشاه قوم عاد در عربستان كه به شداد بن عاد مشهور و باغي نظير باغ بهشت و آنچه در وصف آن شنيده بود بنا كرد و او كه با هودِ نبي معاصر بود در پايان كار به هنگام بازديد باغ، قبض روح شد و باغش در زمين فرو رفت.
دنّي: پست، فرومايه، صفت دنيا.
خوبي: (با ياء وحدت) خوب، صفت دل.
زشتي: (با ياء وحدت) زشت، صفت دنيا.
جهان: در اينجا كنايه از مردم جهان است.
هِشت: فعل ماضي از مصدر هِشتن (گذاشتن)، از دست داد.
تقدير: آنچه مقدر شده، مشيّت الهي.
چه كردي كه نَهِشتي: چه ميتوانست كرد كه از دست ندهد.
معاني ابيات غزل (436)
(1) اگر آن كسي كه موي رسته بر چهره او و همچنين نامه اش مشكين و معطر است براي ما نامهيي مينوشت، دست روزگار برگ دفتر وجود و هستي ما را در هم نميپيچد.
(2) هرچند كه نهال دوري و فراق، سرانجام ميوه وصال و ديدار بار ميآورد، اي كاش باغبان روزگار، تخم آن را در مزرعه دنيا نميكاشت.
(3) كسي كه در اين دنيا معشوقي مانند حور بهشتي و خانهيي به آراستگي بهشت دارد، در همين دنيا آمرزيده شده است.
(4) اين من تنها نيستم كه خانه مقدس دلم را به صورت بتكده درآورده ام. در هر گامي (در دل هر نفري) صومعه و كنشتي است.
(5) در سكوي ميخانه محبت، نميتوان با ناز و نعمت و آسودگي خيال تكيه زد. اگر بالش زر دوزي شده براي زير سر نباشد، به خشتي ميسازيم.
(6) يك شيشه شراب و يك زيباروي شيرين لب و لب كشتزاري را با باغ ارم كه نخوت شداد را به همراه دارد مبادله مكن.
(7) اي دل آگاه، تا كي غم اين دنياي پست را ميخوري! حيف است كه يك خوب، عاشق و شيفته يك زشت بشود.
(8) آلودگي دامن صاحبان خرقه و شريعت سبب خرابي دنيا و مردم دنيا ميشود. كجاست آن سالك راه حقيقت و صاحبدلي كه پاك سرشت باشد.
(9) چرا حافظ سر زلف تو را از دست داد؟ (چون) مشيّت الهي بر اين قرار گرفته كه آنرا از دست بدهد. او براي اينكه از دست ندهد چه ميتوانست كرد؟
شرح ابيات غزل (436)
وزن غزل: مفعول مفاعيل مفاعيل فعولن
بحر غزل: هزج مثمّن اخرب مكفوف محذوف
٭
سعدي:
اي باد كه بر خاك درِ دوست گذشتي پندارمت از روضه رضوان بهشتي
٭
اوحدي:
چون فتنه شدم بر رخت اي حور بهشتي رفتي و مرا در غم خود، زار بهشتي
٭
مفاد و ايهامات ابيات اين غزل دلالت بر اين دارد كه به هنگام تبعيد حافظ و در يزد سروده شده است.
در مطلع غزل، روي سخن با شاه شجاع است و شاعر مخاطب خود را غاليه خط خطاب ميكند كه هم به معناي كسي است كه داراي محاسن سياه و مشكي است و هم كسي كه نامه هاي او بوي مشك ميدهد. سابقاً نويسندگان نامه هاي عاشقانه و آنها كه مرقومه هايشان به دست بزرگان ميرسيده است، مرقومه خود را به عطر و مواد خوشبو معطر ميكرده اند و حافظ با عنوان غاليه خط به شاه شجاع اشاره دارد و منظورش از نامه او، دست خطي مبني بر گذشت و دعوت به بازگشت ميباشد كه غايت آمال حافظ در غربت بوده است.
در بيت دوم شاعر به آزادي و تغيير وضعيت خود در آينده اميدواري نشان داده و در بيت سوم اشاره به خوش گذراني هاي شاه يحيي ميكند. شاه يحيي در كوي خراباتيان و محله پشت باغ فعلي يزد كه يك قنات بزرگ آب از ميان آن ميگذشت براي خويش باغي بزرگ و آباد و عمارتي عالي بنا كرده و كاخش جايگاه عيش و نوش شبانه بود اما به سبب اينكه حافظ مورد غضب شاه شجاع واقع و شاه شجاع پدر همسر شاه يحيي بود اين حاكم ممسك يزد به حافظ روي خوش نشان نميداد و حافظ كه در دل آرزوي معاشرت و مجالست با شاه يحيي را ميپرورانيد با كمال حسرت از اين خوش گذراني هاي شاه يحيي ياد ميكند.
در ابيات بعدي، شاعر به ترتيب در غربت و تنهايي دم از سازگاري با محيط و غنيمت شمردن هر فرصتي كه دست دهد و پرهيز از غم دنياي دني خوردن را زده و از تباه كاريهاي صوفيان خرقه پوش مسلط بر جامعه آن روز گله نموده و در مقطع غزل با لحني كه ظاهراً بوي پشيماني از آن به مشام ميرسد خطاب به خود ميگويد: چرا دست از دامن شاه شجاع برداشتي؟ و خود به اين چرا بدينگونه پاسخ ميدهد كه: با مقدرات نمي توان درافتاد.
در جاي ديگر گفته شد كه هر جا حافظ بخواهد عذر تقصير خود را بخواهد، گناه را به گردن تقدير و سرنوشت و مقدّرات ازلي مياندازد و اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه اينگونه عذر تقصير خواستن هاي حافظ در غزل هميشه مصلحتي است و به هيچ وجه برآنچه را كه در گذشته عمل كرده قلباً پشيمان نشده و او كسي است كه تا آخر عمر از روي و ريا گريزان و از رياكاران بيزار بود.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غزل به قلم علامه قزوینی :
آن غاليه خط گر سوی ما نامه نوشتی گردون ورق هستی ما درننوشتی
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد دهقان جهان کاش که اين تخم نکشتی
آمرزش نقد است کسی را که در اين جا ياريست چو حوری و سرايی چو بهشتی
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد چون بالش زر نيست بسازيم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد يک شيشه می و نوش لبی و لب کشتی
تا کی غم دنيای دنی ای دل دانا حيف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه خرابی جهان است کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ تقدير چنين بود چه کردی که نهشتی
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
آن غاليه گر سوي ما نامه نوشتي گردون ورق هستي مادر ننوشتي
هر چند كه هجران ثمر وصل بر آرد دهقان جهان كاج كه اين تخم نكشتي
آمرزش نقد است كسي را كه در اينجا ياريست چو حوري و سرايي چو بهشتي
تنها نه منم كعبه دل بتكده كرده در هر قدمي صومعه اي هست و كنشتي
در مصطبه عشق تنعم نتوان كرد چون ابش زر نيست بسازم به خشتي
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد يك شيشه مي و نوش لبي و لب كشتي
تا كي غم دنياي دني اي دل دانا حيف است زخوبي كه شود عاشق زشتي
آلودگي خرقه خرابي جهان است گو راهروي اهل دلي پاك سرشتي
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ تقدير چنين است چه كردي كه نهشتي
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر