اي كه بر ماه خط مشكين نقاب انداختي لطف كردي سايه اي بر آفتاب انداختي
تا چه خواهد كرد با ماتاب و رنگ عارضت حاليا بيرنگ نقش خود بر آب انداختي
گوي خوبي بدي از خوبان خلخ شاد باش جام كيخسرو طلب كافراسياب انداختي
هركسي باشمع رخسارت به وجهي عشق باخت زان ميان پروانه را در اضطراب انداختي
طاعت من گرچه از مستي خرابم رد مكن كاندرين شغلم به اميد ثواب انداختي
گنج عشق خود نهادي د ر دل ويران ما سايه دولت بين كنج خراب انداختي
زينهار از آب آن عارض كه شيران را از آن تشنه لب كردي و گردان را د رآب انداختي
خواب بيداران ببستي و انگه از نقش خيال تهمتي بر شبروان خيل خواب انداختي
پرده از رخ برفكندي يك نظ رد جلوه گاه وزحيا حور و پري را در حجاب انداختي
باده نوش از جام عالم بين كه بر اورنگ جم شاهد مقصود از رخ نقاب انداختي
از فريب نرگس مخمور و لعل مي پرست حافظ خلوت نشين را در شراب انداختي
وز براي صيد دل در گردنم زنجير زلف چون كمند خسرو مالك رقاب انداختي
داور دارا شكوه اي آنكه تاج آفتاب از سر تعظيم برخك جناب ا»داختي
نصرت الدين شاه يحيي آنكه خصم ملك را از دم شمشير چون آتش در آب انداختي
توضيحات :
ماه ( استعاره از چهره يار )معني بيت 1( اي محبوب كه بر روي چون ماهت از خط مشكي نقاب زدي اين سانه انداختن تو بر آفتاب در واقع يك لطف و زيبايي است ) عارض( چهره صورت ) معني بيت 2( عجبا آب و نرگ جهره مانند ماه تو با ما چه كرد اكنون طرح و نقشي دلربا از خط مشكين عذار بر چهره چون آب روشن خود انداختي و زيباتر شدي ) خلخ ( نام شهري حسن آفرين د رتركستان ) به وجهي ( بهگونه اي ) عشق باخت ( عشق ورزي كرد ) پروانه ( استعاره ا ز حافظ هر عاشقي ) اضطراب ( پريشاني ) شغل ( كا ر عشق ) ثواب ( مزه آخرت ) آب ( استعاره از روشني ) معني بيت 8( خواب را از چشم بيداران ربودي و آنگاه از نقش خيال چههر خود بر سالكان شب زندهدارلشكر خواب تهمت زدي ) رخ فكندي (نقاب از چهره برداشتي ) حيا (شرم ) حجاب انداختي ( از نظرها پوشيده داشتي ) اورنگ ( تخت ) شاهد مقصود ( چهره زيباي مقصود ) از رخ نقاب انداختي ( بي نقاب ديدي ) نرگس مخمور ( چش خمار يارد ) شراب انداختي ( به ميگساري واداشتي ) زنجيز زلف ( گيسوان بنلد يار) مالك رقاب (كسي كه حاكم برجان و مال مردم است ) داور داراشمئع ( شهريار عادل و شكوهمند ) جناب ( درگاه ) نصرت الدين شاه يحيي ( فرزند شرف الدين مظفر بن امير مبارز االدين آل مظفر ( حاكم سال 789 شيراز ) معني مصراع دوم بيت آخر ( از دم شمشير آتشين خود دشمن ار در آب نيستي و نابودي غرق كردي )
نتيجه تفال :
1-درباره اجراي اين نيت بسيارفكر مي كنيد اما كمتر اقدام مي كنيد درحال يكه بايد دست به كار شويددقتسرعت عمل و فرصت را ازدست ندهيد تا شاهد مقصود را در آغوش كيريد زيرا رقيبان در راه و حسودان در كمين هستند
2- مسافرت را توصيه نم يكنم اما به زودي به مسافرتي مذهبي و تجاري خواهيد رفت و دراين مسافتر ضمن تجربيات زياد عواملي موجب شادي شما مي شود كه در زندگي شما موثر خواهدبود و موجب تحولكلي در نگرش خانوادگي يتان خواهد شد
3-درباره مسافر خود خسلي نگران نباشيد او حالش خوبست و روزگار بر وفق مرادش مي باشد بلكه بيشتر به بيما رخود توجه داتشه باشيد كه او نياز به كمك دراد
4-اين نيتبا توكل ب رخداوند و صب رو شكيبايي حتما عملي مي گردد و جاي نگراني نمي باشد از او مژده اي دريافت مي كنيد زيرا او راه و رسم كار را نمي داند اگر چه تظاهر به دانايي مي كند
5- يكي از اقوام سخت به شما نيازمند است به كك او بشتابيد تا خداوندني به شما كمك كند پس بر خدا توكل كنيد
6- عزيزم با توجه به روحيه جنابعالي مورد پذيرش شما آبي بنفش زرشكي و ارغواني است زيرا داراي قلبي پاك هستيدو وجودتان مملو ا زاحساس و تعادل مي باشد اين رنگها با برازندگي و شخصيت شما مطابقت دارد سعي كنيد از رنگهاي مشكي و زرد مطلقا ً استفاده نكنيد كه حالت عصابنيت و افسردگي برا يتان ايجاد مي كند
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
١ -اى دلبرى كه خط مشكين عذارت را بر گرد چهرهى چون ماهت افكندهاى،لطف كرده وسايهاى را بر روى آفتاب انداختهاى![ماه و آفتاب،استعاره از چهرهى يار است.از اين رو خط عذار رامانند سايهاى بر آفتاب مىبيند.]
٢ -اكنون كه نقش دلپذيرى بر چهرهى روشن چون آب خود انداختهاى،آب و رنگ رخسارت با دل ما چه خواهد كرد؟[نقش بر آب انداختن،با حفظ مفهوم كنايى خود به ايهام-در اين جا-آراستنچهره است.يعنى،آب به اعتبار روشنى و لطافت،استعاره از چهره و گونهى يار است.]
٣ -در زيبايى از زيبارويان شهر خلّخ هم فراتر رفتهاى؛پس شاد باش و جام كىخسروى بخواه؛ زيرا كه افراسياب را شكست دادهاى.[با توجه به اين كه خلّخ از شهرهاى تركستان است كه به داشتنزيبارويان شهره بوده و افراسياب فرمانرواى تركستان(توران)بوده،ضمن اشاره به داستان جنگكيخسرو با افراسياب كه به شكست افراسياب انجاميد،مىگويد:با پيشى گرفتن از خوبان تركستان درزيبايى،گويى افراسياب را شكست دادهاى؛پس شاد باش و جام كىخسروى بخواه و شراب پيروزىبنوش!]
۴ -هر كسى با شمع روى تو به گونهاى عشق ورزيد و تو در اين ميان،فقط پروانه را پريشان ومضطرب ساختى![چهرهى معشوق را به شمع مانند كرده است.]
۵ -عشق خود را مانند گنجى در ويرانهى دل ما قرار دادى و اين كنج خراب را با سايهى لطف خود نيكبخت كردى.[عشق را به گنج و دل را به ويرانهاى كه گنج عشق در آن نهاده شده،مانند كرده وكنج خراب،استعاره از دل است.]
۶ -از آب دارى و لطافت آن عارض بايد پرهيز كرد؛زيرا كه شيران را تشنه لب مىكند و دلاوران را در درياى عشق مىافكند.[مقصود از آب،لطافت چهره است.مىگويد:لطافت و آب و رنگ چهرهىتو شيردلان را تشنهى عشق و محبت و دلاوران وادى عشق را در درياى عشق غرق مىكند!]
٧ -خواب را از چشم شب زندهداران ربودى و آنگاه به يارى خيال خود،راهزنان سپاه خواب را متهم كردى![خواب را به سپاهى مانند كرده كه به وسيلهى شب روان-يعنى راهزنان-مورد حملهقرار گرفته است.مقصود از شب روان خيل خواب،هر گونه عامل بازدارنده از خواب است.مىگويد:توخود،خواب را بر چشمان ما عاشقان بستى؛اما نقش بازى خيال تو ما را به توهم افكند كه عاملديگرى مانع خواب ماست.تو ديگران را متهم كردى به اين كه خواب را بر چشم ما بستهاند!]
٨ -به اندازهى يك نگاه،در جلوهگاه پرده از چهرهى خود برداشتى و حوران و پريان را از شرمندگى،در پرده پنهان كردى![يعنى،همين كه تو جلوهگر شدى،حور و پرى،از زيبايى خودشرمنده شده و حجاب بر چهره افكندند.]
9-از جام جهاننما شراب بنوش؛زيرا كه بر تخت فرمانروايى،به مقصود خود دست يافتى. [مقصود از جام عالمبين(با اشاره به داستان جمشيد شاه و جام جهاننماى او)جام شراب است. مىگويد:تو مانند جمشيد شاه،بر تخت قدرت تكيه زده و به آرزوهاى خود رسيدهاى،پس شراب بنوش و شاد باش!شاهد مقصود،تشبيه هدف و مقصود به معشوق زيباروست كه ممدوح شاعر از روىاو نقاب برداشته،يعنى به وصال او رسيده است.]
١٠ -با عشوه و فريب چشمان مست و لب لعل مىگسار خود،حافظ گوشه نشين را گرفتار شراب كردى.[نرگس مخمور،استعاره از چشم خمار نيم مست و لعل مىپرست،استعاره از لب است به اعتبارآن كه به رنگ لعل است و مانند شراب مستىآور است.]
١١ -و گيسوى خود را براى شكار دل من،مانند زنجير بر گردنم انداختى،همچنان كه كمند پادشاه صاحب اختيار جانها،دشمنان را گرفتار مىكند.[زنجير زلف،تشبيه زلف يار به زنجير است ومقصود از مالك رقاب،يعنى صاحب اختيار گردنها،پادشاه قدرتمندى است كه در بيت آخر از او ناممىبرد.]
١٢ -اى حاكم عادلى كه از شكوه دارا برخوردارى و اى پادشاهى كه تاج آفتاب درخشان را،براى تعظيم و بزرگداشت آن،بر خاك درگاه خود افكندهاى؛[يعنى تاج خورشيد را بر خاك درگاه خودافكندهاى تا موجب افتخار و سرافرازى خورشيد گردد و خورشيد احساس بزرگى كند كه بر خاك درگاهتو افتاده است!]
١٣ -نصرت الدين شاه يحيى،آن كه از لبهى شمشير آتشين خود،دشمن سرزمين را در آب انداخته و نابود كرده است.[شمشير شاه را از آن رو كه بسيار بران و كشنده است به آتش مانند كردهاست.[نصرت الدين شاه يحيى از حاكمان شيراز بوده است.نيز بنگريد به شرح غزل ۴٢١ .]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
غزل به قلم علامه قزوینی :
ای که بر ماه از خط مشکين نقاب انداختی لطف کردی سايهای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت حاليا نيرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش جام کيخسرو طلب کافراسياب انداختی
هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت زان ميان پروانه را در اضطراب انداختی
گنج عشق خود نهادی در دل ويران ما سايه دولت بر اين کنج خراب انداختی
زينهار از آب آن عارض که شيران را از آن تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی
خواب بيداران ببستی وان گه از نقش خيال تهمتی بر شب روان خيل خواب انداختی
پرده از رخ برفکندی يک نظر در جلوه گاه و از حيا حور و پری را در حجاب انداختی
باده نوش از جام عالم بين که بر اورنگ جم شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
از فريب نرگس مخمور و لعل می پرست حافظ خلوت نشين را در شراب انداختی
و از برای صيد دل در گردنم زنجير زلف چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی
داور دارا شکوهای آن که تاج آفتاب از سر تعظيم بر خاک جناب انداختی
نصره الدين شاه يحيی آن که خصم ملک را از دم شمشير چون آتش در آب انداختی
غزل به قلم شاملو :
#####
غزل به قلم الهی قمشه ای :
#####
غزل به قلم عطاری کرمانی :
اي كه بر ماه خط مشكين نقاب انداختي لطف كردي سايه اي بر آفتاب انداختي
تا چه خواهد كرد با ماتاب و رنگ عارضت حاليا بيرنگ نقش خود بر آب انداختي
گوي خوبي بدي از خوبان خلخ شاد باش جام كيخسرو طلب كافراسياب انداختي
هركسي باشمع رخسارت به وجهي عشق باخت زان ميان پروانه را در اضطراب انداختي
طاعت من گرچه از مستي خرابم رد مكن كاندرين شغلم به اميد ثواب انداختي
گنج عشق خود نهادي د ر دل ويران ما سايه دولت بين كنج خراب انداختي
زينهار از آب آن عارض كه شيران را از آن تشنه لب كردي و گردان را د رآب انداختي
خواب بيداران ببستي و انگه از نقش خيال تهمتي بر شبروان خيل خواب انداختي
پرده از رخ برفكندي يك نظ رد جلوه گاه وزحيا حور و پري را در حجاب انداختي
باده نوش از جام عالم بين كه بر اورنگ جم شاهد مقصود از رخ نقاب انداختي
از فريب نرگس مخمور و لعل مي پرست حافظ خلوت نشين را در شراب انداختي
وز براي صيد دل در گردنم زنجير زلف چون كمند خسرو مالك رقاب انداختي
داور دارا شكوه اي آنكه تاج آفتاب از سر تعظيم برخك جناب ا»داختي
نصرت الدين شاه يحيي آنكه خصم ملك را از دم شمشير چون آتش در آب انداختي
غزل را بشنوید :
#####
کلیپ های مرتبت با غزل :
#####
#####
#####
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر